فاطمه امیرانی روایتگر صادقیه و این کتاب خصیصه نمایِ ازدواج و تربیت مذهبی و مکتبیِ دو آرمانگرایِ انقلابیِ مسلمان در زمان انقلاب و جنگه. از خلال روایت همسر باکری می شه نظاره گر بود که مثلن چطور شخصی مث شریعتی قبله و منتهای اندیشه ورزی دختر پسرهای جوون بود. فی المثل امیرانی یه جا میگه در جواب درخواست ازدواج حمید باکری بهش گفته من تو ازدواج برام مهمه طرفم کسی باشه که منو به تکامل نزدیک کنه. بعد اضافه می کنه: "باورمان شده بود که می شود این کار را کرد. دکتر شریعتی آمده بود علی و فاطمه را از آن بالا آورده بود و قابل دسترس شان کرده بود. باورمان شده بود که ما هم می توانیم".به نظرم ظرافت این کتاب در باورپذیر بودنشه. در نوشتن چیزهایی که شاید اگه به شکل مصاحبه یا فیلم پخش می شد به شدت باسمه ای و ناپذیرفتنی به نظر میومد. البته که در نهایت رمانتیک بازی و فیگور همسر مهربان و فداکار و احساساتی مرد بسیجی توش دیده می شه.
زبانش فني و ساده و بي اشكال است اما طراوت و تشخص زبان كتاب چمران و حتي همت را ندارد. معلوم است خانم جعفريان حواسش به نوشتنش بوده مثل آدمي كه بايد حواسش را جمع كند تا كاري را درست انجام بدهد. به علاوه به نظرم در روايتش شيفت هاي غيرضرور هست و بعضي جاها بي دليل ادامه پيدا ميكند يعني كتاب اضافه هم دارد و ميتوانست از اين كه هست خلاصه تر و پيراسته تر باشد.
گاهی وقتها حس میکند صدای پای همت را از توی راهپله میشنود. گاهی گوشی تلفن را (که ساکت است) برمیدارد، نکند مهدی زنگ زده باشد و بعد، وقتی خسته میشود، میرود توی حیاط. در را باز میکند، سرک میکشد. با خودش فکر میکند اگر حمید الان میرسید و مرا میدید، اول میخندید و بعد ابروهایش را که گردوخاکی بود بالا میبرد، و میگفت «من که هنوز در نزده بودم، تو چطور میفهمی دارم میآیم؟» بعضی چیزها یافتنیست، گفتنی نیست. اینرا هروقت میخواهد برای بچهها از حمید تعریف کند، میگوید.
کتاب خوبی بود. نثری روان و دلچسب داشت. فکر کنم طی نیم ساعت یا چهل دقیقه تموم بشه. برعکس اول که فکر می کردم متنی ساده و مبتدیانه داشته باشد با روایتی جذاب و دلکش روبرو شدم که مرا با خودش همراه کرد و احساس خوبی بهم داد.
کتاب بیش از ۷-۸ سال در کتابخونه ام بود نمیدونم چرا فراموش کرده بودم بخونمش، رزق امروزم بود الحمدلله داستان پُراحساسی بود ، نمیدونم چرا مظلومیت شهید حمید باکری رو توی همین ۴۰-۵۰ صفحه ای که ازشون خوندم حس کردم درود خداوند بر شهدا و همسران صبورشان💔
وقتی در فیلم موقعیت مهدی ایشون را دیدم، از عظمتشون احساس حقارت کردم. فیلم باعث شد که این کتاب را بخونم. چیزی که در این کتاب میبینیم، شباهت خیلی کمی به فیلم داره.
مشکلی که با کتاب داشتم این بود، راوی، موقعیت و موضعش در طول کتاب برایم مشخص نبود
کتاب جالبی بود. بعضی از بخش های توی ذهنم حک شده، بازیگوشی ها و شوخی هاشون. بحثشون سر چهگورا چقدر بعد با شهادت حمید و بر نکشتن پیکرش ، غصه خوردم همراه با همسر شهید...
روایتی جالب از زندگی شهید حمید باکری و همسرش سرکار خانم فاطمه امیرانی. در این کتاب از ازدواج و گفت و گوی ها و فراز و نشیب های آن سال ها صحبت می شود. https://taaghche.com/book/75009
خیلی وقت بود هیچ کتابی درباره شهدا و جنگ نخونده بودم.
همیشه پشت صحنه جنگ و روایت زنها برام جذابتره تا صحنههای جنگ و عملیاتهای مختلف نظامی.
خیلی خوب نوشته شده بود. مختصر و مفید. زنانه. جذاب.
حمید باکری در تاریخ ۶ اسفند ۱۳۶۲ در خلال انجام عملیات خیبر، بر اثر برخورد مستقیم موشک آرپیجی، در منطقه قرنه واقع در جزایر مجنون، کشته شد و پیکر وی نیز هیچگاه شناسایی نگردید.
شهید به روایت همسر شهید به نظرم بسیار دلنشین بود. منش حمید رو هم دوست داشتم؛ سیر و سلوکی که داشت. به من از نظر اخلاقی نزدیک حس میشد زبان روایت هم خوب بود. نمیدونم چی بگم کلا، همین.