Eugen Berthold Friedrich Brecht was a German poet, playwright, and theatre director. A seminal theatre practitioner of the twentieth century, Brecht made equally significant contributions to dramaturgy and theatrical production, the latter particularly through the seismic impact of the tours undertaken by the Berliner Ensemble—the post-war theatre company operated by Brecht and his wife and long-time collaborator, the actress Helene Weigel—with its internationally acclaimed productions.
From his late twenties Brecht remained a life-long committed Marxist who, in developing the combined theory and practice of his 'epic theatre', synthesized and extended the experiments of Piscator and Meyerhold to explore the theatre as a forum for political ideas and the creation of a critical aesthetics of dialectical materialism. Brecht's modernist concern with drama-as-a-medium led to his refinement of the 'epic form' of the drama (which constitutes that medium's rendering of 'autonomization' or the 'non-organic work of art'—related in kind to the strategy of divergent chapters in Joyce's novel Ulysses, to Eisenstein's evolution of a constructivist 'montage' in the cinema, and to Picasso's introduction of cubist 'collage' in the visual arts). In contrast to many other avant-garde approaches, however, Brecht had no desire to destroy art as an institution; rather, he hoped to 're-function' the apparatus of theatrical production to a new social use. In this regard he was a vital participant in the aesthetic debates of his era—particularly over the 'high art/popular culture' dichotomy—vying with the likes of Adorno, Lukács, Bloch, and developing a close friendship with Benjamin. Brechtian theatre articulated popular themes and forms with avant-garde formal experimentation to create a modernist realism that stood in sharp contrast both to its psychological and socialist varieties. "Brecht's work is the most important and original in European drama since Ibsen and Strindberg," Raymond Williams argues, while Peter Bürger insists that he is "the most important materialist writer of our time."
As Jameson among others has stressed, "Brecht is also ‘Brecht’"—collective and collaborative working methods were inherent to his approach. This 'Brecht' was a collective subject that "certainly seemed to have a distinctive style (the one we now call 'Brechtian') but was no longer personal in the bourgeois or individualistic sense." During the course of his career, Brecht sustained many long-lasting creative relationships with other writers, composers, scenographers, directors, dramaturgs and actors; the list includes: Elisabeth Hauptmann, Margarete Steffin, Ruth Berlau, Slatan Dudow, Kurt Weill, Hanns Eisler, Paul Dessau, Caspar Neher, Teo Otto, Karl von Appen, Ernst Busch, Lotte Lenya, Peter Lorre, Therese Giehse, Angelika Hurwicz, and Helene Weigel herself. This is "theatre as collective experiment [...] as something radically different from theatre as expression or as experience."
There are few areas of modern theatrical culture that have not felt the impact or influence of Brecht's ideas and practices; dramatists and directors in whom one may trace a clear Brechtian legacy include: Dario Fo, Augusto Boal, Joan Littlewood, Peter Brook, Peter Weiss, Heiner Müller, Pina Bausch, Tony Kushner and Caryl Churchill. In addition to the theatre, Brechtian theories and techniques have exerted considerable sway over certain strands of film theory and cinematic practice; Brecht's influence may be detected in the films of Joseph Losey, Jean-Luc Godard, Lindsay Anderson, Rainer Werner Fassbinder, Nagisa Oshima, Ritwik Ghatak, Lars von Trier, Jan Bucquoy and Hal Hartley.
During the war years, Brecht became a prominent writer of the Exilliteratur. He expressed his opposition to the National Socialist and Fascist movements in his most famous plays.
