Mawlānā Abul-Ma'āni Mirzā Abdul-Qādir Bēdil (Persian: مولانا ابوالمعانی عبدالقادر بیدل), also known as Bīdel Dehlavī (1642–1720) was a famous Persian poet and Sufi born in Azimabad (present day Patna, India); to a family of Chaghatay Turkic descent[1]. According to some other sources, he was born in Khwaja Rawash, an area of Kabul province in today's Afghanistan.
He mostly wrote Ghazal and Rubayee (quatrain) in Persian and is the author of 16 books of poetry (contain nearly 147,000 verses and include several masnavi) [2] . He is considered as one of the prominent poets of Indian School of Poetry in Persian literature, and owns his unique Style in it. Both Mirza Ghalib and Iqbal-e Lahori were influenced by him. His books include Telesm-e Hairat (طلسم حيرت), Toor e Ma'refat (طور معرفت), Chahār Unsur (چهار عنصر) and Ruqa'āt (رقعات).
Possibly as a result of being brought up in such a mixed religious environment, Bedil had considerably more tolerant views than his poetic contemporaries. He preferred free thought to accepting the established beliefs of his time, siding with the common people and rejecting the clergy who he often saw as corrupt.
یک بیدل دهلوی یکی از بزرگترین شاعران تاریخ ادبیات فارسیست و متاسفانه مهجورترینِ این بزرگان است. دلایلی زیادی را میتوان برای این امر برشمرد که سوای سبک خاص خود شاعر، دیر آشنا شدن ما (مردم ایران) با او مهمترین دلیل آن است. کلاً عمر آشنایی مخاطبین ایرانی با بزرگان شعر سبک هندی به صد سال نمیکشد و بیدل در این میان دیرتر از همه به جامعه ادبی معرفی شد، چیزی کمتر از چهل سال.
دو افرادِ زیادی در این سالها اقدام به معرفی شعر میرزا عبدالقادر کردهاند. بزرگانی چون: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با کتاب شاعرآئینهها مرحوم دکتر سیدحسنحسینی با بیدل، سپهری، سبکهندی استاد علی معلم دامغانی با شعر، مقالات و کلاسهای متعدد بیدل شناسی، یوسفعلی میرشکاک ، مرتضی امیری اسفندقه و محمدکاظم کاظمی
سه بی شک فعالترین فرد در سالیان اخیر در میان افرادی که نام برده شد، محمدکاظم کاظمی است. ایشان تالیفات متعددی در زمینه معرفی بیدل به مخاطب فارسی زبان دارد. کتابهایی چون: مرقع صد رنگ کلیدِ درِ باز و گزیده غزلیات بیدل ، البته بخش عمده تالیفات ایشان در این زمینه در فضای مجازی وجود دارد و تا به حال به شکل کتاب درنیامده است.
چهار شعر بیدل علاوه بر بکر بودن و زیبایی اعجاب انگیزی که دارد. بسیار پیچیده و در بسیار از موارد غامض است. به همین خاطر کمتر شاعر و پژوهشگری به سمت تالیف در مورد آثار این شاعر بزرگ میرود. چرا که هم احتمال خطا بسیار است و هم مدعیانِ گوش به زنگِ دور گود نشین که علی رغم انفعال خودشان مترصد مچگیری از دیگران هستند. با توجه به این نکته کار جناب کاظمی ارزش زیادی پیدا میکند، بله، اشکالات متعددی میتوان به آثار ایشان گرفت ولی با در نظر گرفتن این نکته که کاظمی یکهتاز این عرصه در چند سال اخیر است و توفیقاتی که به دست آورده کم نیست، سزاوار نیست که ناقدان دیگر فقط به خردهگیری بپردازند.
پنج مهمترین ویژگی آثار پژوهشی کاظمی به طور اعم و آثار او در مورد بیدل به طور اخص، کاربردی بودن آنهاست. به همین دلیل است که کتابهای کاظمی بهترین گزینه برای شروع بیدلخوانی ست. و بهترین و کاربردیترین آنها کتاب گزیده غزلیات بیدل است.
شش همانطور که گفتم کتاب گزیده غزلیات بیدل بسیار کاربردی ست این کتاب شامل چهارصد و هفتاد غزل بهگزین از بیدل است که با توضیحات تکمیلی جناب کاظمی همراه است که بسیار راهگشاست. و اما مهمترین قسمت کتاب واژه نامه شعر بیدل است که به شرح برخی از کلیدواژههای شعر بیدل اختصاص دارد که دانستن آنها برای فهم شعر وی ضروریست.
