Jump to ratings and reviews
Rate this book

دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل

Rate this book
این کتاب شامل 7 داستان از موراکامی است که شش داستان آن از مجموعه «بید نابینا، زن خفته» و داستان دیگر از مجموعه «فیل ناپدید می‌شود» انتخاب شده است. «سال اسپاگتی»، «میمون شیناگاوا»، «قلوه سنگی که هر روز جا به جا می شود»، «دیدن دختر صددرصد دلخواه در صبح زیبای آوریل»، «اسفرود بی دم» و «مرد یخی» عناوین داستان های این کتاب است که اغلب حول محور یک زن و مرور کوتاه زندگی او نوشته شده است. استفاده از کلمات ساده و تاثیر گذار در کنار وجود اسامی شرقی و توصیف زندگی شرقی در بعضی داستان ها همراه با بازی با کلمات و دیالوگ های کوتاه و تاثیر گذار شخصیت های داستان، بر جذابیت این کتاب افزوده است. در بخشی از این کتاب می خوانیم: «در یکی از فرعی ‌های تنگِ منطقه شیکِ ‌هاراجوکوِ توکیو از کنار دختر صددرصد ایده‌الم رد می‌شوم. راستش را بخواهید، آن‌قدر‌ها خوشگل نیست. هیچ ویژگی خاصی ندارد. لباس‌هایش ابداً استثنائی نیستند. از خواب بیدار شده و مو‌های پشت سرش تاخورده است. جوان هم نیست. با این وجود از پنجاه یاردی می‌تونم بفهمم: او دختر صددرصد ایده‌ال من است. لحظه‌ای که می‌بینمش، قلبم از سینه‌ام بیرون می‌زند و د‌هانم مانند چوب خشک است. تیپ محبوب خود شما می‌تواند دختری باشد که قوزک پا‌هایش، ظریف است یا چشمانش درشت و یا انگشتانش کشیده است. یا این‌که بی‌جهت مجذوب دختری می‌شوید که وقتش را سر غذا تلف می‌کند. تیپ بعضی دختر‌ها هم با سلیقه من جور درمی‌آید. گاهی توی رستوران به خودم می‌آیم و می‌بینم خیره دختری شد‌ه‌ام که پشت میز بغلی نشسته چون شکل بینی‌اش را دوست دارم ... چند دیالوگ برگزیده از کتاب: - زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری. - از کارشناسی در بورس تا شیشه شوری، فاصله خیلی زیادی هست... - راستشو بخواین شستن شیشه ها برام کمتر استرس داشت. اگه قرار باشه چیزی سقوط کنه خودم هستم نه قیمت سهام. -مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود...چه قدر عجیب است که فرد مورد علاقه ات را پیدا کنی و فرد مورد علاقه ات پیدایت کند. معجزه است. یک معجزه آسمانی.

132 pages, Paperback

First published January 1, 1981

113 people are currently reading
4569 people want to read

About the author

Haruki Murakami

603 books132k followers
Haruki Murakami (村上春樹) is a Japanese writer. His novels, essays, and short stories have been best-sellers in Japan and internationally, with his work translated into 50 languages and having sold millions of copies outside Japan. He has received numerous awards for his work, including the Gunzo Prize for New Writers, the World Fantasy Award, the Tanizaki Prize, Yomiuri Prize for Literature, the Frank O'Connor International Short Story Award, the Noma Literary Prize, the Franz Kafka Prize, the Kiriyama Prize for Fiction, the Goodreads Choice Awards for Best Fiction, the Jerusalem Prize, and the Princess of Asturias Awards.
Growing up in Ashiya, near Kobe before moving to Tokyo to attend Waseda University, he published his first novel Hear the Wind Sing (1979) after working as the owner of a small jazz bar for seven years. His notable works include the novels Norwegian Wood (1987), The Wind-Up Bird Chronicle (1994–95), Kafka on the Shore (2002) and 1Q84 (2009–10); the last was ranked as the best work of Japan's Heisei era (1989–2019) by the national newspaper Asahi Shimbun's survey of literary experts. His work spans genres including science fiction, fantasy, and crime fiction, and has become known for his use of magical realist elements. His official website cites Raymond Chandler, Kurt Vonnegut and Richard Brautigan as key inspirations to his work, while Murakami himself has named Kazuo Ishiguro, Cormac McCarthy and Dag Solstad as his favourite currently active writers. Murakami has also published five short story collections, including First Person Singular (2020), and non-fiction works including Underground (1997), an oral history of the Tokyo subway sarin attack, and What I Talk About When I Talk About Running (2007), a memoir about his experience as a long distance runner.
His fiction has polarized literary critics and the reading public. He has sometimes been criticised by Japan's literary establishment as un-Japanese, leading to Murakami's recalling that he was a "black sheep in the Japanese literary world". Meanwhile, Murakami has been described by Gary Fisketjon, the editor of Murakami's collection The Elephant Vanishes (1993), as a "truly extraordinary writer", while Steven Poole of The Guardian praised Murakami as "among the world's greatest living novelists" for his oeuvre.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1,911 (26%)
4 stars
2,392 (33%)
3 stars
2,048 (28%)
2 stars
609 (8%)
1 star
164 (2%)
Displaying 1 - 30 of 804 reviews
Profile Image for kian.
198 reviews65 followers
December 23, 2016
شايد هاروكي موراكامي خوندن بين كتابخونهاي امروز تبديل به يه مد شده باشه... و شايد خودمم بخاطر همين كتاباشو خوندم وميخونم..... ولي خب..... كتاباش منو راضي نميكنه... شبيه خاطره نويسيه... مونوگرافي.... بي هيچ هدف خاص....... احتمال ميدم بازم كتاباي ديگه شو بخونم... ولي خب اوني نيست كه راضيم كنه....
Profile Image for BookHunter M  ُH  َM  َD.
1,694 reviews4,642 followers
September 19, 2025

