Jump to ratings and reviews
Rate this book

جای خالی سلوچ

Rate this book
جای خالی سلوچ داستان زندگی یک مِرگان، زنی از روستای زمینج، است که سعی می‌کند پس از ناپدید شدن ناگهانی شوهرش، سلوچ، کانون خانواده را همچنان حفظ کند. مرگان دو پسر به نام‌های عباس و اَبراو و دختری به نام هاجر دارد.
قطع جیبی

441 pages, Hardcover

First published April 1, 1979

392 people are currently reading
6389 people want to read

About the author

محمود دولت‌آبادی

79 books1,383 followers
Mahmoud Dowlatabadi is an Iranian writer and actor, known for his promotion of social and artistic freedom in contemporary Iran and his realist depictions of rural life, drawn from personal experience.

برنده لوح زرین بیست سال داستان‌نویسی بر کلیه آثار، به همراه امین فقیری ۱۳۷۶
دریافت جایزه یک عمر فعالیت فرهنگی، بدر نخستین دوره جایزه ادبی یلدا به همت انتشارات کاروان و انتشارات اندیشه سازان ۱۳۸۲
برنده جایزه ادبی واو ۱۳۹۰
Award for International Literature at the House of Cultures in Berlin 2009
Nominated Asian Literary Award for the novel Collon Collin 2011
Nominated for Man Booker International prize 2011
برنده جایزه ادبی هوشنگ گلشیری برای یک عمر فعالیت ۲۰۱۲
English translation of Colonel's novel, translated by Tom Petrodill, nominee for the best translation book in America 2013
Winner of the Literary Prize Ian Millski Switzerland 2013
Knight of the Art and Literature of France 2014

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2,861 (43%)
4 stars
2,409 (36%)
3 stars
1,013 (15%)
2 stars
252 (3%)
1 star
103 (1%)
Displaying 1 - 30 of 792 reviews
Profile Image for Miss Ravi.
Author 1 book1,167 followers
August 31, 2016
یک تعلیق بزرگ هست، کششی از اولین جمله تا آخرین جمله. کسی نیست. کسی که نبودنش تمام کتاب را پر کرده. چه نبودنی. سلوچ نیست اما هست. کسی هست که سلوچ را نشناسد؟ کسی هست که در لابه‌لای قصه خصوصیات او را چه باطنی و چه ظاهری یاد نگیرد؟ کسی هست که اگر او را جایی ببیند به او نگوید هی سلوچ کجایی؟ چرا رفتی؟‌ سلوچ در زبان همه شخصیت‌ها شناسانده می‌شود. ریز و آرام و کُند. و در دیالوگ جذابی از پسرانش حتا می‌شود تضاد رفتارش را با عباس و ابراو دانست. آن‌جا که ابراو هر چه از پدر نقل می‌کند به خوشی است و عباس هر چه از پدر به یاد می‌آورد با درد و زخم است. سلوچ بستر داستان است، زمینی که قصه در آن هم‌چون بذری می‌روید. مرگان هم مزرعه‌دار است، زمین‌دار است. مرگان زندگانیِ این زمین است. زنده بودن زمین (سلوچ) به بودنِ مِرگان بند است. بسته است.
و چه ترکیب‌های تازه و بکری دارد دولت‌آبادی. چه کلماتی. چه جمله‌هایی. آدم حظ می‌برد.
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
December 9, 2014
درباره‌ي اهمیّت اين رمان در میان آثار (محمود دولت آبادی) و همین‌طور جایگاه این اثر در بین ادبیات داستانی ایران قبلاً نوشته‌ام، اما ذكر يك صحنه، از اين كتاب را كه حقيقتاً جزو تصويرهاي شاه‌كار داستان‌نويسي ايران است و كم‌تر نويسنده‌ي ايراني توانسته با اين قدرت، تمام فلاكت و حقارت تاريخ، جامعه و فرهنگ كوتوله، عُـقده‌اي و خِفت‌باراين كشور را در يك صفحه با آن ايجاز و برهنگي به تصوير بكشد را واجب مي‌دانم

صحنه‌اي كه در آن (مرگان) «قهرمان زن داستان» با التماس و خفتِ فراوان كه نمي‌دانيم چرا بايد تحمل كند، براي گرفتن حق پسر خود «گمان مي‌كنم نام پسرش عباس بود و در چند ساعت موهايش سفيد و خودش پير شده» مي‌رود پيش صاحب‌كار عباس تا دستمزد او را كه فقط يك كيسه آرد است بگيرد تا چند روزي بتواند شكم بچه‌هايش را سير كند و صاحب‌كار عباس «نامش را يادم نيست» به جاي تقديم كردن دستمزد عباس، (مرگان) را در همان طويله... و (مرگان) پس از پايان كار جُلپاره‌ي خود را سريع مي‌پوشد و فقط وحشت‌زده از در طويله مي‌دود بيرون ؛ بدون اين‌كه حتی جيك بزند

خداي من! صورت (مرگان) را در آن حالتِ دويدنِ از ترس و خـِفت مجسم كنيد و اين شرحي كه گذشت را در ذهن خود تجسم. يادم است بعد از خواندن اين صفحه از كتاب، به معني واقعي كلمه براي چند دقيقه (منگ) شدم. هيچ نويسنده‌ي ايراني با اين قدرت نتوانسته اين مشكل بزرگ، عميق، عمومي و ريشه‌دار اين مرز و بوم سرا پا ادعا و كوتوله را به تصوير بكشد

مشکلی که قرن در قرن گریبان‌گیر این سرزمین است و آن تو سری خوردن و له شدن و زیر پا گذاشته شدن غرور و شخصیت مردان این کشور است. پادشاه به ارباب. ارباب به رعیت. رعیت به زیر دست خود. مدیر به کارمند و... و مردان ایرانی که نسل به نسل این خفت و خواری را بر دوش می‌کشند بارِ تمام این بیداد را بر سر زن‌جماعت و زنان خود خالی کرده‌اند و می‌کنند و یا فرزندان خود. البته همیشه در نوشته‌هایم گفته‌ام که استثنا هم وجود دارد و شمای خواننده اگر این نوشته گرانتان آمد و بهتان برخورد خود را جزو آن استثناها بدانید

جالب‌تر از همه برای پُـر کردن این همه زبونی و کوتولگی، به تمدن 2500 ساله می‌نازند. کدام تمدن؟ دو تا آفتابه‌ برای مستراح و یک جام‌جم و داشتن توالت را تمدن حساب می‌کنند. من، ناسیونالیست‌های زیادی را دیده‌ام که وقتی پای صحبت ایران به میان می‌آید، گویی پای ناموسشان به وسط کشیده می‌شود و جالب‌تر از همه این‌که بی‌سوادترین افراد این قشر هستند. با خواندن چهار جلد کتاب درباره‌ی تاریخ این کشور هر جا می‌نشینند رشته کلام به دست می‌گیرند

به هر حال، از صحبت اصلی دور افتادیم. شعر (جخ امروز از مادر نزاده‌ام) مرحوم (شاملو) از کتاب (مدایح بی‌صله) مصداق بارز تمامیِ این گفتار است

جخ امروز
از مادر نزاده‌ام
نه
عمر ِ جهان بر من گذشته است

نزديک‌ترين خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست
بارها به خون ِمان کشيدند
به ياد آر
و تنها دست‌آوردِ کشتار
نان‌پاره‌ی بي‌قاتقِ سفره‌ی بي‌برکتِ ما بود

اعراب فريب‌ام دادند
بُرج ِ موريانه را با دستانِ پُر پينه‌ی خويش بر ايشان در گشودم
مرا و همه‌گان را بر نطعِ سياه نشاندند و
گردن زدند

نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که رافضي‌ام دانستند

نماز گزاردم و قتلِ عام شدم
که قِرمِطی‌ام دانستند


آن‌گاه قرار نهادند که ما و برادران ِمان يک‌ديگر را بکشيم و
اين
کوتاه‌ترين طريقِ وصولِ به بهشت بود

به ياد آر
که تنها دست‌آوردِ کشتار
جُل‌پاره‌ی بي‌قدرِ عورتِ ما بود


خوش‌بيني‌ برادرت تُرکان را آواز داد
تو را و مرا گردن زدند

سفاهتِ من چنگيزيان را آواز داد
تو را و همه‌گان را گردن زدند

یوغِ ورزاو بر گردنِ‌مان نهادند
گاوآهن بر ما بستند
بر گُرده‌مان نشستند
و گورستاني چندان بي‌مرز شيار کردند
که بازمانده‌گان را
هنوز از چشم
خونابه روان است


کوچِ غريب را به ياد آر
از غربتی به غربتِ ديگر
تا جُست‌ و جوی ايمان
تنها فضیلتِ ما باشد

به ياد آر:
تاريخ ِ ما بي‌قراری بود
نه باوری
نه وطني

Profile Image for BAHAR.
136 reviews78 followers
August 6, 2022
«این کتابو محکم پرت کنین تو صورت یه نفر، قطعاً دردش خیلی کمتره از اينه که خونده بشه!»

