Natalia Ginzburg (née Levi) was an Italian author whose work explored family relationships, politics during and after the Fascist years and World War II, and philosophy. She wrote novels, short stories and essays, for which she received the Strega Prize and Bagutta Prize. Most of her works were also translated into English and published in the United Kingdom and United States. An activist, for a time in the 1930s she belonged to the Italian Communist Party. In 1983 she was elected to Parliament from Rome as an Independent.
ابتدای نمایشنامه نقدی به قلم "انتزو سیچیلیانو" آورده اند. سیچیلیانو متن را با عنوان :"ثبت واقعیت با علاقه به وراجی شروع می کند" و با مقایسه ی نثر ناتالیا گینزبورگ و جین آستن به پایان می برد!
پ.ن :با اینکه اونقدر از گینزبورگ و آستن نخوندم که باید، به نظرم طیف نوشته هاشون با هم فرق داره.
درسته که ناتالیا گیتزبورگ رو خیلی دوست دارم، اما این کتاب واقعا چیز عجیبی بود. فرم بامزهای داشت، که یه خانومه تلفن میکنه به مامانش و همینطور که ما فقط داریم یه طرف گفتوگو (همون خانومه) رو میشنویم اطلاعاتمون رو به دست میاریم، ولی به طور کلی چیز عجیبی بود که چندان درکش نکردم و نفهمیدم چی و چرا. :)) 🚶🏾♀️
کلاه گیس درباره زنی است که بی اعتقادی ها و تناقض هایی که در زندگی با آن رو به روست را بیان میکند. نمایشنامه به صورت مونولوگ است. ما با زنی رو به رو هستیم که از افراد متفاوت صحبت میکند و مخاطب اش دو نفر هستند. یکی همسرش که در حمام به سر میبرد و دیگری مادرش که پشت خط تلفن است. ولی به جز زن، هیچ یک از شخصیت های مطرح شده توسط وی، هیچ واکنش کلامی به صحبت های اون نشان نمیدهند. کل نمایشنامه از زبان این زن است.
این داستان با انعطاف های ضروری بیان، تیک های زبانی آشکار و نیز ظرایف لهجه ای محلی که در متن برجسته است، رنگ آمیزی شده و اتفاقا همین تیک ها و زبان وهم آلودند که این گونه راز حیات را برایمان میگشایند و این البته خود رفتاری است که دقیقا کنش و به تبع آن "تاتر" نامیده میشود.
زن داستان ما، جسارت خود را در معرض نمایش قرار میدهد. زنی شاکی است که دائما با همسر خود مشغول جنگ و جدال است و همین شب قبل با او بر سر مسائل مختلف از جمله تابلوهای نقاشی که توسط همسرش کشیده شده و برای فروش گذاشته شده به بحث پرداخته است و حالا نتیجه این جدالها دماغی خونین است که زن با فشردن پنبه به درون بینی اش سعی در بند آوردن خون دارد. ولی چیزی که بیشتر از درد و این خون برایش مهم است لکه خون روی لباس اش است که ممکن است پاک نشود. وی زنی جسور است، با وجود اینکه میداند همسرش در حمام، چند قدم آن طرف تر به سر میبرد، به شرح داستان عشقی خود و مرد دیگری میپردازد که از آن حامله شده است و حتی موضوع جدایی از همسرش را مطرح میکند. ولی تمامی این مسائل هیچ واکنشی را، از جانب همسر زن، در پی ندارد.
زنانی که ناتالیا گینزبروگ در ذهن و با الهام از سایه ی پنهان خیال خود، برای حضور بر صحنه می آفریند، قدری بیش از اندازه امروزی اند و همین ابتذال آنها را فرو می افکند. زنانی که دچار غم درونی و فلاکت اند.
سوالی که برام پیش اومد اینه که نقطهی «انتشار» یک اثر کجاست؟ یعنی یک اثر دقیقاً باید به کجا برسه که نویسنده تصمیم بگیره به عنوان یک کتاب، یا حتی یک بخشی از یک کتاب اون رو منتشر کنه؟ و این سوال در مورد نویسندههای معروف و کسایی که اسم و رسمی دارن باید خیلی جدیتر و درستتر بررسی شه چیزی که من خوندم، بهنظرم بیشتر یک شخصیتپردازیِ نه چندان کامل بود که در قالب یک مونولوگ (یا همون یک وراجی) نصفهونیمه منتشر شدهبود.