أحيانا تشاهد فتاة تبدو مثالية بالنسبة لك و ترجو لو تكلمها و تتعرف عليها و لكن تعوزك الجرأة لذلك أو يكون الوقت غير مناسب أو أن هذا اللقاء تم للحظة واحدة تلاقت فيها أعينكم على قارعة الطريق قبل أن يذهب كل منكما في اتجاه مختلف و لكنك تبقى تفكر و ترسم سيناريوهات الحديث و اللقاء و التعرف و الحب. و هذا هو بالضبط ما فعله بنا موراكامي في هذه القصة القصيرة جدا ذات العنوان الطويل جدا.
من مجموعة حدائق موراكامي
Profile Image for Fatima.
186 reviews422 followers
February 15, 2016
موراکامی کاری با معناگرایی و نصیحت کردن و حرف های پشت پرده و عمیق نویسی ندارد , موراکامی فقط به قلمش اجازه میده به سرعت پیش بره و حدس میزنم گاهی خودش هم از پایان داستان هاش لبخند میزنه که اجازه داده ریتم جالبی داشته باشه و یک جا خیلی ساده و آرام به نقطه ختم بشه و بعد تمام و همینطور هم یک حس خوب و جالب رو به مخاطب هدیه میده , این کتاب شامل هفت داستان کوتاه و زیبا بود (1 - بید نابینا , زن خفته 2 - سال اسپاگتی 3 - میمون شیناگاوا 4 - قلوه سنگی که هر روز جا به جا میشود 5 -دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل 6 - اسفرود بی دم 7 - مرد یخی)
داستان های مورد علاقه ی من در این کتاب سال اسپاگتی و دیدن دختر صد در صد دلخواه و قلوه سنگی که هر روز جا به جا میشود و مرد یخی بود و با اینها ارتباط خیلی خوبی هم میتونستم بگیرم و تو خلسه ی ناشی از خوندن داستان فرو برم , داستان های موراکامی بیشتر شبیه یک ضد آلرژی و ضد حساسیت میمونه , درست وقتی که کتاب های سنگین و پر مفهومی رو میخونی و فکرت عجیب درگیرشون شده و خسته ات کردن , داستان هاش همینجا هست که میتونه تو رو از اون حالت شلوغی ذهنت دربیاره و بهت حس راحتی بده و صرفا فقط از خود داستان لذت ببری ؛ نه شاخه هایی که بیشتر کتاب ها توی ذهن مخاطب ایجاد میکنن ...
Profile Image for صان.
429 reviews465 followers
March 24, 2016
درمورد موریکامی، همیشه این قضیه اذیتم میکنه که وقتی تموم میشه از خودم میپرسم خب که چی؟ نه مفهوم خاصی پشتشه( هرچند که به نظر میاد نویسنده با دوپهلو نویسی میخاد مفهومی رو که واقعن در داستان موجود نیست به صورت انتزاعی و با قالب ذهنی خواننده وارد داستانش کنه که اگه اینطوری باشه کار خیلی زشتیه) نه داستان قدرت روایی بالایی داره. شایدم عیب از منه ولی خب...
Profile Image for فؤاد.
1,127 reviews2,358 followers
April 4, 2016
براى درك موراكامى، لازمه كه آدم با رئاليسم جادويى آشنا باشه. فکر کنم نباید توى موراكامى دنبال كافكا گشت. بايد بيشتر دنبال ماركز بود. یعنی دنبال مفاهيم عميق انسانى نبايد بود، بلکه باید فقط دنبال سرگرمی بود. به علاوه، داستان هاش جذابيت داستانى ندارن (پيرنگ قوى، تعليق، يا توصيفات خاص، يا شخصيت پردازى قدرتمند، يا...) و قشنگيشون فقط به خاطر اینه که یه ایده ی جادوییِ نو و عجیب رو برداشته و حولش نوشته.