نمی‌دونم کی اینو گفت، ولی راست گفت🖤

عادت ندارم معمولا وقتی یه کتابی رو می‌خونم، برم درمورد نویسنده‌اش و این‌که اصلا چی‌شد این کتاب نوشته شد تحقیق کنم! ولی راستش وقتی «جای خالی سلوچ» رو می‌خوندم، دلم می‌خواست بفهمم نویسنده چش بوده؛ چی تو فکرش بوده و تحت چه شرایطی، این دردنامه رو نوشته!
دولت‌آبادی طی ٧٠ روز در زندان، این کتابو به رشته‌ی تحریر درآورده...!

می‌دونی شاید بخشی از احساساتی که طی این کتاب، «مِرگان» تجربه می‌کنه، تاثیر گرفته از " رنج تنهایی خود نویسنده" بوده، اما هرچی هست، یه حقيقت سیاه و زشته که نمی‌تونی به مدت طولانی بهش فکر. کنی‌؛ چون یا کور می‌شی یا افسرده!

«جای خالی سلوچ» قصه‌ی جای خالی خیلی‌ چيزهاست. چیزهایی که برای ناپدید شدن، دنبال بهانه نیستن، دنبال زمینه‌ان🖤
قصه‌ی برف و بوران و فقر و بیکاری، قصه‌ی زن‌هایی که در تمام زندگی‌شون طعم زنانگی رو نچشیدن، و تا چشم باز کردن، برده‌ی مردهایی بودن که در جوامع طبقاتی و مردسالار قدیم، خودشون رو خدای زمین و آسمان می‌دونستن. قصه‌ی کودکانی که زندگی بهشون اجازه نمی‌ده حتی سن و سالی به‌هم بزنن و باید یک تنه، بار یه زندگی رو به دوش بکشن. قصه‌ی بچه‌هایی که "بچگی" نکردن، سرپرست خانواده شدن، نخندیدن و زندگی براشون فقط یه حجم زننده و سیاه و بدشکله که نمی‌تونن از دستش رها بشن.
قصه‌ی حق‌هایی که ناحق می‌شن، بچه‌هایی که در کودکی پیر می‌شن و آدم‌هایی که می‌رن و برنمی‌گردن. برنمی‌گردن که حداقل توضیح بدن چرا رفتن!🖤

جای‌ خالی سلوچ، روایت تلخ آدم‌‌هاییه که وقتی بقیه بهشون نیاز دارن؛ محترم عزیزن، ولی وقتی بهشون احتیاجی نیست، حقیر و طرد می‌شن! تنها می‌شن. رونده می‌شن و بی‌فایدگی، آدم رو از درون به «هیچ» تبدیل می‌کنه. آدم‌هایی که جوهره‌ی زندگی رو فقط به قصد گذران عمر طی می‌کنن و هیچ نمی‌فهمن از "رویا"
از "آرزو"
از "خوشبختی"
و وقتی موهاشون رنگ دندوناشون سفید شد، و ازشون بپرسی «چه شد زندگانی؟ چه فهمیدی؟»
شاید هیچ جوابی برای سوالت نداشته باشن.


حالا سلوچ رفته، ولی هست. نیست، اما در جای جای قصه حضور داره. مردی که رفته و برنمی‌گرده، و خانواده‌اش از پسِ نبودنش، در تنگناهای طاقت‌فرسا و مختلفی گیر می‌کنن و مشکلات و سختی‌ها، فشارهای اطرافیان و سوءاستفاده‌های آدم‌های فرصت‌طلب، کمر خانواده رو می‌شکنه. و این تازه شروع یه داستان پر از غمه!
داستان این خانواده بعد از سلوچ، مثل مبتلا شدن به پوکی استخوانه. و تو ذره ذره از درون می‌میری، بدون این‌که بفهمی «چرا اینطور شد؟»

من، بارها گفتم و می‌گم، مغلوب قلم دولت‌آبادی‌ام. و جای خالی سلوچ، یه شعرِ زنده ست. یه مرثیه‌ی هزارصفحه!
اون قلم، اون توصیفات بکر و رویایی، اون زمین‌های خشک و بایر، برف و تاریکی، چاه و ستاره‌ها، صدای اذان، صدای هوهوی باد و تراکتورهای غول‌پیکر، صدای خنده‌های نادر هاجر و بحث‌های همیشگی عباس و ابراو، صدای سکوت مِرگان، صدای قدم‌های رفته‌ی سلوچ، همه و همه از قلم این نویسنده جوری تراوش می‌شن که انگار من در وسط «زمینج» ایستادم و دارم روایت قصه رو به وضوح می‌بینم.
این کتاب، شاعرانه‌ترین توصیفات رو داره، و هر صحنه با چنان دقت و جزئیاتی پرداخته می‌شه که آدم نمی‌تونه باور کنه این‌ها واقعی نیستن (:

توی داستان، همه‌ی آدم‌ها پر از اشتباهن. پر از تردید و بدگمانی، پر از خباثت و خیانت، و هیچکس به دیگری معتمد نیست. گاهی از دست مرگان عصبانی می‌شی، گاهی عقاید مردم اون دوره تو رو خشمگین می‌کنه، سردرگم می‌شی، نمی‌دونی برای این دردها، کی رو مقصر بدونی، گاهی برای تنهایی های مرگان بغض می‌کنی، گاهی برای عباس و ناکامی‌هاش غصه می‌خوری و گاهی برای ابراو و اعتماد از دست رفته‌اش (:
و هاجر مظلوم‌ترین بود. و هست... و تو نمی‌دونی چطور بپذیری؛ درد دخترهای کم سن و سالی که در بحبوحه‌ی بلوغ و نوجوانی، مجبور می‌شن تمام زیبایی‌های جهان کودکانه‌شون رو به دست باد بسپرن و در سختی‌های زندگی ناعادلانه‌ی مشترک، ذره ذره پیر بشن. گاهی از شدت بی‌عدالتی، نمی‌دونی چطور ترس‌‌ها و بی‌تجربگی‌های دختران نوجوان رو درک کنی و به کدوم دردشون اشک بریزی. گاهی زندگی اون‌قدر روی بی‌رحم و کریه‌شو بهت نشون می‌ده که فقط دوست داری چشماتو به روی همه‌چی ببندی...

نمی‌دونم چی بگم، حتی با وجود این‌که این خانواده و داستانشون، نمونه‌ی کامل «پوچی» بودن، اما امید همیشه ته چشم‌هاشون سوسو می‌زد. امیدی که گاهی بارقه‌ی نوری باز می‌کرد برای شب‌های تیره و تارشون. ولی چه فایده؟
کالبدی که دیگه روحی نداره، هیچوقت احیا نمی‌شه.
Profile Image for Amin.
418 reviews439 followers
August 10, 2021
یادگیری تاریخ از دل ادبیات، درس بزرگ ادبیات داستانی است و این اثر بسیار به آن وفادار. بازخوانی نتایج حاصل از انقلاب سفید که دولت آبادی در مقدمه سال 61 آن را به صراحت نقد می کند، با خواندن روایت پررنگ و پررنگ تر می شوند تا مسائلی همچو بحران هویت، از هم پاشیدگی زندگی روستایی، تغییر شغل به سمت زندگی صنعتی و مهاجرت به شهر همه از دل روایت یکتایی برمی خیزند که موازی با دردهای زندگی روستایی، محرومیت ها و جهالت هایش در دهه 40 در جریان است. چنین اثری از صدها خاطره نویسی از فقر و بدبختی اثرگذارتر است، چرا که روایت منسجم و زیسته شده ای به ذهن می آورد که انسان با اعتماد به نویسنده سطور می تواند پاسخ سوالات منطقی و تاریخی خودش را به تدریج ببیند و به تعریف دقیق کلمه، تاریخ بیاموزد. نکته دیگری که از لابلای سطور به ذهنم خطور میکرد، نقش سامان دهنده مذهب در زندگی جوامعی است که هر کاری از دستشان برمی آید. جماعتی که به عقب ماندگی هایشان و رفتارهای قبیله ای شان افساری نمی توان زد، جز با ایجاد هنجارهای برآمده از مذهب، و حتی با وجود آنها هم هنوز مترصد فرصتی هستند تا خوی وحشی و غیرقابل مهار خودشان را نشان دهند و به نوعی از حفره ایجاد شده سهم خود را برکشند بجای پرکردن جای خالی؛ و این مساله یعنی از کارکردهای سنت های دینی، هرچند شاید در سطحی ترین لایه آن نشان میدهد تا جلوی فجایع اجتماعی و فرهنگی بیشتر را بگیرد

