Persian literature is the jewel in the crown of Persian culture. It has profoundly influenced the literatures of Ottoman Turkey, Muslim India and Turkic Central Asia and been a source of inspiration for Goethe, Emerson, Matthew Arnold and Jorge Luis Borges among others. Yet Persian literature has never received the attention it truly deserves. General Introduction to Persian Literature answers this need and offers a new, comprehensive and detailed history of its subject. This 18-volume, authoritative survey reflects the stature and significance of Persian literature as the single most important accomplishment of the Iranian experience. It includes extensive, revealing examples with contributions by prominent scholars who bring a fresh critical approach to bear on this important topic. The first volume offers an indispensable entrée to Persian literature’s long and rich history, examining themes and subjects that are common to many fields of Persian literary study. This invaluable introduction to the subject heralds a definitive and ground-breaking new series.
احسان یارشاطر در ۱۴ فروردین ۱۲۹۹ در یک خانوادهٔ بهائی اهل کاشان در همدان متولد شد. پدرش هاشم، بازرگانی بود که به امور دنیوی توجه نداشت و حواسش مشغول مذهب بود. مادرش روحانیه میثاقیه در زمان خود مترقی بود، انگلیسی میآموخت و با صدایی گیرا مناجات میخواند بههمین دلیل به گردهماییهای بهایی دعوت میشد. در همدان او ابتدا به مدرسه آلیانس یهودیان فرانسوی و بعداً به مدرسه تأیید بهائیان رفت و تا کلاس دوم تحصیل کرد. در سال ۱۳۰۵ یا ۱۳۰۶ به دلیل شغل پدرش به کرمانشاه رفتند. دو سال و نیم به تهران رفتند. وضع مالی پدر او خوب نبود و اجارهنشین بودند. پدر او که از طرفداران زبان اسپرانتو بود کمی اسپرانتو به احسان آموخت چنانکه وقتی مادرش برای زیارت به حیفا سفر کرده بود به فارسی و اسپرانتو برایش نامه نوشت. در کلاس هفتم بود که مادرش به دلیل مرض کلیه و یک سال بعد پدرش به دلیل سینهپهلو درگذشتند. او یک خواهر و دو برادر دارد. خواهر او نورانیه در ۱۳۶۰ در تهران کشته شد
به گفتهٔ احمد اشرف از دانشگاه کلمبیا، یارشاطر احساس وابستگی به دین بهائی ندارد. وی با داییش در تهران بزرگ شد. بعد از تمام شدن دبیرستان به دانشسرای عالی رفته و ادبیات فارسی خواند. وی در دورهٔ دکترا رسالهای بحثبرانگیز داشت با این موضوع که معشوق در ادبیات ایران نمیتواند زن باشد. از دههٔ ۱۳۲۰ خورشیدی در عرصهٔ مطالعات ایرانی و ایرانشناسی فعالیت داشتهاست. بخش عمدهای از تحقیقات او در زمینههای ایران پیش از اسلام، و زبانها و گویشهای ایرانی بودهاست
ابراهیم پورداوود، از استادان وی، از مشوقین وی برای مطالعهٔ ادبیات و زبان باستانی ایران بود. وی توسط بورسی از شورای فرهنگی بریتانیا در ایران به لندن رفت تا در زمینهٔ تعلیم و تربیت ادامه تحصیل بدهد ولی بعد از رسیدن به لندن نزد والتر هنینگ استاد زبانهای باستانی ایران رفت. او نزد والتر هنینگ و مری بویس زبان پهلوی را فراگرفت. در سال ۱۳۳۲ فوق لیسانس خود را تمام کرده و موضوع رساله دکترایش این بود که زبان مردم آذربایجان نه ترکی بلکه زبانی بنام تاتی بودهاست. رساله نزد هنینگ. تاتی مربوط به روستایی در قزوین و در کمیجان استان مرکزی میباشد. در بازگشت به ایران به تدریس زبانهای باستانی ایران پرداخت. در همین ایام دانشگاه کلمبیای نیویورک از او دعوت به تدریس کرد. بعد از بازگشت از کلمبیا به تهران، جای استاد محبوبش ابراهیم پورداوود به تدریس پرداخت. وی در کارنامه خود تأسیس بنگاه ترجمه و نشر کتاب برای ترجمه آثار معتبر ادبی جهانی و انتشار فصلنامه راهنمای کتاب را دارد
