Jump to ratings and reviews
Rate this book

هوای آفتاب: مجموعه‌ی اشعار

Rate this book

150 pages

First published January 1, 2002

18 people want to read

About the author

سیاوش کسرایی

26 books82 followers
سیاوش کَسرایی (۵ اسفند ۱۳۰۵ هشت بهشت اصفهان - ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ وین) از شاعران و فعالان سیاسی معاصر ایران بود.

سیاوش کسرایی در سال ۱۳۰۵ در اصفهان متولد شد. وی سرودن شعر را از جوانی آغاز کرد.
شاهکار او منظومه آرش کمانگیر است. وی از شاگردان نیما بود که به او وفادار ماند. ضمن آنکه سالیان دراز در حزب توده فعال بود و در کنار شعر به مسایل سیاسی نیز می‌پرداخت. به همین دلیل گروهی او را شاعری مردمی می‌نامیدند.

بسیار زود به همراه خانواده‌‌اش به پایتخت آمد. او در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران درس خواند و علاوه بر فعالیت‌های ادبی و سرودن شعر، عمری را به تکاپوهای سیاسی (حزب توده ایران) گذراند. اما سرانجام، ناگزیر از مهاجرت شد و دوازده سال پایانی زندگی‌‌اش را ابتدا در کابل و سپس در مسکو بسر برد. وی سال‌های پایانی عمر خویش را دور از کشور خود و در تبعید در اتریش و شوروی گذراند؛ وی در سال ۱۳۷۴ به دلیل بیماری قلبی در وین، پایتخت اتریش در سن ۶۹ سالگی بر اثر بیماری ذات الریه زندگی را بدرود گفت و در گورستان مرکزی وین (بخش هنرمندان) به خاک سپرده شد.

در میان اشعار وی منظومه آرش کمانگیر از لحاظ اجتماعی و به سبک حماسه سرایی و شعر غزل برای درخت از لحاظ سبک و محتوا درخشش خاصی دارند. بخشی از شعر آرش:

آری، آری، زندگی زیباست.
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست.
گر بیفروزیش، رقص شعله‌‌اش در، هر کران پیداست.
ورنه، خاموش است و خاموشی گناه ماست.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
6 (42%)
4 stars
5 (35%)
3 stars
1 (7%)
2 stars
2 (14%)
1 star
0 (0%)
Displaying 1 - 2 of 2 reviews
Profile Image for Sara.
1,789 reviews556 followers
June 24, 2024
چو خواندی بر کف دست بنی آدم خط رنج و خط غم را
چو دیدی بر سراسر طاق گیتی نقش درهم را
به دلداری صلا دادی:
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
بیا ای پیر روشن بین
دمی بر چشم من بنشین
نگه کن ترکتاز لشگر غم را
به خون غلتیدن ساقی
به خاک افتادن عشاق عالم را

به فرش گل جهان می‌خواستی در بزم و پاکوبی
فلک را سقف بشکستن
ستاره ز آسمان روبی
رسن‌های زمان را تار بگسستن
به گیتی طرح نو بستن

کنون بنگر سیه‌پوشان
پریشانان می از خون دل نوشان
شکسته پر و بالان قفس این دورپروازان غمگین بین
فتاده پهلوانان را دگرخواهان این نظم بدایین بین
ببین این برگریزان وفا وین فصل ماتم را
ببین بر دامن گل خون شبنم را!

اگر مرد خراباتی
جهان خونین خرابات است
چه می پرسی ز میخانه، زمین غمخانه خوف و خرابات است
شرابی نیست شمعی نیست جمعی نیست
درین خمخانه مرگ سنگدل ساقی است
نه، یاری نیست
رفیق غمگساری نیست
از این باغ و از این بستان
بسی تابوت گل با کاروان رفته‌ست
پریشان خاطری مانده ست و یار مهربان رفته‌ست
تهمتن رفته از شهنامه و اینجا
به چشم بسته هر سهراب بیند خواب مرهم را
بیا چشمی به سوگِ رفتگان تر کن
بیا از برگ سوزان شقایق باز هم برگی به دفتر کن
غزل نَبوَد اگر آیینه دار عشق و زیبایی
غزل چون خانه های ما سیاه است و پُر از آه است و درد نا شکیبایی
خوشا شعرِ تو، شعرِ شور و شیدایی
خوشا شعری که در نو آفرینی، مردمی می خواهد عالم را و آدم را

بیا حافظ ، تو ای باقی
به رحمت شو مرا ساقی
که تنها مانده ای از بی شمار عاشقانم من
رسول مردگان نابهنگام جهانم من.
به دلداری فرود آ از فراز شب
به غربتگاه من با من بساز امشب
وز آن باده که خون آفتاب و تاک می نامی
از آن باده
که تا برگیری از جان هول رستاخیز گهگاهی می آشامی
بده جامی که یک ره بشکنم غم را و آنگه درکشم دم را.

-هوای آفتاب , غزل سیاه

سیاوش کسرایی حماسه سرا بوده ولی این یکی از مرثیه هاییه که سروده، رفرنسی که به حافظ داده بجا فردوسی هم قابل توجهه، چون:
فردوسی حماسی و جنگ جو بوده
حافظ رند و تسلیم بوده
از یه جا به بعد شاعر آرش، مجبور میشه طبق اوضاعی که تو جامعه و برا اطرافیانش رخ داده کلن دیگه مرثیه سرا بشه.
Profile Image for Mohammad Javad Dandesh.
54 reviews23 followers
August 13, 2016
ملال ابرها و آسمان بسته و اتاق سرد
تمام روزهای ماه را
فسرده می نماید و خراب می‌کند
و من به یادت ای دیار روشنی کنار این دریچه‌ها
دلم هوای آفتاب می کند

خوشا به آب و آسمان آبی ات
به کوههای سربلند
به دشتهای پر شقایقت، به دره های سایه دار
و مردمان سختکوش، توده کرده رنج روی رنج
زمین پیر پایدار!
هوای توست در سرم
اگر چه این سمند عمر زیر ران ناتوان من
به سوی دیگری شتاب می‌کند

نه آشنا نه همدمی
نه شانه‌ای ز دوستی که سر نهی بر آن دمی
تویی و رنج و بیم تو
تویی و بی پناهی عظیم تو
نه شهر و باغ و رود و منظرش
نه خانه‌ها و کوچه‌ها نه راه آشناست
نه این زبان گفتگو زبان دلپذیر ماست
تو و هزار درد بی دوا
تو و هزار حرف بی جواب
کجا روی؟ به هر که رو کنی تو را جواب می‌کند

چراغ مرد خسته را
کسی نمی فروزد از حضور خویش
کسش به نام و نامه و پیام
نوازشی نمی‌دهد
اگر چه اشک نیم شب
گهی ثواب می‌کند
نشسته‌ام به بزم دوستان و سرخوشم
بگو بخند و شعر و نقل و آفرین و نوش
سخن به هر کلام و شیوه‌ای ز عهد و از یگانگی است
به دوستی، سخن ز جاودانگی ست
امان ز شبرو خیال
امان،
چه ها که با من این شکسته خواب می کند

اگر چه بر دریچه‌ام در آستان صبح
هنوز هم ملال ابربال می‌کشد
ولی من ای دیار روشنی
دلم چو شامگاه توست
به سینه ام اجاق شعله خواه توست
نگفتمت دلم هوای آفتاب می‌کند.
Displaying 1 - 2 of 2 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.