ادبیات خاص و قلم منحصر به فرد دولت آبادی هم شاید در ابتدا مطالعه را کمی کند به پیش برد، اما زمانی که چشم و گوش با آن خو گرفت، اهمیت و شیرینی اش را نشان میدهد و در کل برای من سرشار از یادگیری جملات محاوره ای دلنشین و ضرب المثلهای جالب توجه بود. تنها نکته ای که نه آنرا نقد، بلکه شاید اختلاف سلیقه یا تاثیر نویسندگانی همچو تولستوی و هاینریش بل بر سلیقه متاخرم میدانم، این است که در مقایسه با آثار آن نویسندگان که به بررسی درونیات شخصیت های اصلی داستان می پردازند و آنها را در موقعیت های متفاوتی قرار می دهند تا بیش از پیش درونیات بیشتری برای مخاطب آشکار کنند، انگار دولت آبادی به واکاوی موقعیت ها بیشتر از شخصیت ها علاقه دارد. یعنی در سراسر کتاب با موقعیت های دشواری روبرو می شویم که فرق نمی کند کدام شخصیت در آن جای گرفته، هرکدام دیگر را اگر قرار دهی در توضیحات تفاوت چندانی بوجود نمی آید، چرا که تاکید بر ویژگی های خاص آن موقعیت است و نه نوع نگاه فردی که در آن قرار گرفته است. روی هم رفته اثر داستانی خوبی است هم ردیف سووشون که خواندنش توصیه می شود
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,358 followers
March 14, 2018
سوم دبیرستان رو تموم کرده بودم. تازه از جهان داستان های علمی تخیلی و فانتزی جدا شده بودم، و خوندن و نوشتن داستان های "بزرگسالانه" رو آزمایش می کردم. بیشتر از اون که از خوندنشون لذت ببرم، حرارت داشتم براشون. دنیای جدیدی بود، و با شور نوجوانانه احساس می کردم باید بزرگ بشم، و راه بزرگ شدن در زمینۀ داستان خوانی و داستان نویسی خوندن آثار بزرگسالانه است، حتی اگر شده به سختی خودم رو مجبور به خوندن "خشم و هیاهو" و "دوبلینی ها" کنم. دو تا از بدخوان ترین داستان هایی که تا همین امروز خوندم، اولین تجربه های من از داستان "بزرگسالانه" بودن. اگه اون حرارت و شور بزرگ شدن نبود نمی دونم آیا می تونستم باز هم ادامه بدم یا نه.