از بین داستان ها، فقط از داستان "اسفرود بی دم" خوشم اومد، اونم بیشتر به خاطر طنز بودنش. ولی باقی داستان ها هم بد نبودند. بعضیاشون جادوی کمرنگ تری داشتن، مثل "دیدن دختر صد در صد دلخواه..." و "سال اسپاگتی" و بعضیاشون، جادو عنصر اصلی داستان بود، مثل "مرد یخی". بیشتر داستان ها عاشقانه بودن.
Profile Image for Heba.
1,241 reviews3,084 followers
Read
September 4, 2024
هل هنالك حقاً ما يدعى شخص مثالي و 100% !!!...
بالتأكيد...لا....
كل ما هنالك إن القدر من يقودك للحظة التي تلتقي فيها بالآخر ...فإذ بروحك تتآلف وروحه ، وستكون جداً محظوظاً لو ثمة مصافحة تجمع عقليكما سوياً... ومن ثم تتساءل :
" من اي نجم سقط كلٌ منا على الآخر ؟؟.... "
ما يثير الانتباه ان صديقنا هنا مر بجوارها فى الشارع ودون أن يتبادلا كلمة واحدة حكم بأنها الفتاة المثالية له و بنسبة 100% !!!...ولا يمكن لأى منا أن يجزم بأنها تطابق الصورة التى رسمها لها سلفاً...
ولكن اعتقد أن وثبة قلبه، والصباح الأبريلي الجميل هما ما دفعاه للظن بأنها فتاته المثالية ...ولكن هذا لا يكفي يا عزيزي ..صدقني والله 🤗
Profile Image for Saman.
1,166 reviews1,073 followers
Read
March 24, 2011
وقتی چشمت می‌افتد به نام نویسنده‌ مورد علاقه‌ات و می‌بینی که کتاب رو جلدی زیبایی هم دارد. انتشارات معروفی هم چاپش کرده است، خوب طبیعی‌ست که کتاب را تهیه می‌کنی

شروع می‌کنی به خواندن. خوب یک داستان تمام شد. حتما در داستان بعدی چیزی پیدا می‌کنی. نه چیزی نبود. چرا داستان‌ها این قدر ضعیف‌اند؟ چرا نقطه‌ی اوجی در داستان‌ها وجود ندارد؟ کتاب تمام می‌شود. به فراست می‌افتی که این انتشارات و این مترجم، این داستان‌ها را از کجا پیدا کرده‌اند؟ و بعد می‌بینی که با مقوله‌ی ( کتابسازی ) مواجه شدی

متاسفانه کتاب ( دیدن دختر صد در صد دلخواه) کتابی‌ست بی‌ارزش. کتابسازی مطلق است و صرفاً تجارت کتاب
Profile Image for Roya S.
31 reviews8 followers
March 19, 2023
من عاشق این مدل داستان‌‌های کوتاهم؛ جذاب، رازآلود و با پایان باز.
ازش لذت بردم؟ بله بسیار.
داستان میمون شیناگاوا رو خیلی دوست داشتم. زیادی جذاب بود.
قطعاً کتاب‌های دیگه موراکامی هم می‌خونم.
Ended: 1401.12.28
Profile Image for Ali Book World.
489 reviews248 followers
August 24, 2021
قشنگ‌ترین مجموعه داستان کوتاهی بود که از موراکامی تا به امروز خوندم. این کتاب شامل هفت داستانه. اسامی داستان‌ها به ترتیب: ۱- بید نابینا، زن خفته ۲- سال اسپاگتی ۳- میمون شیناگاوا ۴- قلوه سنگی که هر روز جابجا میشود ۵- دیدن دختر صدردصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل ۶- اسفرود بی‌دم ۷- مرد یخی

به نظرم این مجموعه داستان کوتاه، سورئال‌ترین و جادویی‌ترین داستان‌های کوتاهیه که موراکامی نوشته. یعنی این کتاب رو کسانی باید بخونند که اول، موراکامی‌خوان باشند و دوم هم اینکه از داستان‌های سورئال به سبک موراکامی لذت میبرند. اگر جز این دو دسته نیستید نباید این کتاب رو بخونید.

همه‌ی داستان‌ها رو دوست داشتم به جز "مرد یخی". حقیقتا از موضوعش خوشم اومد. داستان دختری بود که عاشق مردی شده که بدنش به شدت سرده و مثل مردم عادی نیست. موضوع و ایده‌ش خوب بود اما پیشبرد داستانش ضعیف بود.

داستان "بید نابینا، زن خفته" خیلی خفن بود. در عین سادگی پر از پیچیدگی بود و کاملا عجیب‌ و غریب. داستان در مورد پسری‌ست که پسرعمویش به خاطر اتفاقی که براش افتاده مشکلات شنوایی پیدا کرده، یک روز میشنوه، یک روز هم اصلا نمیشنوه. خلاصه دوتاشون دارن باهمدیگه برای چکاپ به بیمارستان میرن. زمانی که پسرعمویش به داخل اتاق دکتر رفته، راویِ قصه‌ی ما نشسته و فکر میکنه و خاطره‌ی زمانی رو به یاد میاره که به عیادت نامزدِ دوستش رفته بود و حالا اینکه چجوری ربط پیدا میکنه به بید نابینا و زن خفته دیگه این از عجایب موراکامیه.