در سال ۱۳۳۳ به منظور ترجمه مناسب و شایسته آثار ادبی جهان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب را بنیان نهاد و در این راه از کمکهای اسدالله علم که در آن زمان رئیس املاک و مستغلات پهلوی بود نیز استفاده کرد. حوزه فعالیت این بنگاه به تدریج گسترش یافت و علاوه بر ادبیات خارجی، مجموعههای متون فارسی، ایرانشناسی، آثار فلسفی، ادبیات برای جوانان، خواندنیهای کودکان و آئینهٔ ایران و چند مجموعهٔ دیگر را در آن بنگاه چاپ و منتشر شد
در سال ۱۳۴۷ به پیشنهاد یارشاطر و با بودجه ۲ میلیون دلاری سازمان برنامه و بودجه ایران کار تدوین دانشنامه ایرانیکا آغاز شد. پس از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ایرانیکا قطع شد و با تلاشهای یارشاطر بنیاد ملی علوم انسانی آمریکا عهدهدار هزینههای ایرانیکا شد. احسان یارشاطر برای تأمین هزینههای ایرانیکا بخشی از مجموعه آثار تاریخی خود را به ارزش ۳ میلیون دلار بفروش رساند که بعضی از این آثار اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک هستند
خب گمان میکردم با کتابی بهتر از این سر و کار خواهم داشت. جلد اول تاریخ ادبیات فارسی دکتر یارشاطر, موسوم به "مقدمه ای کلی بر ادبیات فارسی" مجموعه ای از مقالات دانشمندان جهان درباره کلیات ادبیات فارسی است که میتوان ادعا کرد دانشمندترین ایرانشناسان بخشهای مربوطه را نوشته اند. البته این هم حسن است و هم عیب. چون به گمانم اگر ایرانیانی آن فصول را مینوشتند, نکات تازه تر و دقیقتری داشت. اما وقتی یک مجموعه فرنگی چنین کاری را انجام میدهد, نباید هم توقع داشت که کار تماما به درد خود ایرانیان بخورد. کتاب مشخصا (حداقل در وهله اول) غیرایرانیان را مخاطب خود میشناسد و از این رو گاه به توضیح چیزهایی که برای ما بدیهی است مشغول میشود. اما نوشته فرنگیان حسنی خاص هم برای ما دارد, و آن اینکه بسیاری اوقات مملو است از ارجاعات به آثار تحقیقی تازه ای که خود آنها راجع به ادبیات و فرهنگ ما نوشته اند و شاید سالها طول میکشید تا ما متوجه وجود چنین آثاری میشدیم. از همین رو کتابنامه این مجموعه به گمانم میتواند کلید بسیار خوبی به تحقیقات متأخر ایرانشناسان راجع به ادبیات فارسی و فهرستی از آثار سزاوار ترجمه باشد. کتاب هفده فصل دارد که فصول نخستین به چیزهایی چون سنت ادبی و عروض و نظریه ادبی و بلاغت و صور خیال میپردازد. دو فصل درباره ادبیات درباری و بعد ادبیات دینی است. فصلی هم (با جای تعجب) اختصاص پیدا کرده است به "معما" که البته درآمدی است بر همه تفننهای ادبی. سپس چند فصل به تاثیر فرهنگهای مختلف بر ادبیات فارسی میپردازد و در نهایت هم چند فصل به مسایل راجع به کتاب و کتابت. برای شخص من, با دانش متوسط بلکه اندکم, شاید تنها نکات مثبت کتاب, یکی همان ارجاعات به تحقیقات فرنگی بود و دیگری هم مطالب مربوط به فنون کتابپردازی و نسخ خطی (که در این عرصه به تمامه پیاده ام)، وگرنه دربقیه مسایل چندان چیزی به من نیاموخت. البته مطمینا هر فصل میتواند منبع خوبی برای معرفی به دانشجویان کارشناسی باشد, تا نگاهی کلی و جامع نسبت به آن مقوله پیدا کنند, چیزی که خیلی وقتها جایش در کلاسهای ادبیات خالی است. اما ترجمه کتاب, به خصوص در نیمه نخست آن بسیار فجیع است. چه بسا جملاتی که اساسا سر و ته ندارد. اما این عیب در بخشهای پایانی بسیار کمتر است و به گمانم جای این احتمال وجود دارد که نویسندگان فصلهای نخست نحوه پیچیده تری از انگلیسی را در نگارش خود به کار برده بوده اند که مترجم نتوانسته به درستی آنها را ترجمه کند. اما به هر حال, در بسیاری از جاهای کتاب, تحریک شدم تا کاری کنم که به گوش انتشارات سخن برسانم که برای مجلدات بعدی کتاب, مترجم را عوض کند. باید جلدهای دیگر کتاب را هم دید.