ـ هیچوقت شاهد کشته شدن انگلیسیها نبوده ای؟ ژان: حتما بودم. شما مثل افراد ساده لوح صحبت می کنید. در میدان جنگ مرده ها وجود دارند. آنها باید در خانهشان می ماندند
ـ آیا خداوند به تو دستور داد که لباس مردانه بپوشی؟ ژان: چرا اینقد از لباس من می پرسید؟ لباس هیچ اهمیتی ندارد. چرا نمی گویید که می خواهید مرا بسوزانید چون مخالف انگلیسی ها هستم؟
او فهمید که یک دادگاه هم می تواند میدان جنگی به خوبی خاکریزهای مقابل اورلئان باشد. بنابراین او بزرگترین شکست خود را به بزرگترین پیروزی ما تبدیل کرد. پس از آنکه لبانش خاموش شد، صدایش به گوش آمد
پنج سال بعد. آزادی و وحدت کامل فرانسه با قیام مردم در پاریس بدست می آید. پیشاپیش جنبش مردم شبح افسانه ای ژان دارک کوچک گام بر می دارد دوشیزه ای در برابر دادگاه ایستاد برای نیمه ای از سال تمامی فرانسه تا ماه مه به انتظار بود و آنانکه مخاطب او بودند سخنش را نشنیدند پس، او را به روشنی روز در آوردند و چون به سوی هیزم هایش کشیدند و چون مشعل ها نالیدند و چون تندباد وزید :او فریاد کرد فرانسوی ها، فرانسوی ها برخیزید و به خاطر فرانسه بجنگید ...به خاطر خاک کشتزارتان
محاکمه ژاندارک نمایشنامه ای از برتولت برشت درباره تقابل ایمان و سیاست در دل تاریخ است. دختری هفدهساله، که صدای خداوند و فرشتگان را شنیده و برای نجات فرانسه از دست انگلستان با لباسی مردانه در جنگ صدساله به میدان رفت، ارتشی را رهبری کرد، محاصرهی اورلئان را شکست و شاه فرانسه را به تخت نشاند. اما همین دختر، در چشم کلیسا و دادگاه، جادوگر و مرتد بود. چون خطرناکترین چیز در جهان، دختری است که باور داشته باشد. و در آخر، به انگلیسی ها فروخته شد و به حکم اسقف و کلیسا در میدان شهر روان، او را زنده زنده سوزاندند و تنها چیزی که باقی ماند، همان شعله ایمان و شجاعتش بود.
ژاندارک (1412–1431) دختری فرانسوی بود که مدعی شد فرشتگان به او مأموریت دادهاند تا فرانسه را از اشغال انگلیسیها نجات دهد. او در سال 1429 به ارتش فرانسه پیوست، روحیهی سربازان را احیا کرد و با فرماندهیاش محاصرهی اورلئان را شکست. چند ماه بعد، شاه چارلز هفتم تاجگذاری کرد، اما ژاندارک در یک مأموریت بهدست متحدان انگلیسیها اسیر شد. کلیسای کاتولیک، تحت فشار سیاسی انگلستان، او را به روان برد و در دادگاهی متهم به جادوگری، بدعتگذاری، پوشیدن لباس مردانه و شنیدن صدای شیطان شد. ژاندارک، علیرغم شکنجه و تهدید، از ایمانش دست نکشید. در ۳۰ می ۱۴۳۱، در میدان شهر روان، زنده زنده سوزانده شد. ۲۵ سال بعد، کلیسا در یک دادگاه تجدیدنظر، حکم اولیه را لغو کرد و او را بیگناه دانست. در ۱۹۲۰، واتیکان ژاندارک را قدیس اعلام کرد.
یک اثر کوتاه، تاثر برانگیز و به شدت خواندنی. کتاب شرحی مختصری از زندگی ژان دارک و دلایل و زمینههایی که وی را به مبارزه فراخوانده است. نحوه مقابله وی با اشغالگران انگلیسی و خودفروختگان فرانسوی و استدلالهایی که وی در محکمه ناعادلانهاش بر زبان میآورد تامل برانگیزند. ضمن آنکه تسلیم نشدن ژان دارک در برابر وسوسههای دنیایی و فدا کردن جانش برای آرمانی که در آن راه دست به مبارزه زده است، ستودنی است.