داستان دوم "سال اسپاگتی" بود. داستانی کوتاه و به ظاهر ساده. طبق گفته‌ی راوی، سال ۱۹۷۱ سال اسپاگتی بوده و ایشون کلا اسپاگتی می‌پخت تا زندگی بکنه... بله، کلیت داستان همینه اما با یک تماسی که به روایِ داستان میشه برای چند خط حال و هوای داستان هم تغییر میکنه.

داستان سوم: "میمون شیناگاوا"... قشنگترین داستان این کتاب، همینه. خب موراکامی دو داستان در مورد ماجرای این میمون نوشته و داستانی که در این کتاب چاپ شده، اولین ماجراییه که این میمون میگذرونه و یکسری چیزها مجهول باقی می‌مونه و جوابش در داستان دومِ این میمون داده میشه که توی این کتاب نیست و در مجموعه داستان‌های کوتاه موراکامی در کتاب "اول شخص مفرد" چاپ شده. در حقیقت اگر کسی اول این داستان رو بخونه ممکنه چیز خاصی متوجه نشه اما من چون داستان دوم این میمون عزیز رو در کتاب "اول شخص مفرد" خونده بودم، این داستان خیلی برام جالب و قشنگ بود و گذشته و یکسری اتفاقاتی که قبلا رخ داده بودن برام مشخص‌تر شد. اما ماجرای این داستان در این کتاب چیه؟ داستان در مورد خانمیه که حدود یک سالی میشه که اسم خودش رو در مواقعی فراموش میکنه و زمانی که یک نفر ازش میپرسه که "اسمت چیه؟" و یا سوال های اینچنینی ازش میپرسند، به طور کامل نام و نام خانوادگیش رو فراموش میکنه. تا اینکه مجبور میشه پیش دکتر بره بلکه راه حلی برای این مشکلش پیدا بکنه.... خب به ظاهر داستانی کاملاً بی‌معنا و ساده به نظر میاد اما واقعاً داستانی فوق العاده جذاب و ماجرای خیلی جالبی داره و ماهیتی کاملا سورئال در این کتاب دیده میشه. همون‌طور که گفتم اگر دو تا داستان رو بخونید که توی دو تا کتاب جدا چاپ شدند از ماجراهاش لذت میبرید و کاملاً درک می کنید که ماجراها چی شدن.!!!

داستان‌های شماره چهار تا هفت هم موضوعات جالبی دارن و میشه که از عنوان‌هاشون تا حدودی ماجراهای کلی رو حدس بزنید.
داستان "قلوه سنگی که هر روز جابجا میشود" هم قشنگ بود. کلیت داستان همینه که از اسمش می‌بینید و متوجه می‌شید. در کل دوستش داشتم چون هدفش رو فهمیدم.
داستان "دیدن دختر صددرصد دلخواه..." کوتاه‌ترین داستان این کتابه و عاشقانه‌ترینش. با اینکه چند صفحه بیشتر نبود اما پر از حس و حالِ عشق، دوستی و درد بود.

بذارید در مورد داستان "اسفرود بی‌دُم" چیزی نگم. عجیب‌ترین داستان این کتاب همینه. دو بار خوندمش تا متوجه شدم تا حدودی ماجراش از چه قراره. در موردش چیزی نمیگم، چون خودمم هنوز گیجم و نمیتونم صد درصد تعریف کنم.
و اما داستان "مرد یخی" همونطور که اول کپشن گفتم ضعیف‌ترین داستانه، به جز موضوع قشنگش چیز خاصی نداشت و اصلا روند داستانش رو دوست نداشتم. شاید یکبار دیگه بخونمش تا ببینم میتونم هدف خاصش رو درک بکنم یا نه. اما فعلا در همین حد میگم که خوب نبود و بعد از شش داستان قشنگ و جذابی که خوندم این یکی واقعا خورد توی ذوقم، ولی بخاطر شخصِ شخیصِ میمون شیناگاوا ازش چشم‌پوشی میکنم.
Profile Image for Orki De.
172 reviews
July 20, 2017
از رئالیسم جادویی قبلا صدسال تنهایی مارکز رو خونده بودم ولی با این کتاب نظرم نسبت به رئالیسم جادویی خیلی عوض شد! به نظرم عالی بود..!
همه ی داستان ها رو دوست داشتم به غیر از اسفرود بی دم، که زیاد ازش نفهمیدم...
Profile Image for Zahra Pakdel.
75 reviews28 followers
April 9, 2019
خب فکر کنم موراکامی بدجور منو نمک گیر کرد و حتما سراغ یه کتاب دیگه ازش میرم.
داستان های سال اسپاگتی، میمون شیناگاوا و مرد یخی رو بیشتر دوست داشتم.