مدّت زیادی بود که لازم بود کتابی، در این قدّ و قواره، به بازار کتاب بیاید که تا حدّی ضعفهای دو جلدِ اوّلِ کارِ ارزشمند استاد صفا را پُر کند؛ کار جناب ذبیحالله صفا، دقیق و مبنایی هست، ولی دو جلد اوّلش، خصوصاً تا آنجایی که میدانم جلد اوّلش، مال دوران شبابِ وی است و نیاز به تجدید نظر دارد. برای همین این کتاب را اینجا معرّفی میکنم، که خب درعین فوایدی که داشت، چندین ایراد هم در آن به چشمم خورد، که به وقتش به آن هم خواهم رسید، که البتّه مربوط به عروضند و شاید دربارۀ باقیَش هم ایرادات دیگری باشد. خلاصه؛ کتاب را کسانی نوشتهاند که تردیدی در تخصّص و توانائی آنها نیست؛ وقتی استاد افشار، دربارۀ نسخههای خطّی در عرصههای زبان فارسی مینویسد، یا نصرالله پورجوادی دربارۀ انواع ادبیّات دینی، یا جولی اسکات درخصوصِ ادبِ درباری، خب کتاب باید هم ارزشمند باشد؛ اشخاص بهتر و شاید متخصّصتری «میتوانستند» در این کتاب باشند، ولی اینهایی که هستند، دست اوّلند، تقریباً همۀشان. درعین حال، آنچه اشاره شده، و به درستی هم اشاره شده، دربارۀ این کتاب صادق است که « اگر ایرانیانی آن فصول را مینوشتند, نکات تازه تر و دقیقتری داشت. اما وقتی یک مجموعه فرنگی چنین کاری را انجام میدهد, نباید هم توقع داشت که کار تماما به درد خود ایرانیان بخورد». کتاب، هفده فصل دارد، که شاید به نظرِ ما، برخی از این بخشها بتوانند در یکدیگر یا ذیلِ عنوان بزرگتری ادغام شوند، ولی حاصل کار چندان هم غیرقابلقبول ازآب در نیامدهاست. یکی از خوبیهایِ این کار، نوشتنِ بخشی به نام «سنّت ادبیّات فارسی کلاسیک» در همان ابتدای کتاب است، به عنوان فصل اوّل، که در همان ابتدا تکلیف خواننده را با کتاب، و احتمالاً با تمامِ دوره مشخّص کند. امّا اصلیترین چیزی که در این کتاب اذیّتم کرد، یعنی برایم سخت بود که با وجودِ آن، نتیجهای از خواندن کتاب بگیرم، روشننبودنِ دلیلِ بخشبندیها بود، که کلّی باید میگشتم دنبال جواب این سؤال که: چرا «معمّا» باید فصلِ مجزّایی درکنارِ «تأثیراتِ ایران قبل از اسلام و هند در ادبیّات فارسی» باشد، ولی فرضاً قصائد مصنوع، یا تذکرهنویسی، یا شاهنامهستیزی، یا سایر مسائلی از این دست، جزو سرفصلها نباشند؟ و یک چیز دیگر؛ بخش مجزّایی تحت عنوانِ «عروض: وزن و قافیه» در این کتاب هست که از این کتاب به طور اخصّ آن را خواندم. سی چهل صفحه بیشتر نیست، حرفهایش هم غلطِ اساسی ندارد(به جز یکی دو مورد) ولی هفت هشت مورد بود که یا من بد فهمیدم، یا مترجم بد ترجمه کرده، یا در اصل، چیزی نوشته شده که شاید درست نبودهباشد. در همین بخش، سخنِ کوتاهی تحت عنوانِ «میراث عروضی پیش از اسلام» هست که برایم بسیار جالب آمد؛ با این توضیح که شعر هجائی قبل از اسلام، در تاریخ ادبیِ بعد از اسلام نیز سابقه و تاحدّی رواج دارد؛ از کتابِ «پُلی میان شعر هجائی و عروضی فارسی» گرفته(که خدابخواهد دربارهاش مینویسم) تا اشعار پهلوی سفینۀ عزیز تبریز و مهمتر از آن، منظومهای به شعر هجائی، که استاد شفیعی مقالۀ ممتّعی دربارۀ آن نوشت. قاعدتاً وقتی «شعرِ هجائی»، پس از اسلام هم باشد، ذهن به این سمت میرود که شاید «شعر عروضی» نیز قبل از اسلام بودهاست؛ گرچه شاید منابع آن بسیار بسیار کم و حتّی تکنگاری دربارۀ آن نیز بینهایت دشوار باشد. در همین بخش، سخنانی دربارۀ زحاف در عروض فارسی هست که یا درست آنها را نمیفهمم، یا آنگونه که میفهمم پایۀ درستی برای آن نمییابم؛ مثال را، دربارۀ تبدیلِ ارکان، گفتهاند که «دو هجای کوتاه متوالی، غالباً جای خود را به یک هجای بلند میدهند»، که گمان میکنم شکل درست، طور دیگری باشد. بعضی از سخنان این بخش، دقیق نیست؛ آدم توقّع دارد لااقل تعارف جامع و مانع باشد، وقتی «سکته» در شعر، به این صورت تعریف شده که «بریدگی در ساختار وزنی یک مصرع»، خب طبیعتاً ذهنِ آدم تردید به خود راه میدهد که شاید نویسنده متوجّه عمقِ اشتباهش نبوده؛ اگر صِرفاً «بریدگی در ساختار وزنی» را مبنای سکته قرار دهیم، بسیاری از وزنهای مکرّر و تقریباً تمام اوزانِ متناوب، سکته را خواهند داشت که این با قول بعدی نویسنده در تضاد است: «مشخّصۀ منظّم و حتمی در عروض فارسی نیست». به هرحال جا داشت که نویسنده دقّت بیشتری در این امر میکرد یا لااقل یک فارسیزبان را به یاری میگرفت. از آن بدتر، شاهدی است که برای این مدّعا آوردهاند، که همانا بیتی از حافظ است، که اصلاً رکنِ متناوب ندارد و صِرفاً «هزج مثمّن سالم» است و به خاطرِ کلماتش باعث شده تصوّر «سکتهداشتن» آن برای نویسنده پیش بیاید؛ حتّی مترجم هم به این موضوع اشاره کردهاست. و سه چهار ایراد دیگر، که بعضیهایشان شاید به خاطرِ درک من از متن باشد، و نتوان خیلی هم این ایرادات را وارد دانست(که در عین حال، به شخصه در ایرادداشتنِ یک گزارۀ مشخّص، بسیار مصرّم!) در هرحال، از این کتاب بیشتر توقّع داشتم؛ لااقل از بخشِ عروضش. امّا جمعاً، اینکه نوشتنِ این دورۀ تاریخ ادبیّات، به دست این افراد شروع شده و لااقل بخشی از ضعفهای اوایلِ تاریخ ادبیّات جنابِ صفا را برطرف خواهد کرد را هم باید در نظر داشت و صد البتّه باید مجلّدات دیگر را هم دید.