به هر حال. اون دوره علاوه بر خوندن رمان های "بزرگسالانه"، شروع کردم به خوندن آموزش های داستان نویسی. هر چیزی که آنلاین و آفلاین پیدا می کردم می خوندم، و توی این مسیر مخصوصاً به دام پست مدرنیسم هم افتادم. نوجوان بودم و شور "بزرگ شدن" داشتم و پست مدرنیسم بزرگسالانه به نظر می اومد. بین این آموزش های داستان نویسی آنلاین، به "این سو و آن سوی متن" عباس معروفی برخوردم. عباس معروفی توی درس هاش راجع به زاویۀ دید قرآنی صحبت می کنه، و میگه قرآن شیوۀ روایت خاص خودش رو داره و از جمله خصوصیات شیوۀ روایت قرآن، تغییر مداوم زاویۀ دید از دانای کل به دانای جزء و در مواردی حتی مخاطب قرار دادن خود شخصیت هاست. بعد میگه: بین نویسنده های ایرانی کسی از این شیوه استفاده نکرده، به جز محمود دولت آبادی در جای خالی سلوچ. همین چند جمله کافی بود که دست از پا نشناسان و با همون شور و حرارت نوجوانی، دویدم و رفتم جای خالی سلوچ رو خریدم و خوندم. قبلاً راجع به خشم و هیاهو و دوبلینی ها گفتم. این هم در کنار اون ها.
Profile Image for Amir ali.
330 reviews1 follower
January 26, 2012
حتما نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی. آدم هایی یافت می شوند که راه رفتنشان، گفتنشان، نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند.
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
November 18, 2021
پایان شب سیه سپید است/ ولی من نمیخوام صد سال سیاه هم پایان همچون شب سیاهی سپید باشه/ چون این شب اونقدر طولانی شده که وقتی روز بشه من دیگه وجود ندارم/ اگرم وجود داشته باشم، نای زندگی ندارم.
....
درد درد درد. دوستم بهم گفت وقت خوبی رو برای سلوچ خوندن انتخاب نکردی. گفتم کجای کاری که دارم هدایت هم میخونم. گفت پس خودآزاری. توی یک کلمه منو خلاصه کرد. وقتی که داشت میرفت اما من نفهمیدم برگشتن توی کار نیست. وگرنه محکم تر بغلش میکردم. قوی بمون! ولی قوی موندن انتخاب من نیست. کار دیگه ای ازم بر نمیاد. همه چیزو نابود کرد، همه چیزم نابود شد. دیگه چیزی ندارم که از دست بدم. نگران هیچی نیستم. همه چیزو با خودش برد. تنها چیزی ام که باقی مونده بود خودم آتیش زدم. چیزی ندارم که بخاطرش بترسم. نمیخوام بعد تو این سیاهی سپید بشه. کارد رو بذار کنار گردنم چون من جراتش رو ندارم. دلم داشت برات خیلی تنگ میشد که انداختمش دور. اما حالا جای خالیش میسوزه و تو رو بیشتر یادم میاره. شبایی که سرد میشه یادت میوفتم. روزای آفتابی یادت میوفتم. بارون که میاد یادت میوفتم. بارون که نمیاد یادت میوفتم. یادت رفته زیر پوستم. توی گوشام، روی انگشتام، روی پشتم ، لای موهام. منو توی یک کلمه خلاصه کن اگه میتونی. خلاصم کن اگه میتونی.
"مثله ام کنید زیرا جز این نیست راه گشودنم..."
Profile Image for Mb.
116 reviews53 followers
October 20, 2018
جاي خالي سلوچ روايت گر روستايي ست كويري،خشك،بي نعمت و بي بركت با مردماني فقير،طماع،حريص و نامهربان..بر خلاف نام كتاب جاي خالي سلوچ داستان سلوچ نيست..داستان خانواده اوست در غياب او..داستان با رفتن سلوچ اغاز ميشود.مِرگان(زن سلوچ) ميماند و فقر و بدبختي و به دندان كشيدن بچه هايش..بچه هايي كه كمتر از ديگران ازارش نميدهند..مرگان در غياب سلوچ مرارتها ميكشد..هتك حرمت ميشود.پسرهايش را در مقابلش ميگذارند..حقش را ميخورند..يكي از پسرهايش ديوانه ميشود و دختر ١٣ ساله اش را از ناچاري عروس مرد زن دار ٤٠-٥٠ ساله اي ميكند..جاي خالي سلوچ بيش از انكه داستان مرگان و فرزندانش باشد داستان جامعه روستايي،بسته و فقير ايران قديم است..ايران در حال توسعه از كشوري با اقتصاد دهقاني،دامداري به كشوري صنعتي..خروج شتر و خيش اهن و ورود ماشين و تراكتور..طرح تقسيم اراضي باعث از دست رفتن خرده زمينهاي رعيتها ميشود.بي پولي و فقر باعث رماندن جوانها به شهرها ميشود.در چنين فضايي انها كه مانده اند گرگ ميشوند،به خصوص اگر بره بي دفاع و تكي هم در مقابلشان باشد..كتاب در مورد رنج است و خواندنش رنج ميدهد.گاهي بغض ميكنيد و گاهي دشنام ميدهيد.تاثير گذاري داستان بالاست و ذهن را به راحتي درگير ميكند.راوي داناي كل است.تصوير سازي دولت ابادي فوق العاده است،گر چند گاهاً توصيفات سرعت روايت را كم ميكند..بخش حمله شتر بهار مست به عباس،درگير شدنش با شتر،صدمه ديدنش و در اخر فرار كردنش به چاهي كه خانه مارهاست و باعث ديوانه شدن عباس ميشود از زيباترين تصويرسازي هاي كتاب است..
قسمتهايي از كتاب:
نه كاري بود،نه سفره اي.هيچكدام.بي كار سفره نيست و بي سفره عشق.بي عشق سخن نيست و سخن كه نبود فرياد و دعوا نيست،خنده و شوخي نيست.
ابراو به انچه عباس ميگفت گوش ميداد اما حرفهاي او وا باور نداشت.زبان عباس هميشه دراز تر از دستهايش بود.
عشق مگر چيست؟انچه كه پيداست؟نه،عشق اگر پيدا شد كه ديگر عشق نيست..معرفت است..عشق از ان رو هست،كه نيست.
دستي كه به گرفتن مزد دراز ميشود؛همان دستي نيست كه به گرفتن مدد.
حتماً نبايد كسي پدرت را كشته باشد تا تو از او بيزار باشي،ادمهايي يافت ميشوند كه راه رفتنشان،نگاهشان و حتي لبخندشان در تو بيزاري مي روياند.
برخي چنينند كه بلندي خود را در پستي ديگران ميجويند..به هزار زبان فرياد ميزنند كه؛تو نرو تا ايستاده من بر تو پيشي داشته باشد..اين گونه ادم ها از ان رو كه در نقطه اي جامد شده و مانده اند،چشم ديدن هيچ رونده و هيچ راهي را ندارند..كينن توز!هراس از دست دادن جاي خود..
Profile Image for Navid.
117 reviews95 followers
July 2, 2023
«جای خالی سلوچ» کتابی سراسر درد و رنج است، قرار نیست در سراسر کتاب رویدادی خوش و شادی‌آور روی دهد. قرار است خواننده در غم و رنج و سیه‌روزی شخصیت‌های داستان شریک شود، پس پیش از آغازِ خواندنِ کتاب حواستان به حال و هوای درونی خودتان باشد. کتاب، کتاب تلخی است و بهتر است با هر حال و هوایی به سراغ آن نروید.
جای خالی سلوچ و کلیدر
می‌گویند دولت‌آبادی جای خالی سلوچ را بین فاصله زمانی انتشار جلد دوم و سوم کلیدر نوشت. بین داستانِ دو کتاب تفاوت‌هایی وجود دارد، ولی شباهت‌هایی هم به چشم می‌خورد.
به نظر من کلیدر از نظر داستان قوی‌تر از جای خالی سلوچ بود، ولی بزرگترین نقطه ضعف کلیدر اطناب و کشدار شدن داستان است که خوشبختانه این مشکل در جای خالی سلوچ به چشم نمی‌خورد.
کلیدر در فضای روستای کلیدر رخ می‌دهد و جای خالی سلوچ در فضای روستای زمینج، هر دو روستا در فضای روستاهای خراسان توصیف می‌شوند.
در هردو داستان اختلاف طبقاتی بین اربابانِ زمین‌دار و توده‌ی مردم برجسته است، نوعی انتقاد از سیستمی شبه‌فئودالی.
نگاهی انتقادی به وضعیت زنان
رنج زنان به طور ویژه در هر دو داستان بسیار برجسته است. اگرچه جنس این رنج و شیوه‌ی برخورد زنان با آن در زنان کلیدر (مارال و بلقیس و زیور) و زنان جای خالی سلوچ (مِرگان و هاجر و رقیه) تا حدی متفاوت است، با این حال زورگوییِ مردانه در هر دو داستان دیده می‌شود.
اگرچه «مِرگان» قهرمان اصلی جای خالی سلوچ است، اما ببینید با وجود مقاومت و استقامتی که در برابر رنج دارد باز هم چقدر مظلوم واقع می‌شود. حتی وقتی برای ستاندن مزد پسرش به خانه‌ی سردار می‌رود و مورد تجاوز واقع می‌شود، نه توانایی دفاع از خود دارد، نه شکایت بردن به کسی. حتی جرئت نمی‌کند موضوع را برای کسی بازگو کند، از ترس حرف مردم، زورگویی مردان و سرزنش پسرانش.
درباره‌ی سبک نویسندگی دولت‌آبادی
نثر دولت‌آبادی در کلیدر و جای خالی سلوچ تقریباً یکسان است و اگر از یکی خوشتان آمد از دیگری هم خوشتان خواهد آمد، نثری که در بعضی جملات بسیار موجز است و من در نویسندگان معاصر مشابهش را سراغ ندارم و به باور من دولت‌آبادی در پی مطالعه‌ی زیاد متون کهن پارسی(به خصوص تاریخ بیهقی) به چنین سبکی در نوشتن رسیده‌است.
دولت‌آبادی در داستانش از به کاربردن ضرب‌المثل‌ها و کلمات بومی و کهن ابایی ندارد. کلماتی مثل خوریژ، خلاشه، لیفه، تنبان، زوغوریت، دال‌کند و ... که نه تنها از واژگان مورد استفاده‌ی امروزِ مردم حذف شده‌اند، بلکه معنی بعضی از آن‌ها را احتمالاً نمی‌توان در هیچ فرهنگ لغتی پیدا کرد. (در انتهای کتاب کلیدر، واژه‌نامه‌ای وجود دارد که متأسفانه در این کتاب وجود ندارد، ولی معنیِ بسیاری از لغاتِ این کتاب را هم می‌توان در آن واژه‌نامه پیدا کرد)
نثر زیبا و همراه با نوعی موسیقی درونی و توانایی دولت‌آبادی در داستان‌گویی، باعث می‌شود گاهی خود را چنان در داستان گم کنید که گذر زمان را احساس نکنید.
نظام ارباب و رعیتی
دولت‌آبادی مانند اکثر نویسندگان و روشنفکران هم‌دوره‌اش، یک نویسنده‌ی چپ است.
در هردو کتاب اربابان و زمین‌داران در حکم ستمگرانی هستند که جز و رنج درد چیزی برای توده‌ی به همراه ندارد و این وظیفه‌ی دولت است که در نقش یک ناجی مردم را از چنگ ظلم و ستم برهاند.(گرچه در کلیدر خود دولت هم در نهایت با ستمگران همدست می‌شود)
فقر اقتصادی و فقر فرهنگی در هر دو داستان از درون‌مایه‌های اصلی داستان است.
اگر در کلیدر، فقر توده‌ی مردم منجر به تشکیل گروه‌های چریکی به رهبری گل‌محمد و مبارزه با اربابان می‌شود، در جای خالی سلوچ مردم فقیر دسته‌دسته کوچ می‌کنند. کوچ سلوچ و جای خالی او آغازی بر طوفان بحران‌ها و حوادثی است که در ادامه بر سر شخصیت‌های داستان نازل می‌شود.
در عین حال باید کتاب را نوعی انتقاد از اصلاحات ارضی در انقلاب سفید شاه نیز دانست، اصلاحاتی که منجر به از بین رفتن فرصت‌های شغلی در روستاها و کوچ مردم روستا به شهرها شد.
محافظه‌کاری در برابر مدرنیته
با همه‌ی رنج‌ها و سختی‌های که نصیب مردم روستا می‌شود و با وجود رنجی که بر زنان می‌رود، دولت‌آبادی نوعی محافظه‌کاری در برابر ورود مدرنیته به جامعه‌ی روستایی دارد و علی‌رغم اینکه طرفدار خرافات و برخی عقاید مذهبی هم نیست، به ورود مدرنیته به جامعه‌ی روستایی هم روی خوش نشان نمی‌دهد:
اگر پسر صنم از شهر لباس نویی خریده، به تنش زار می‌زند و در نهایت آن را با بیزاری به گوشه‌ای می‌افکند.اگر میرزاحسن دیگران را به فکر توسعه‌ی پسته‌کاری و باغداری می‌اندازد، کلاهبردار از آب درمی‌آید. اگر ابراو دلبسته‌ی کار با تراکتور و شخم زدن زمین‌های مردم می‌شود، قرار است تراکتور خراب شود و رویاهای ابراو بر باد رود، و اگر قرار است مکینه‌ای از شهر آورده شود تا جایگزین قنات خشکیده‌ی روستا شود، مکینه مقصر اصلی خشکیدن قنات معرفی می‌شود و باید پلمپ شود.
مردم رنج می‌کشند، ولی نویسنده مدرنیته را راه نادرستی برای فرار از این رنج و تیره‌روزی معرفی می‌کند.