در نتیجه تا اطلاع ثانوی زنده باد موراکامی!
Profile Image for Arghavan-紫荆.
330 reviews77 followers
April 2, 2022
امتیاز بیشتر از ۳ و کمتر از ۴
باتوجه به اینکه من خیلی کم میتونم با داستان کوتاه ارتباط بگیرم و همچنین کتاب قبلی که از موراکامی خوندم بنظرم کریپی بود-کافکا در کرانه- این مجموعه واقعا خوب بود، هیچکدوم از داستان ها حوصله‌م رو سرنبردن و شخصیت ها خوب پرداخته شده بودن. داستان "میمون شیناگاوا" خیلی غیرمنتظره بود، به نحو خوبی.
Profile Image for Moujan Taghavi.
113 reviews44 followers
September 16, 2016
فکر کنم این سومین کتابی بود که از این نویسنده خوندم و به دلم هیچ ننشست. نمیدونم چرا اینقدر یهو همه ازش تعریف کردند به نظرم خیلی نویسنده های دیگه هستند که حق همه گیر شدن و حرف زدن ازشون بیشتره تا ایت نویسنده. فکر نکنم دیگه سراغ کتاب های این نویسنده برم.
این کتاب هم مثل دو کتاب قبلی این نویسنده نصفه رها شد:(
این کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه هست که یکی از داستان های آن هن نان اسم کتاب است.
Profile Image for Hákon Gunnarsson.
Author 29 books162 followers
April 1, 2017
I've read this short story a couple of times, and I like it. It doesn't really have a plot, or at least not a big one, but it's simply beautiful. The title really gives you a idea what it is about. It is about love, or maybe it's more about the idea of love. About finding that ideal person that in movies of a certain era would have resulted in fireworks going off, and all that, but the characters aren't movie stars. I think it is Murakami's most poetic short story I've read so far.
Profile Image for Alam.
122 reviews20 followers
September 7, 2024
خوب این دومین کتابیه که از موراکی میخونم و احساس میکنم من موراکی خون نیستم. نمیدونم کتابش نمادینه، استعاره‌ایه، اصلا همینجوری محض سرگرمیه، نمیفهمم داستان از چه قراره. بین هفت تا داستان کوتاهی که تو این کتاب بود فقط یکم با میمون شیناگاوا و سال اسپاگتی ارتباط برقرار کردم، اونم یکم! نمیدونم بعدها نظرم در مورد این نویسنده عوض میشه یا نه اما فعلا کنار میزارمش.
Profile Image for ˗ˏˋ n a j v a ˊˎ˗.
172 reviews50 followers
May 22, 2022
Truly a lovely story of love, of passion and courage. Tellings us love requires to be spoken; to be heard. That courage brings love to perfection and without it, dreams are gone.

“Wish I could talk to her. Half an hour would be plenty: just ask her about herself, tell her about myself, and ­what I'd really like to do. Explain to her the complexities of fate that have led to our passing each other on a side street in Harajuku on a beautiful April morning in 1981. This was something sure to be crammed full of warm secrets, like an antique clock build when peace filled the world.
She's walking east to west, and I west to east. It's a really nice April morning.”


What are the chances of us meeting our 100% perfect person? it's quite high if the eyes are open and the ears eager to listen. If the heart is bathed in love and soul irrigated by courage.

Potentiality knocks on the door of my heart.
Now the distance between us has narrowed to fifteen yards. 
How can I approach her? What should I say? 
"Good morning, miss. Do you think you could spare half an hour for a little conversation?"
Ridiculous. I'd sound like an insurance salesman.
"Pardon me, but would you happen to know if there is an all­night cleaners in the neighborhood?"
No, this is just as ridiculous. I'm not carrying any laundry, for one thing. Who's going to buy a line 
like that? 
Maybe the simple truth would do. "Good morning. You are the 100% perfect girl for me."
No, she wouldn't believe it. Or even if she did, she might not want to talk to me. Sorry, she could say, I might be the 100% perfect girl for you, but you're not the 100% boy for me. It could happen. And if I found myself in that situation, I'd probably go to pieces. I'd never recover from the shock.
I'm thirty­two, and that's what growing older is all about.


Inspiring, sad and poetic, this is an ideal collection of short stories by Mr Murakami. He's always capable of choosing the absolutely perfect words and the ways to express them.
Reading his works will always bring up some strange yet pleasant enjoyments.