این رمان یکی از مهمترین رمانهای ادبیات جهان معرفی شده که بیانگر جنگ میان روسیه و فرانسه در بازهی زمانی سال۱۸۰۵ تا ۱۸۱۴ است.خوندن این کتاب اونقدر لذتبخشه که علیرغم داشتن حدود ۵۰۰ شخصیت، اصلا خستهکننده نیست. . کتاب برادران کارامازف هم که قرار شد از اول تیر با باشگاه همسایه(جین آستین)بخونم😌 . محاکمهی ژان دارک در رُوان هم نمایشنامهای از برتولت برشت بود که دیشب خوندم . پاییز سال ۱۴۳۰ است و جنگ میان فرانسه و انگلیس، هشت سال است که ادامه دارد.دختری هفده ساله به نام ژاندارک مدعی است که برخی از قدیسان او را به نجات میهنش فرمان دادهاند،تا سپاه انگلیس را از پا درآورد.اما او اسیر دشمن میشود و در دادگاه انگلیس محاکمه میشود... سرنوشت این دختر فرانسوی برای برتولت برشت چنان جذاب و آموزنده بوده که دو نمایشنامه را از این ماجرا الهام گرفته است:یکی ژان مقدس:کشتارگاهها و دیگری چهرههای سیمون ماشار. نمایشنامه ای کوتاه ولی عمیق و تاثیرگذار بود و البته غمانگیز
عجول، یکبُعدی و فراموششدنی. این اثر چند سال نوری از ابهت زندگی گالیله و حماسهی ننهدلاور فاصه دارد. فکر میکنم داستان زندگی و محاکمهی ژاندارک چنان جذاب بوده که برشت بتواند اثری در خور توجه از آن خلق کند اما نتیجه خوب از کار درنیامده
أيها السادة أسمعكم دائماً تقولون إنَّ الفقراء تنقصهم الأخلاق وهم كذلك فعلاً ففي الأحياء الفقيرة تعشش الرذيلة الخالصة وبالتالي تعشش الثورة إني أسألكم من أين للفقراء بالأخلاق إذا كانوا لا يملكون أي شيء ؟ نعم .....كيف يمكن أن يحصلوا على شيء إلا اذا سرقوه ؟........
أيها السادة هناك أيضاً ما يسمى بالقدرة الشرائية الفاضلة ......ارفعوا قدرتهم الشرائية يعطوكم اخلاقاً وفضيلة
تقول : شرور هؤلاء الناس بلا حدود لكنَّ فقرهم أيضاً يتجاوز كلَّ حدود لم ترني شرور هؤلاء الناس أردتَ أن ترني شر الفقراء وأنا أريك العذابات التي يتحملها هؤلاء الفقراء الأشرار
الكتاب يعالج دور الدين في تخدير المجتمع وانا أقول اذا كان بعض الكتاب العرب حاولوا ابقاء هذا الموضوع دون النقاش فهذا ليس لخوفهم من المحاكمة بل من الرأي العام ففي هذا الوطن الجبن الثقافي هو أكبر عدو لأي كاتب أو صحافي ولا أظن أن هذه النقطة تمت مناقشتها بشكل كافي
ففي هذا الوقت الراهن ما يطلبه الرأي العام السائد هو الاعجاب غير الناقد لرجال الدين الكل يعرف هذا والكل يتصرف تقريباً تبعاً له ,أي انتقاد جدي لرجال الدين أو السياسة أي افصاح عن وقائع تود الحكومة اخفاءها لا يتم طبعها أساساً وهذا ما يتطرق اليه برتولت بريخت لقد سمى بطلة القصة جان دارك تيمنا بجان دارك التي حرقت حية في سبيل قضية شعبها أن جان دارك هي قديسة تعمل في منظمة تدعى " القبعات السود " هدفها انضمام أكبر قدر من الفقراء للرب كيف ؟ بسيطة باطعامهم هكذا ببساطة تذهب لمنطقة مسالخ اللحوم وتوزع الخبز على الفقراء ولكن ما ان يتم طرد العمال بسبب الازمة الاقتصادية وتلوح بالافق بوادر الثورة تبادر جان دارك بالانضمام لصفوف الثوار فتقول بما يتناسب وواقع ايدولوجية الدين الرامية لتخدير الشعوب