در نهایت جای خالی سلوچ کتابی تلخ، اما خواندنی از شرایط اجتماعی، اقتصادی و تاریخی زمان خود در روستاهای ایران است که از زمانه‌ و شیوه‌ی زندگی ما بسیار دور، ولی در عین حال به طور عجیبی به ما بسیار نزدیک است.
Profile Image for رزی - Woman, Life, Liberty.
338 reviews121 followers
May 22, 2022
خدایا! چرا ما داریم تکه‌تکه می‌شویم؟ اصلاً سردرنمی‌آورم. اصلاً! می‌بینم اما نمی‌فهمم، می‌بینم اما نمی‌فهمم!

من این کتاب رو «رنج» دیدم. «گیر کردن» دیدم. «کویر» و «نمک» و «خون» دیدم. «مصیبت» دیدم.
توی کتابی که چند سال پیش خوندم ایده‌ی «زیبایی و حقیقت» هست؛ و صحنه‌ای داره که دختر و پسری نمی‌تونن به هم برسن چون به گفته‌‌ی دختر، به هم رسیدنشون «زیبایی»ـه ولی «حقیقت» نیست. حقیقت یه چیز دیگه‌ست، حقیقت کودک‌همسریه و گیر افتادن دختره توی روستای مردسالارانه‌شه. پس در نهایت، جای خالی سلوچ رو «زیبایی و حقیقت» دیدم.

چرا می‌گیم «جای خالی سلوچ» شعره؟ چون:
کجایی ای مرد؟
کجا بوده‌ای، ای مرد؟
کجایی ای سلوچ که آواز نامت درای قافله‌ایست در دوردست‌های کویر بریان نمک!
در کدام ابر تیره پنهان شده بودی؛ در کدام پناه؟
رخسار در کدام شولا پوشانده بودی؛ کدام خاک تو را بلعیده است؟
چگونه آب شدی و به زمین فرو شدی؛ چگونه باد و در باد شدی؟
میخ خیال برنکنده، چگونه راه به کوه و کمر بردی ای خانه‌بان؟
نامت! نامت آوای خفته‌ای یافته است. نامت می‌رفت که بر آب شود، که بر باد شود، نام تو سلوچ؛ آن درای زنگاربسته‌ی قافله‌های دور بر کویر بریان!
تو دور شدی. گم شدی. نبود!
اینک برآمدنت ای سلوچ، کورسویی‌ست در پهندشت شبی قدیمی. چه دیر برآمدی!
آواز نامت ای خانه‌بان، هنوز روشن نیست. صدای بودنت خفته است. خفه است و گنگ است. گنگ نمایی از درون دود و آفتاب و غبار.
کجایی ای مرد؟
کجا بوده‌ای ای مرد؟
دست و روی سوی تو دارم و پای در گرو ماندگان تو.
دردی قدیمی در کشاکش کمرگاهم تیر می‌کشد.
فغان درد را نمی‌شنوی سلوچ... در کمرگاهم!


اگه به لو رفتن داستان حساسید پاراگراف پایین رو نخونید.
نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم و هر بار که کتاب جلومه داستان هاجر جلوی چشمام نیاد. و فکر می‌کنم به این‌که اون احتمالاً هرگز از علی گناو جدا نمی‌شه. هرگز طلاقی برای اون دوتا ثبت نمی‌شه. اصلاً توی روستاها مگه چقدر طلاق ثبت می‌شه؟ مگه چقدر این ایده که طلاق کار ممکنیه و لزوماً کار بدی نیست، وجود داره؟ فکر می‌کنم به کسانی که معتقدن زوج‌های سنتی و روستایی خوشبخت‌ترند چون آمار طلاق بینشون پایینه. فکر می‌کنم به اون‌هایی که بالا رفتن آمار طلاق رو نشونه‌ی فساد می‌دونن - چرا پایان یه رابطه‌ی سمی رو نشون فساد می‌دونن؟ همون‌هایی که معتقدن آدم با اولین پارتنرش باید تا آخر عمر زندگی کنه. و به این فکر می‌کنم که چطور هزاران هاجر و هزاران زن و مرد دیگه وجود دارن که به‌خاطر نبود امکانات و فرهنگ پیرامون، توی ازدواج‌هاشون روز به روز می‌میرن و می‌شکنن و از نظر آمار، خوشبخت محسوب می‌شن.

چرا نمی‌توانم آرام بگیرم؟... چی از من گم شده است؟ چی از من گم شده است؟...

Profile Image for Mohammad Javad.
175 reviews165 followers
October 17, 2019
درباره سلوچ

۱. مرد زن کودک . چه فرقی دارد ، همه مان زنجیرِ به یه آسیاییم . آسیایی که می چرخد و می چرخاند . میرقصد و میرقصاند . نمی ایستد، چه گیوه هایت پاره شود چه روده هایت . نچرخیدن و نرقصیدن سزایش جز لهیده شدن زیر پای دیگر اسیران نیست. نگاه نمی کند ، اسیران هم . باید رفت، هر چه باشد. چه مردت برود، چه کودکت علیل شود ،چه خودت دامانت .....
راهی نیست ، اسیری . حکم ات ابد و یک روزیست. نه مرگ پاسخت نه زندگی .معلقی ، در خلائی تاریک . نه راهی پیش نه راهی پس. قدم برداری پرت میشوی برنداری له . چه میکنی ؟ تو حق انتخاب داری( می خندد )


۲. مِرگان من به قربانت بروم.

۳. جدایِ از هر چیز ،بودن این داستان در خراسان به فکر وادارم کرد. آداب و رسوم ، تفکرات و کردارها ، رفتارها و حرف ها ، نیش و کنایه زدن ها – منظور بد یا خوب بودن نیست ، نفس این ها – که هنوز هم هست ،انگار ریشه دارد ، عمیق . نابرکندنی. گاهی تار و گاهی عیان . در جایی نهان و در جایی آشکار . هنوز این حال در خراسان جاری ست . شریان دارد در شهرها و ده ها .در مردمان . در من .

۴. عباس ، بیش از همه ، از اول ، من با تو بودم . می فهمیدمت . بدخلقی هایت را، غرورت را، دردهایت را و این اواخر موهایت را. بگذار دیگران که تازه اول راه اند ،بگویند عباس بد است چه برای مادر چه برای خواهر چه برادر . بگذار بگویند این حیوان ست ، ناکس ست ،نامرد ست ،بی حیاست. بگذار هر چه می خواهند بگویند. من با توام. شانه به شانه ات می آیم . اصلا داو قمار را بچین با هم بازی کنیم، سر هر چه تو می خواهی. فقط جان من دلت نگیرد از این زندگی .

۵. توصیف هایی طولانی دولت آبادی گاهی ، مخصوصا اوایل کتاب خیلی اذیت کننده بود . گاهی در نقطه اوج ماجرا شروع می کرد توصیف کردن طولانی فضا یا حال شخصیت که هم تو را از روایت بیرون می انداخت و هم بدلیل زیادی شرح دادن خسته ات می کرد . هر چند کتاب هرچه به آخر نزدیک تر می شد توصیف هایش کمتر می شد و ما بی واسطه وارد بطن داستان می شدیم.
Profile Image for Peiman.
652 reviews201 followers
February 21, 2024
همون طور که از اسم کتاب مشخصه داستان با «رفتن» شروع میشه. سلوچ پدر خانواده‌ای روستایی در دل کویر یک روز بدون دلیل مشخصی (حداقل برای ما) بار و بندیل می‌بنده و به جای نامعلومی میره. مرگان (مادر خانواده، زن سلوچ) از همون ابتدا می‌دونه این رفتن با همه‌ی رفتن‌ها متفاوته، این رفتن بدون بازگشته. با رفتن سلوچ، مرگان موند با دو پسرش عباس و ابراو و دختر دوازده سیزده ساله‌ش هاجر و سختی پر کردن شکم، دلتنگی، خرد شدن زیر زخم زبان و نگاه‌های مردم روستا، روستایی که فقر اخلاق و انسانیت رو درش کمرنگ کرده. لحظه لحظه‌ی کتاب پر از سختی و غم و غم و غمه. هرچند بیشترین سختی و درد سهم مرگان شده در این کتاب، بیشترین دلسوزی من برای هاجره، هاجر کوچک بیچاره...ه
Profile Image for Amir .
592 reviews38 followers
May 19, 2015
چی شد که خوندم؟