Oh, well. It would have started "Once upon a time" and ended "A sad story, don't you think?"
Once upon a time, there lived a boy and a girl. The boy was eighteen and the girl sixteen. He was not unusually handsome, and she was not especially beautiful. They were just an ordinary lonely boy and an ordinary lonely girl, like all the others. But they believed with their whole hearts that 
somewhere in the world there lived the 100% perfect boy and the 100% perfect girl for them. Yes, they believed in a miracle. And that miracle actually happened.
One day the two came upon each other on the corner of a street.
"This is amazing," he said. "I've been looking for you all my life. You may not believe this, but you're the 100% perfect girl for me." 
"And you," she said to him, "are the 100% perfect boy for me, exactly as I'd pictured you in every detail. It's like a dream."
They sat on a park bench, held hands, and told each other their stories hour after hour. They were not lonely anymore. They had found and been found by their 100% perfect other. What a wonderful thing it is to find and be found by your 100% perfect other. It's a miracle, a cosmic miracle.
As they sat and talked, however, a tiny, tiny sliver of doubt took root in their hearts: Was it really all right for one's dreams to come true so easily? 
And so, when there came a momentary lull in their conversation, the boy said to the girl, "Let's test ourselves just once. If we really are each other's 100% perfect lovers, then sometime, somewhere, we will meet again without fail. And when that happens, and we know that we are the 100% perfect ones, we'll marry then and there. What do you think?"
"Yes," she said, "that is exactly what we should do."
And so they parted, she to the east, and he to the west.
The test they had agreed upon, however, was utterly unnecessary. They should never have undertaken it, because they really and truly were each other's 100% perfect lovers, and it was a miracle that they had ever met. But it was impossible for them to know this, young as they were.
The cold, indifferent waves of fate proceeded to toss them unmercifully.

Time passed with shocking swiftness, and soon the boy was thirty­two, the girl thirty.
One beautiful April morning, in search of a cup of coffee to start the day, the boy was walking from west to east, while the girl, intending to send a special­delivery letter, was walking from east to west, but along the same narrow street in the Harajuku neighborhood of Tokyo. They passed each other in the very center of the street. The faintest gleam of their lost memories glimmered for the briefest moment in their hearts. Each felt a rumbling in their chest. And they knew: 

She is the 100% perfect girl for me. 

He is the 100% perfect boy for me. 

But the glow of their memories was far too weak, and their thoughts no longer had the clarity of fourteen years earlier. Without a word, they passed each other, disappearing into the crowd. Forever.

A sad story, don't you think? 

Yes, that's it, that is what I should have said to her.
Profile Image for Mamadreza.
53 reviews4 followers
October 6, 2019
چند نکته که در داستان کوتاه های موراکامی تو ذوق میزند ...
اول : دلیل تغییر رفتار شخصیت از معمولی به عجیب روشن نیست { دختر داستان قلوه سنگی که هر روز جا به جا میشود یا میمون داستان میمون شیناگاوا یا ماندن مرد یخی در قطب جنوب در داستان مرد یخی } دوم : رئالیسم جادویی و مشخص نشدن دلیل برای استفاده از آن { صحبت کردن میمون شیناگاوا و مرد یخی یا مبنای کلی اسفرود بی دم }
سوم : شخصیت ها یا دچار روزمرگی بودند یا هستند یا خواهند بود { حتی در داستان دیدن دختر صددرصد دلخواه سر آخر هر دو راه خود را رفتند } این ها همه تو ذوق میزنند ولی من داستان ها را دوست داشتم . شاید بخاطر نثر ساده ی موراکامی ست یا شاید قضیه سلیقه ای است یا شاید کاملا بی دلیل است .
Profile Image for Parastoo Khalili.
203 reviews454 followers
October 16, 2019
نمیدونم چرا داستان های کوتاه موراکامی منو جذب نمیکنه و همیشه از خوندشون پشیمون میشم:(
شاید چون موراکامی بود انتظار زیادی از داستانهای کوتاهش داشتم، چون خودش سروصدای زیادی کرده ولی جالب نبود.

