What do you think?
Rate this book


172 pages, Paperback
First published April 1, 1975
وقتی که
مامور گردن کلفتی بر گردن آدم سوار شده
و شلوار زندانی تا زانوهایش پایین کشیده شده
وقتی که
دو امیر، تجاوز کون آدم را به یکدیگر تعارف میکنند
آدم
به یاد مورچههای بلندی نمیافتد که
یک پایشان شکسته و پای دیگرشان
یارای کشیدن مورچه را ندارد
و یاد حرف مادر بزرگ مرحومش نمیافتد که
میگفت پشتکار را از مورچه یاد بگیر که
بیمحابا پیش میتازد و پیش میرود
حتی اگر سرش یا کونش را بریده باشند
آدم به یاد مظفرالدین شاه که از بواسیر مرد
و رضا شاه که اط سفلیس مرد
نمیافتد
آدم
به یاد زن موبوری که شاه
جدیدا شکمش را بالا آورده نمیافتد
آدم به یاد عمه مسلولش نمیافتد
آدم اصلا به یاد هیج جیز نمیافتد
بلکه میبیند
حیوانی درشتتر از خودش
در اعماق استخوانهایش فرو میرود
و ظلسم تحقیر بر سوراخ خونین مقعدش کوبیده میشود
انگار
با میخی در ماتحتش
حکم مرده یا زندهاش را خواهانیم، میکوبند
و بعد آدم در مغزش خطاب به مادرش
میگوید
چرا مرا همانظور که بیرون دادی، بالا نمیکشی؟
چرا؟

شعر/ پرتگاهی است که از فراز آن دژخیمان، شاعران را به اعماق درهها پرتاب میکنند/ شعر/ درمان نیست/ درد مردی است که با سرعت دویست فرسخ در ساعت فاصلهٔ هلیکوپتر ارتش و دریاچهٔ حوضسلطان را عمودی طی میکند/ شعر/ فرود عمودی ماهوارهای از گوشت است در میان آبشنهای شوراب حوضسلطان/ شعر/ مردابی ست لبالب از جسدهای شاعران حماسی/ شعر/ تیرباران هزار شاعر است در صلات ظهر بر دروازه اللهاکبر و بر روی مصلای شیراز/ شعر/ سقوط شاعر از ارک تبریز است/ شعر/ فشار عظیم چهار دست از پشت سر بر گردن شاعر است/ وقتی که شکم و دهان شاعر از آب پر میشود/ و روزنامه نامش را خودکشی یا اشتباه میگذارد/ شعر/ چشمبندی است که زندانبانان ایران مثل استعارهای بر حقیقت چشمان تو میپوشند/ …/ شعر / سوزنی ست که برای دوختن لبهای فرخی یزدی تعبیه شده/شعر همین است جزین نیست جزین نیست