دیدن نسخه‌ی چاپ اول کتاب همان و تصمیم به خوندنش همان

آیا رمان خوبی هست؟
تو یه جمله به خوبی نقدهایی که روش نوشته شده ��یست. کتاب از نظر زبانی موفق بوده. وقتی جمله‌های کتاب رو می‌خونی کاملا برات روشنه که داری کتاب کسی رو می‌خونی که سال‌ها با ادبیات کهن ایران هم‌نشینی داشته. از این نظر خوندن یه کتاب «فصیح» فارسی لذت‌بخش هست. هر چند که توی قسمت‌هایی از کتاب که می‌خواد یه دعوای معمولی روستایی رو توصیف کنه لحن حماسی شاهنامه‌ای می‌گیره که کمی توی ذوق می‌زنه

اما در مورد خود داستان شاید اگر روی پلان کتاب کمی بیشتر از هفتاد روز کار می‌شد تبدیل به یه اثر بزرگ می‌شد. کتاب تا میانه‌ها خیلی خوب پیش میره و خواننده رو با خودش همراه می‌کنه. اما از نصف راه به اون‌طرف ناگهان نویسنده شروع می‌کنه به وارد کردن داستانک‌هایی که صرفا فقط باعث رهاشدگی شخصیت‌های رمان میشه. رها کردن شخصیت‌ها به عنوان یه استراتژی اگه به پیش بردن داستان کمک کنه خیلی هم مفیده؛ مثل همون کاری که یوسا در مورد یکی از شخصیت‌های اصلی رمان جنگ آخر زمانش می‌کنه. یا حتی اگه مثل تریسترام شندی این «گریز از موضوع» به قصد مطایبه با مخاطب انجام بشه شاید حتی دوست‌داشتنی هم باشه. اما این‌جا این اتفاق فقط برای این افتاده که نویسنده دغدغه‌های اجتماعی هم داشته و خواسته اون‌ها رو هم توی رمان بگنجونه و ناگزیر از شخصیت‌های اصلی دور افتاده. البته اگه سال‌های نوشته شدن کتاب و فضای ملتهب اون روزها رو در نظر بگیریم شاید تعجب نکنیم که چرا چنین اتفاقی افتاده

مرگان رو دوست داشتم و دوست خواهم داشت. یکی از موندگارترین شخصیت‌های «رمان‌های نکبت» هست. و فقط حسرت این برام می‌مونه که چرا از نیمه‌ها به بعد مرگان رها شد
...

حرف آخر
زبان کتاب به قدری شریف و اصیل هست که به حرمت اون هم که شده بد نیست که خونده بشه
Profile Image for Hanieh.
83 reviews70 followers
February 25, 2020
پنج ستاره براي اين كتاب خيلييييي كم بود!
Profile Image for Mohadese.
420 reviews1,132 followers
December 7, 2017
"تا چشمهایت با تو هستند به نظر عادی می آیند; اما همینکه این چشمها ناگهان کور شوند، به میله ای داغ یا به سر پنجه ای سرد; تو در می یابی که چی از دست داده ای! چه عزیزی از تو گم شده است; سلوچ!"

کتاب رو از کتابخانه مرکزی دانشگاه گرفتم، انتشارات آگاه، چاپ اول 1357! اینجاست که میگن اصل جنس!!!

نثر کتاب بسی دوست داشتنی بود، یه جورایی احساس میکردم تلفیقی از ادبیات کهن و مدرنه.

روایتی از جای خالی سلوچ و درماندگی مرگان, مرگانی که مردانه پای زندگی اش ایستاد!

 روایتی از فقر که هیچ گاه روی خوش ندارد! 

سرسختی مرگان، تلاش برای حفظ دارایی ها و زندگی اش، عشق به بچه هایش همه و همه هرچند تلخ ستودنی بود.

نویسنده، چهره عباس و ابروا و کمی هاجر را توصیف کرده بود.سلوچ نیست اما در داستان شناخته میشود.اما مرگان! مرگان چهره ای محو داره و همین برای من جذاب بود. این که هر صفحه ای ک میخوندم، و با رفتارهای مختلف مرگان چهرهای که ابتدای داستان ازش ساخته بودم رو تکمیل میکردم و انتهای داستان مرگان من شکل گرفت. مرگانی که شاید برای شما چهره ای دیگر داشته باشد.

به نظرم 4.25 ستاره حقشه چون با همه زیبایی های ادبیش، و این که از لحاظ توصیف قوی بود اما اونقدر شاهکار و هیجان انگیز نبود.


"عشق، مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟

گاه عشق گم است، اما هست. هست، چون نیست! عشق، مگر چیست؟ آنچه که پیداست؟ نه! عشق اگر پیدا باشد، که دیگر عشق نیست! معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب میکند. به رقص و شلنگ اندازی وا میدارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!"
Profile Image for Amirhossein.
22 reviews12 followers
April 6, 2021
جای خالی سلوچ خیلی <<زیبا>> نوشته شده، چیز دیگه ای راجع به این کتاب ندارم برای گفتن که تکرار مکررات هستش. چیزی که در طول مطالعه این کتاب درگیرم کرده بود <<غمِ بزرگِ>> تنیده شده با خط به خط ادبیات فارسی((مخصوصا معاصر)) چه بوف کور و سمفونی مردگان و همین کتاب و... یا شعر های فروغ و مهدی اخوان ثالث... هستش واقعا چیز عجیبیه این ادبیات فارسی و خاک غریبیه این ایران!
Profile Image for Marjan Ghp.
48 reviews19 followers
September 9, 2016
در اين دنياي بزرگ ، جايي هم آخر براي تو هست .
راهي هم آخر براي تو هست .
درِ زندگاني را كه گِل نگرفته اند !
(از متن)
Profile Image for Hamed Manoochehri.
325 reviews37 followers
July 11, 2025
اگه روزی برای داستان نویسی کلاس پاتولوژی برگزار بشه، جای خالی سلوچ هرگز خالی یه نمونه آزمایشگاهی چند منظوره خواهد بود; هر اِشکالی که یه نویسنده آماتور در اول کار نویسندگیش ممکنه انجام بده، دولت‌آبادی انجام داده. مثلا:
1- راوی داستان بدون هیچ دلیلی ادبی یا منطقی از سوم شخصِ دانای کل (third personomniscient) به سوم شخص محدود (third person limited) تغییر میکنه. این یه اشتباه آماتوریه.
2- دولت‌آبادی توانایی نوشتن اکشن به صورت توصیف شفاف رُ نداره و به روشی رو میاره که هر نویسنده مبتدی بهش آلوده شده و استاد کلاس داستان نویسی هم بهش تذکر داده که داره کلک مرغابی می زنه. افسوس که دولت‌آبادی هیچ تحصیلی در این زمینه نداشته و تنبیه نشده. توی این روشِ اشتباه از کلمات مُقطع و تک تک برای توصیف اکشن استفاده می شه. مثلا در توصیف درگیری یکی از شخصیت ها با یه حیوون وحشی نوشته "چاقو. خون. درد". مخاطب هرگز با این روش در بطن فعل قرار نمی گیری و از بار احساسی بهره‌مند نمی بره.
3- هیچ کدوم از شخصیت های داستان ویژگی رستگاری بخشی ندارن که باعث بشه منِ مخاطب برای ادامه داستان و دیدن موفقیت یا شکستشون ترغیب بشم. دولت آبادی تصور می کنه چون اتفاقات ناگوار برای شخصیت هاش می افته پس اون شخصیت قابل همذات پنداری یا دوست داشتنه. این فقط و فقط در روضه خوانی و تروما پورن کاربرد داره، نه در ادبیات داستانی.
5- پلات وجود نداره. سیر داستان و وقایع هیچ روند پیوند دهنده و سلسله مراتبی ندارن و داستان جانبیِ زمین‌خوارها و پسته که (هیچ پرداختی هم روش انجام نشده) بدون پیوند معنی دار با داستان اصلی اتفاق می افته و تموم می شه. در داستان نویسی وقایع باید پشت به پشت هم و مرتبط بیان. یعنی واقعه 1 باید "منجر" به واقعه 2 بشه و واقعه 2 "منجر" به 3 و الی آخر. اما در اینجا واقع 1 منجر به واقعه 2، 3، 4، 5 و … می شه و ما فقط شاهد واکنش شخصیت ها به حوادثی هستیم که میان و میرن.
6- مهم ترین مشکل دولت آبادی در عدم درک ایشون از ابتدایی ترین درس داستان نویسیه:
Show, not tell
نشان بده، نگو.
در کل داستان فقط 3 یا 4 مورد بود که دولت آبادی تونسته بود بجای "گزارش دادن" صحنه، ذات صحنه رُ با کلماتش نشون ما بده و در همین موارد محدود هم، بلافاصله چیزی که نشان داده بود رُ با جملات اضافه توضیح داد که این یا به دلیل عدم اعتماد نویسنده به قلم خودشه یا بی اعتمادی به شعور مخاطب.