داستان ها زیاد جالب نیستن، پایان بندی عجیبی دارن، انگار مثلن نویسنده اومده این داستان رو نوشته و حوصله نداشته پایان خوبی واسش بسازه و سرهم یه چیزی نوشته:|
داستانها هییییییییییچ کششی ندارن، شروع که میکنی دلت میخاد فقط کتاب رو تموم کنی.
همین دیگ!
Profile Image for Sara Kamjou.
664 reviews515 followers
February 10, 2017
یک سری داستان‌های کوتاه ژاپنی با نثری ساده و معمولی.
فکر می‌کنم حالا با اطمینان بتوانم بگویم سبک رئالیسم جادویی سبک مورد علاقه‌ی من نیست. و نیز خیلی کم پیش می‌آید مجموعه داستان کوتاهی به مذاقم خوش بیاید.
خواندن این کتاب تجربه خوبی بود، بعضی از داستان‌هایش جنبه نمادین پیدا می‌کرد و دوستشان داشتم. با این حال، اولین کتاب و احتمالا آخرین کتابی خواهد بود که از موراکامی خواهم خواند.
---------------------------------
جملات ماندگار کتاب:
ترس خیلی چیز بدیه. دردی که تو فکرمه خیلی بدتر از درد واقعیه.
منظورمو میفهمی؟
...
تا به حال نشده به کسی حسودی کنم. نمی‌دونم چرا، شاید باور نکنی، اما منظورم اینه که اینطوری نیست که آدم خیلی با اعتقادی باشم یا هر چیزی رو که دلم می‌خواد به دست آورده باشم. راستش، خیلی چیزا هست که ناامیدم می‌کنه، خودم هم باورم نمی‌شه. اما به هر دلیلی که باشه، تا به حال نشده که به کسی حسودی کنم.
...
زندگی کردن با حسادت خیلی سخته. مثل این می‌مونه که جهنم کوچیکت رو هی با خودت این طرف و اون طرف ببری. باید خدا رو شکر کنی که هیچوقت به کسی حسادت نکردی.
...
می‌دونم چه چیزی باعث حسادت می‌شه. اما اینکه چه احساسی به آدم دست می‌ده، چه‌قدر طول می‌کشه، چه‌قدر قدرتمنده، یا اینکه ممکنه چه‌قدر آدم به خاطرش عذاب بکشه رو نمی‌تونم بفهمم.
...
- خب خیلی‌ها هستن که از من خوشبخت‌ترن. اما این دلیل نمی‌شه من به اونا حسودی کنم. به نظر من هر کس زندگی خاص خودشو داره.
- چون آدما با هم فرق دارن، نمی‌شه اونا رو با هم مقایسه کرد؟
- من اینجوری فکر می‌کنم.
Profile Image for Arzuw.
25 reviews3 followers
November 11, 2023
میانه خوبی با داستان کوتاه ندارم حتی اگر آقای موراکامی باشه، بنظرم داستان کوتاهاش یا خیلی ابتدایی و ساده بودن یا اینکه من از درکش عاجز بودم🤭، همیشه هر کتابی یا داستانی بخونم انتظار یه داستان اخلاقی و پند و یه چیز جدید دارم ولی این داستانها انگار داری یه چیز بسیط رو داری میخونی یه چیز اثبات شده و یا نهایتاً بشه گفت پایان باز بودن.
تنها داستانی که دوست داشتم داستان *قلوه سنگ ها هم جابجا میشوند* رو خیلی خیلی دوست داشتم و خیلی شبیه موو آنی که مدنظرم هست رو دربر می‌گرفت.
Profile Image for Shreya ♡.
134 reviews205 followers
January 29, 2022
মুরাকামি'র বনলতা সেন ♡
Profile Image for مجیدی‌ام.
216 reviews152 followers
September 21, 2016
من موراکامی رو با این کتاب شناختم... و الان بعد از یک سال و نیم، تموم کتاب هاش رو خوندم و از کارم پشیمون نیستم. خوندن نه تنها این کتاب بلکه تموم کار های موراکامی رو به همه توصیه می کنم.

لیست داستان های این کتاب:

بید نابینا، زن خفته
سال اسپاگتی
میمون شیناگاوا
قلوه سنگی که هر روز جابجا می شود
دیدن دختر صد درصد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
اسفرود بی دم
مرد یخی
Profile Image for امیر.
203 reviews31 followers
June 19, 2021
بسیار سبک دلنشین و دوست داشتنی.
کتاب مناسبی بود واسه روزایی که بخاطر دنیای بیرون ذهن نا ارامی داشتم. کتاب ها همیشه برام جایی بودن برای فرار از دنیای وااقعی .
مجموعه داستان های کوتاهی بود از موریکامی و از نشر چشمه.
سه نسخه ازش خریدم واسه هدیه ی عید بدم به دوستان
Profile Image for fatemeh Motamedi.
61 reviews55 followers
November 23, 2021
فایل صوتی این داستان کوتاه رو گوش کردم.
من سه ،چهار مرتبه این داستان رو گوش کردم و هر بار بعد اتمامش میگفتم: خوب که چی!!!!
قبل این، کتاب کجا ممکن است پیدایش کنم رو نیمه تمام گذاشتم .
کتاب های هاروکی رو از بُعد دیگری باید خواند و درش تفکر کرد .
متأسفانه من نتونستم ارتباط برقرار کنم.
Profile Image for Arezoo.
20 reviews
August 19, 2016
به نظرم داستان مرد یخی و قلوه سنگی که هر روز جا به جا میشود، از بقیه داستانها قشنگتر و پر معناتر بود
Profile Image for Shamim.
93 reviews66 followers
July 26, 2023
اونطور که انتظار داشتم، باهاش ارتباط نگرفتم.
موراکامی معمولا جوری می‌نویسه و فضاسازی می‌کنه که به راحتی از ذهنم پاک نمیشه ولی این مجموعه داستان [که اتفاقا از ماه آوریل هم شروعش کردم] نتونست کشش زیادی در من ایجاد کنه. گاهی فقط دلم می‌خواست زودتر تموم بشه و رومخ بود که تا میومدم بگم 'داره جالب میشه'، یهو با پوکرفیس ترین حالت ممکن می‌رفتم سراغ بعدی.

حسم به داستان ها اینطور بود که:
بید نابینا، زن خفته = یکم کریپی بود
سال اسپاگتی = داره از ذهنم پاک میشه
میمون شیناگاوا = خیلی باحال بود.. تا اینکه میمونه شروع کرد به صحبت کردن :)))
قلوه سنگ = دوسش داشتم✔️
دیدن دختر صد در صد دلخواه = دوسش داشتم✔️
اسفرود بی دم = ...
مرد یخی = دوسش داشتم✔️

برشی از کتاب:

-حالا می دانست مهم آن است که در قلبت تصمیم بگیری شخص دیگری را با تمام وجود بپذیری و وقتی این کار را بکنی، اولین و آخرین بار خواهد بود.