اذا جاءكم من يقول لكم تستطيعون أن تسمَوا خُلقياً في حين تظل أقدامكم غارقة في الطين دقوا رأسه بالحجارة حتى يفطس فحيث يسيطر العنف لا مخرج الا بالعنف وحيث يعيش البشر لن يأتي العون إلا من البشر وإذا جاء واحد إليكم أنتم الذين تحت وقال لكم هناك إله لا يرى يمكنكم أن تعتمدوا على عونه دقوا رأسه أيضاً بالحجارة حتى يفطس
ثم ان اصحاب معامل مسالخ اللحوم لكي يتفادوا تأثير جان دارك على عامة الفقراء يبادرون الى تمويل منظمتها تفادياً للتصادم معهم فتقول في ذلك
امنح الرحمة للأثرياء وانقذنا يا ربنا خذهم في رعايتك يا ربنا امنحهم عفوك يا ربنا ساعد الذين يملكون يا ربنا وكن شفوقاً بالذين لم يعرفوا الجوع يا ربنا ساعد طبقتك التي تساعدك يا ربنا بأيدٍ سخية يا ربنا حطم الحقد يا ربنا اضحك مع الضاحكين يا ربنا وضع لشنيعة أفعالهم نهاية حسنة يا ربنا وساعدنا يا ربنا
،ژاندارک، دختر جوانیست که در زمان اشغال فرانسه توسط انگلستان ...لباس مردان میپوشد و علیه دشمن میجنگد و ادعای الهام از قدیسین دارد و .تا نهایتا دستگیر و توسط کلیسا محکوم میشود .واین نمایشنامه در 16 پرده خیلی کوتاه، تنها به محاکمه ژاندارک میپردازد
!او میگـوید که این را به وطــنش مدیـون است، خـانـم_
وطــن؟ وطــن یعنی چـه؟_
.دکتر دوفور! نـداهایش به او گفتهاند که انگلیسیها را از وطنش بیرون کند_
!وطــن_ برای وطــن چه فرقی میکند که چه کسی سـوار بر اسـب سفید .خــاک به خــوردش می دهد دوک بدفورد یا دوک اورلئان؟ ،برای وطــن چه فـرقـی میکند که چه کـسـی گندم و شرابش را میبلـعـد ،چه کـسـی برهها و میوهها و مالیات و عشـریهاش را نـوش جـان میکند !!لرد بووه یا دوک گلاستر؟
از نظر محتوایی ظاهرا نأکیدهایی داشت بر ادبیات مردمی - که انقلابی است - و نقش مرکزی مردم در تغییرات - و نه قهرمانان؛ حتی اگر قهرمانی هم هست، آن قهرمان پشتش به مردم و حمایت آن ها گرم است. همچنین کم کردن رنگ الهیاتی قضیه ی ژاندارک به نفع مبارزات خلقی و میهنی به مذاقم خوش نیامد
ترجمه هم ویرایشی از نظر زبان فارسی می خواست در جاهایی
اهمیت مردم در کنار ژان دارک و کاستن از چهرهی قهرمانگونه و الهیاتی او، وجههی مثبت نمایشنامه برای من بود. ژان، هنگامی که فکر میکرد مردم از او دست بریدهاند، توبهنامه را پذیرفت و همین باعث خشم و قیام مردم شد، بعد از شنیدن این خبر ژان دوباره شهامتش را به دست آورد و از دادگاه به مثابه خاکریزهای جنگ استفاده کرد.
+ آقای لگرن، شما او را دیده.اید؟ - من سوختت او را دیدهام، پییر + او فرانسه را رهبری کرد. - بله، اما فرانسه هم او را رهبری کرد. + فکر میکردم نداها راهنمای او بودهاند. - بله، نداهای ما!
اسقف:چه اهمیتی دارد که حلبی سازها و زن های ماهی فروش چه می گویند و چه می دانند. ژان: اسقف! روزی می رسد که شراب فروشهای "تورن" و ملاحان نورماندی با هم متحد می شوند و آن وقت دیگر جای شما حضرات در اینجا نخواهد بود.
برای منی که شاهکار درایر(فیلمِ ژان دارک) رو دیدم و نحوه محاکمه ژان رو میدونستم چیزی جدید و خاصی نداشت یه صحنه هایی رو برشت خودش اضافه کرده بود که چیز خیلی خاصی توش نبود
ژان ما در كيفر خواست تو را به موارد زير متهم مي كنيم تو در مقابل دروازه هاي پاريس در روز عيد جنگيده اي تو به قصد خودكشي از برج بورووار پايين پريده اي تو باعث مرگ فرانك آراس شده اي تو جامه ي مردانه به تن كرده اي