7- نثر دولت آبادی افتضاحه. از گرامر هیچ بویی نبرده و اینو می خواد به عنوان نثر "شاعرانه" جا بزنه! شاعرانگی باید صُور خیال داشته باشه، پُر احساس باشه و خلاقانه از کلمات بهره ببره. پرچانگی و تکرار، شاعرانگی نیست.



توصیفش از قاپ بازی خیلی خوب بود و ضرب‌المثل‌هایی که توی مکالمات میومد دوست داشتم.

واقعا تلاش کردم خود چیز پندارانه نخونمش و ازش لذت ببرم. تلاش کردم به خودم بِقبولونم که من نمی فهمم و این کتاب چیزی داره فراتر از دانش محدود من ولی چاله های این کتاب به حدی عمیق و غیر قابل انکار بودن که نتونستم از روشون لِی‌لِی کنم.
باعث ناامیدیه رمانی که توی کتاب تاریخ ادبیات مدارس اسمش هست و ما به عنوان بخشی از تاریخ هنریمون اسمشو حفظ کردیم اینقدر از هم‌دوره‌های غربی و شرقی خودش پایین تر باشه.
Profile Image for Mohamadreza Moshfeghi.
111 reviews33 followers
August 31, 2025

از آثار پرآوازه و دیده شده ادبیات داستانی ایران در تاریخ معاصر می توان به این رمان محمود دولت آبادی اشاره کرد.اثری که می توان آن را همچنان موفق ترین و خواندنی ترین رمان خالق کلیدر نام نهاد.
جای خالی سلوج قصه مهری است که وجود دارد ولی دیده نمی شود،عشقی است که به زبان نمی آید و رنجی است که در زندگی تمامی ندارد.
راوی داستان با بیان وشرحی احساسی وجان دار خواننده کتاب را وا می دارد که همراه با شخصیت ها و اتفاقات رمان همراه شود هرچند که با توصیفات شاعرانه و‌بیش از اندازه و‌گاها خسته کننده نویسنده وسفر در ذهن وخیال شخصیت ها ممکن‌است خواننده را کلافه و بی حوصله کند.
نکته ای که‌ در خوانش اول این رمان شاید برای مخاطبان ملموس نباشد.
Profile Image for Ameer.
36 reviews127 followers
June 10, 2008
هيچ كس سعي نكرد جاي خالي سلوچ را پر كند. هر كسي سهم خود را از اين حفره مي خواست و چون گرفت رفت
Profile Image for Kiana.
132 reviews17 followers
August 12, 2025
زخمى اگر بر قلب بنشيند، تو نه مى توانى زخم را از قلب وابكنى ونه مى توانى قلبت رادور بيندازى. زخم تكه اى از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلبت هم نيست. زخم اگر نخواهى باشد، قلبت رابايد بتوانى دور بيندازى. قلبت را چگونه دور مى اندازى؟ زخم وقلبت يكى هستند.
Profile Image for Mohsen.
183 reviews108 followers
July 22, 2017
صبح كتاب رو تموم كردم و تو بهت قلم دولت آبادي موندم
انقدر زيباس توصيفات كتاب كه مطمئن باشيد تا مدت ها مزه ش ميمونه ،
اتفاقاتي كه تو كتاب ميفته واقعا ميخكوب كننده ست وباعث ميشه هي پيگير موضوع بمونيم
حتما بخونيد اين كتابو مطمئن باشيد تبديل ميشه به يكي از بهترين كتابايي كه خونديد...
Profile Image for Asad Asgari.
155 reviews43 followers
June 4, 2023
بی اندازه از خواندن جای خالی سلوچ لذت بردم، هرچند گاه چنان در رنج و محنت نهفته در سطر سطر کتاب غرق می شدم که اشک بر دیدگانم جاری می‌ شد. بگذارید چند خصیصه بارز این کتاب را با شما در میان بگذارم، نکته اول اینکه نویسنده بر خلاف عرف مرسوم سایر نوی��ندگان که تمامی شخصیت‌های روستایی را غالباً انسان‌هایی ساده، بی ریا و بی غل و غش می دانند و تصویری که از روستا بدست می دهند محیطی پاک و عاری از هرگونه آلودگی است، رویه‌ای متفاوت در پیش گرفته و تصویری واقعگرایانه از روستا و روستاییان بدست می دهد و شاید بتوان اینگونه عنوان کرد که تا حدی درصدد معصومیت زدایی از روستا بوده، نه به معنای بد آن، بلکه بدان معنا که محیط روستا نیز همچون سایر محیط‌ها دربرگیرنده انسان‌هایی با ویژگی‌های خوب و بد است و چشم فروبستن از ناپاکی‌ها و کجروی‌هایی که برخی از انسان‌ها در محیط روستا مرتکب آن می‌شوند شاید ظلم در حق کسانی باشد که قربانی زیاده خواهی و سوء استفاده اینگونه انسان‌ها واقع شده‌اند. نکته دوم در خصوص شخصیت پردازی اثر است، شخصیت‌هایی که دولت آبادی در این اثر خلق کرده به شدت ملموس و قابل باورند و پرداخت شخصیت هریک از آن‌ها با ظرافت و ریزبینی دقیقی صورت گرفته در کنار این موضوع پیوند و ارتباطی که میان شخصیت‌ها برقرار شده نیز قابل تامل است، گویی که مخاطب با یک برش واقعی از زندگی یک جامعه دورافتاده روستایی مواجه شده است. نکته سوم به سبک روایت داستان بر می گردد، که علی رغم اینکه مخاطب با چیزی جز یک روایت خطی که از زبان دانای کل بیان می شود روبرو نیست و اثر از آن شاکله داستانی پیچیده و درهم تنیده‌ایی برخوردار نیست، با این وجود کشش داستان به حدی است که مخاطب تا به انتهای اثر مبهوت قلم نویسنده می شود. نکته چهارم قرابتی بود که در ابتدای خواندن اثر میان آن و کتاب مادر نوشته پرل باک حس می‌کردم، هرچند هر چه پیش تر رفتم این نزدیکی کمتر شد اما همچنان در ته ذهنم وجود نزدیکی و قرابت میان دو شخصیت مادر این دو کتاب وجود دارد. نکته پنجم به شخصیت اول داستان بر می گردد که دولت آبادی یک زن به نام مرگان را محور داستان خود قرار داده است، که این موضوع در ادبیات ایران آنچنان مرسوم نبوده، مرگان همان شخصیتی است که در غیاب سلوچ، سعی می کند با تقدیری که بر وی حادث با تمام وجودش شده مبارزه کند هرچند در این راه با تلخی و مرارتی جانکاه روبرو است با این وجود هرگز دست از تلاش برای رهایی از این سیطره هولناکی که در آن واقع شده بر نمی دارد. نکته ششم تصویر سازی دردناک از ظلم و ستمی است که در طول تاریخ بر زنان و دختران این کشور حادث شده و همچنان نیز ادامه دارد، دردی به بلندای تاریخ این مرز و بوم و تصویر سازی این موضوع در اثر، اشک بر دیدگان مخاطب جاری می سازد. نکته آخر، در خصوص پایان بندی کتاب است که به زیبایی صورت گرفته و آنچه رخ می دهد به گمانم دور از تصور مخاطبین کتاب است. 4.5 از 5 ، نمره من به این اثر فوق العاده است.
Profile Image for Zeinab Ghadimi.
108 reviews13 followers
January 10, 2019
توصیفات، انتخاب واژگان، ترکیب و جمله بندی، آرایه های زیبا و به جا. بسیار لذت بردم از کتاب، کلمات را بلعیدم و لذت بردم از کتاب!
این جریان واگویی داستان، از شخص به شخص، جوری هنرمندانه، لطیف و با ظرافت است که خواننده اگر متوجه چرخش بشود فقط از آن لذت می برد.
و داستان، روند داستان، کشش داستان، دغدغه‌های داستان همه را دوست داشتم، گاهی اوقات احساس می کردم داستان سرعت خود را از دست داده اما آزاردهنده نبود.
مِرگان، ماده ببری که از زندگی‌اش دفاع می‌کند!