- آنان بی هیچ گفتگویی از کنار همديگر رد شدند و برای همیشه در میان جمعیت ناپدید شدند. ماجرای غم انگیزی است، این طور نیست؟ بله. همین است. همین را باید به او می‌گفتم.

- بارها و بارها کابوسی تکراری سراغم می‌آمد، این که برای قدم زدن بیرون می‌روم و داخل شکاف یخی عمیقی که در زمین دهان باز کرده است، سقوط می‌کنم، هیچ کس نمی‌تواند پیدایم کند و من آن پایین یخ می‌زنم. من داخل یخ ها زندانی شده ام، به آسمان خیره می‌شوم، هشیارم، اما‌ نمی‌توانم تکان بخورم، حتی نمی‌توانم یکی از انگشت هایم را تکان بدهم. هر لحظه دارم بیش تر و بیش تر به گذشته تبدیل می‌شوم.
وقتی مردم به من و به آنچه تبدیل شده بودم، نگاه می‌کردند، گذشته را می‌دیدند و من صحنه ای بودم که به سمت عقب باز می‌گشتم و از آن ها دور می‌شدم.

پ.ن: سر داستان "بید نابینا، زن خفته" و "قلوه سنگی که هر روز جا به جا می شود" حس اینو داشتم که انگار مغز خودم و موراکامی باهم کانکته و از شباهت ایده هامون حیرت زده شدم ولی این شباهت ها وایب کلی داشت؛ نه جزئی.
Profile Image for Nazila Goodarzian.
37 reviews8 followers
November 17, 2022
خیلی وقته متوجه شدم که موراکامی نویسنده ای نیست که نوشته هاش جذبم کنه.. ولی نمی دونم چرا اصرار دارم همه ی کتاب هاش رو بخونم
Profile Image for Soheila.
74 reviews76 followers
March 22, 2023
کتاب رو به صورت صوتی گوش دادم. اوایل چندان جذبم نکرده بود. شاید چون کم‌تر از این سبک نوشته خونده بودم. تقریباً از داستان «میمون شیناگاوا» بود که کم‌کم ارتباطم با کتاب شکل گرفت و به «قلوه سنگی که هر روز جابجا می‌شود» که رسیدم نه تنها خوشم اومده بود که حیرت‌زده شده بودم! این که چطور از «چندان جذبم نکرد» رسیدم به «حیرت‌زده» رو نمی‌دونم. اما می‌دونم به داستان «مرد یخی» که رسیدم به قدری برام جذاب بود که دو ساعت تو خیابونا پرسه زدم و نه یک بار و دو بار که حدود ۶ یا ۷ بار گوش دادمش.
اینم بخش‌هایی از «مرد یخی» که عمیقاً به دلم نشست:
«بارها و بارها کابوسی تکراری سراغم می‌آمد. این که برای قدم زدن بیرون می‌روم و داخل شکاف یخی عمیقی که در زمین دهان باز کرده است سقوط می‌کنم. هیچ‌کس نمی‌تواند پیدایم کند و من آن پایین یخ می‌زنم. من داخل یخ‌ها زندانی شدم. به آسمان خیره می‌شوم. هشیارم اما نمی‌توانم تکان بخورم حتی نمی‌توانم یکی از انگشت‌هایم را تکان بدهم. هر لحظه دارم بیش‌تر و بیش‌تر به گذشته تبدیل می‌شوم. وقتی مردم به من و به آن چه تبدیل شده بودم نگاه می‌کردند، گذشته را می‌دیدند و من صحنه‌ای بودم که به سمت عقب بازمی‌گشتم و از آن‌ها دور می‌شدم».
«گذشته ابدی و سنگین و ماورای تمام تصورات ما را در چنگال خویش گرفته بود و هرگز نمی‌شد آن را از خود دور کرد. حالا دیگر قلبی برایم باقی نمانده است. گرما از وجودم رخت بربسته. گاهی وقت‌ها فراموش می‌کنم هیچ‌وقت گرمایی در وجودم بوده یا نه. این جا تنهاتر از هرکس دیگری در زمین هستم. وقتی گریه می‌کنم مرد یخی گونه‌ام را می بوسد و اشک‌هایم به یخ تبدیل می‌شوند. او قطره اشک‌های منجمد را در دست می‌گیرد و آن‌ها را روی زبانش می‌گذارد و می‌گوید: «ببین چقد دوست دارم»، او راست می‌گوید اما بادی که از ناکجاآباد می‌آید حرف‌های او را دو��تر و دورتر، به سمت گذشته‌ها می‌برد.»

لینک کتاب در طاقچه:
https://taaghche.com/audiobook/27093/...
Displaying 1 - 30 of 804 reviews

Join the discussion

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.