لحظه شماری می کنم برای خواندن "کلیدر"
Profile Image for M&A Ed.
407 reviews62 followers
July 22, 2021
داستان رفتن سلوچ و بی پناهی زن ایرانی است. زن و زمین عجیب در این رمان با هم در ارتباط هستند. به گمانم این رمان بعد از سمفونی مردگان معروفی و بوف کور هدایت، سومین رمان خوب ایرانی است. در سرتا سر داستان، نگاه جامعه مردسالار و سنتی به زن تنها و بی کس به چشم می خورد.مردهای زمینج به او فقط نگاه جنسی دارند اما "مرگان" زنی مستقل، با کفایت و درایت است. شاید بعضی جاها لج خواننده را در می‌آورد اما در مجموع او زنی توانمند است. قسمت‌هایی از داستان یادآور فیلم"مالنا"است. روایت زنی بدون حضور مردش و مصائب او در این سفر....
یکی از ویژگی‌های داستان‌های دولت آبادی صدای راوی است که در جای جای داستان به گوش می رسد؛ توصیفات دقیق همراه با جزئیات و اطلاعات مفید در ارتباط با آن ناحیه‌ای که توصیف می‌کند قابل تأمل است. زبان فخيم و کلام استوار دولت‌آبادی را نباید از قلم انداخت. کلامش گاه ایجاز دارد و گاه اطناب! اما اطنابش ملال‌آور نیست به شدت پرتپش، نیرومند و مطنطن است.
"آب در این این داستان، عنصری حیاتی می‌باشد. آنجا که مرگان به شاهرود می‌رود گویی نشانه‌ی عبور جامعه‌ی ایرانی از مشکل حل نشدنی آب به سوی جامعه‌ی سرمایه‌سالاری و نظام بهره‌کشی از نیروی کارگری است.
گویی آب و حیات عجیب درهم تنیده‌ شده‌اند اما مرد روستا در جستجوی "آب" می‌میرد و سلوچ نیز از جستجوی مکرر آب می‌گذرد...
Profile Image for Fatemeh.
49 reviews9 followers
March 3, 2024
پیشنهاد میکنم زمانی این کتاب رو دست بگیرین که صبوری و آمادگی کافی برای مواجه با حجم زیادی از کثافت فقر و شقاوت آدما در مواجه با هم رو داشته باشین.و آقای دولت آبادی این جام زهر رو قطره قطره و بی ذره ای تعارف به خوردتون میده.و البته توصیفات بینظیره.
Profile Image for Zahra Pakdel.
75 reviews28 followers
September 3, 2017
تمام مدتی که کتاب رو می خوندم شخصیت مرگان رو با صورت خانم فاطمه معتمدآریا تصور کردم.
رنج نامه ای بود که گاه طاقت خوانش طولانیش رو نداشتم. برای این کتاب بسیار نقدها نوشته شده و سخن ها گفته شده در نتیجه من چیز بیشتری ندارم که بگم. اما زین پس اگر کسی بهم بگه سمفونی مردگان رو خوندم و خوشم اومد بهش میگم برو جای خالی سلوچ رو بخون. آب رو باید از سرچشمه نوشید.
Profile Image for Amirsaman.
496 reviews264 followers
October 12, 2022
مِرگان بودن دشوار است. می‌شود تنگ خانه‌ای که پدر برایش اجاره کرده بنشیند، دوست‌پسر کافه‌اش ببرد، و بعد پرشور دم بزند از فمینیست. «غروب می‌آیم دنبالت» را که شنید، مهیا کند چهره‌اش را، بدنش را.
مرگان ولی کار می‌کند. کار ده مرد را انجام می‌دهد در زمینج. کِی شعار می‌دهد که زن باید چگونه باشد؟ حالا که سلوچ - شویش - رفته، کسی جرئت نمی‌کند به او دست‌اندازی کند. چنین کاریزمایی دارد، خوشرو است، ولی همه از او حساب می‌برند.

سلوچ می‌رود و مرگان می‌گوید رفت که رفت! ظاهرش، کارش، روالش همان است که بود، کار می‌کند و چهار شکم را سیر می‌کند. ولی در دل، دولت‌آبادی می‌داند، که عاشق است، عاشق سلوچ. سلوچ، «وطن» اوست، می‌رود پی‌اش حتا اگر ازش آزار دیده باشد، حتا اگر بی‌غیرت باشد، حتا اگر شوی‌های دیگر بهتر باشند. سلوچ شویش است. جای سلوچ خالی است وقتی نیست و با هیچ‌چیز پر نمی‌شود.
ما ولی اپلای می‌کنیم و می‌رویم و در مدینه‌ای که آن‌ها ساخته‌اند می‌مانیم. سلوچ از کله‌ی خواجه هم می‌خواهد آن طرف‌تر برود!

می‌شود گفت مرگان! دخترت را به آن مرد زن‌دارِ کتک‌زن می‌دهی؟ مثل خودت نگون‌بختش می‌کنی؟
ولی راهی جز این نیست، شکم باید سیر شود و بعد بد و خوبِ شوی معنا می‌یابد.

دوستی داشتم که می‌گفت باید مودب بود. دوست من! این‌جا زمینج است! کجا کسی سالم بیرون می‌آید از دبیرستان‌های ما اگر مودب باشد؟ هرکسی را سی سال ساپورت کنند و بگویند تو فقط مودب باش و درس بخوان، خانه و خارج و هواپیمایت با ما، نوبل‌پرایزوینر نشود مذنب است.
آن باقی، مردمی که هستند و تو نمی‌بینی - داری میان دوستان بورژوایت در عالمی دیگر سیر می‌کنی - آن مردم اگر مثل مرگان با دندان از مالشان - مال خودشان - دفاع نکنند، گرسنه می‌مانند. اگر برای قرانی تندی نکنند بر عزیزانشان، استخوان تنشان هم آب می‌شود.
دوست من، دنیا زمینج است، قناتش خشک است، به خون آغشته است. شب بر کشاله‌ی خون می‌شکند.
Profile Image for Parastoo Khalili.
203 reviews455 followers
April 13, 2022
در نظرم شخصیت‌هایی که در ذهن به جا می‌مانند شخصیت‌هایی هستند که به اعماق احساسات خواننده نفوذ کردند.
مرگان برای من قهرمان قهرمانان بود. مرگان برای همه مادر بود، خواهر بود. مرگان برای همه جای خالی فردی بود که نداشتند. ولی کسی برای مرگان سلوچ نبود. هیچکس برای مرگان جای خالی را پر نکرد.
عباس، عباس عجیب و بلای عجیبی که به‌سرش اومد.
ما از سلوچ چیزی توی داستان نمیدونیم، نه از خودش و نه از خلقیاتش ولی در نظر من عباس ، بچه‌ی بزرگ خانواده، دست‌پر‌ورده‌ی سلوچ، میتونه نشونه‌ی بارز خوبی از شخصیت سلوچ باشه.
من عاشق ابراو بودم، ابراوی که اوایل کتاب جای عباس کتک خورد، ابراوی که برای چیدن پنبه‌هاش زحمت کشید و چشم ازشون برنداشت، و داستان که پیش رفت ابراو بزرگ و بزرگ‌تر شد، عاقل‌تر از عباس شد. در نظرم ابراو کاملا ترکیب دو شخصیت سلوچ و مرگان بود.
هاجر کوچک برای من مرگان جوان بود با تفاوت‌های جزئی. مرگان عاشق سلوچ بود ولی هاجر مجبور شد به کارهایی که نمی‌خواست انجام بده و حتی در آخر فرصت خداحافظی نداشت.
آخر فصل درباره‌ی شتری صحبت میشه که افتاده ته چاه مکینه و راه آب رو بسته. برای من اون شتر سلوچ بود، چون افتاده بود روی خط آرامش خانواده، آرامش بودن. سلوچ جلوی آبرسانی رو گرفته بود با رفتنش و به بقیه آب نمی‌رسید و در آخر همه مجبور شدند از هم دیگه دور بشن و آبشون رو از جاهای دیگری بگیرند.
Profile Image for Shila.
29 reviews
October 30, 2016
"گاه پيش مى آيد كه آدمى در دوره ى كوتاه عمر خود، هزار بار ميميرد و زنده ميشود. براى پسر مرگان، هزار بار مردن و زنده شدن، همين دم بود."
Displaying 1 - 30 of 792 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.