این کتاب شامل 470 غزل برگزیده از 2800 غزل ابولمعانی بیدل است. در پایانِ هر غزلی که ابیات پیچیده دارد شرح معنای آن ابیات توسط محمد کاظم کاظمی نوشته شده است. در پایان کتاب هم معنای واژگان دشوار به کار برده شده در این 470 غزل برگزیده آورده شده است. ابوالمعانی میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی (۱۰۵۴ - ۴ صفر ۱۱۳۳ ق/۱۶۴۴-۲۴ نوامبر ۱۷۲۰م)، شاعر پارسی گوی هند و صوفی و نماینده برجسته سبک هندی است.
اکثر غزل ها زیبا و دلنشین بود هرچند بعضیاشون سنگین و پیچیده بودن و درک مفهومشون کمی سخت بود. چند بیت از غزل هایی که بیشتر دوست داشتم:
دل آگاه نایاب است بیدل، کاندر این دوران نشسته پنبه ی غفلت به جای مغز در سر ها/ ------------------------------------------------- زیر گردون طبع آزاده نوایی برنخاست بس که پستی داشت این گنبد، صدایی برنخواست هرکه دیدیم، از تعلق در طلسم سنگ بود یک شرر آزاده ای، از خود جدایی، برنخاست عمر رفت و آه دردی از دل ما سر نزد کاروان بگذشت و آواز درایی برنخاست این که می نالیم، عرض شکوه ی بی دردی است ورنه از ما ناله ی درد آشنایی برنخواست کشتی خود با خدا بسپار، کز طوفان یاس عالمی شد غرق و دست ناخدایی برنخاست ---------------------------------------------------- چشمی که ندارد نظری، حلقه ی دام است هر لب که سخن سنج نباشد، لب بام است بی جوهری از هرزه درایی است زبان را تیغی که به زنگار فرو رفت نیام است مغرور کمالی، زفلک شکوه چه لازم؟ کار توهم از پختگی طبع توخام است ---------------------------------------------------- از وحشت نفسها کو فرصت تامل؟ چون صبح باید از خویش دامن نچیده رفتن بر خلق بی بصیرت تا چند عرض جوهر؟ باید ز شهر کوران چون نور دیده رفتن ---------------------------------------------------- پیوستگی به حق ز دو عالم بریدن است دیدار دوست، هستی خود را ندیدن است آزادگی کز اوست مباهات عافیت دل را زحکم حرص و هوا واخریدن است پرواز سایه جز به سر بام مهر نیست از خود رمیدن تو به حق آرمیدن است ---------------------------------------------------- چنین کشته ی حسرت کیستم من؟ که چون آتش از سوختن زیستم من نه شادم، نه محزون، نه خاکم، نه گردون نه لفظم، نه مضمون، چه معنیستم من؟ نه خاک آستانم، نه چرخ آشیانم پری می فشانم، کجا ییستم من؟ اگر فانیم، چیست این شور هستی؟ وگر باقیم، از چه فانیستم من؟ بناز ای تخیل! ببال ای توهم! که هستی گمان دارم و نیستم من ---------------------------------------------------- یک روی گرم در همه عالم پدید نیست خورشید هم به کشور ما سایه پرور است ---------------------------------------------------- با داغ و اشک و آه به سر می برم چو شمع خوش داردم به این همه آزار، زیستن بیدل، من از وجود و عدم کردم انتخاب بی اختیار مردن و ناچار زیستن ----------------------------------------------------- پاک است دفتر ما کز برق ناکسی ها باقی نمی توان یافت از صد حساب نیمی سرمایه یک نفس عمر، آن هم به باد دادیم در کسب حرص نیمی، در خورد و خواب نیمی ----------------------------------------------------- عشاق چون فسانه ی تحقیق سر کنند آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند هرچند برق شعله زند از نگاهشان یکسر چراغ خانه ی آیینه بر کنند بر جوهر حیا نپسندند انفعال صد عیب را به یک مژه بستن هنر کنند شوخی ز چشمشان نبرد صرفه جز عرق گل را همان به دیده ی شبنم نظر کنند افسون جاهشان نکند غافل از ادب دریا اگر شوند، کمین گهر کنند ---------------------------------------------------- تحفه ی ما بی بران غیر از دل صد چاک نیست شانه می باشد ره آوردی که شمشاد آورد عشق را عمری است با خلق امتحان همت است عالمی را می برد مجنون که فرهاد آورد از تغافلهای نازش سخت دور افتاده ایم پیش آن نا مهربان ما را که در یاد آورد؟ ---------------------------------------------------- تو کریم مطلق و من گدا، چه کنی جز این که نخوانی ام؟ در دیگرم بنما، که من به کجا روم چو برانی ام؟ کسی از محیط عدم کران چه ز قطره واطلبد نشان؟ ز خودم نبرده ای آن چنان که دیگر به خود برسانی ام همه عمر، هرزه دویده ام، خجلم کنون که خمیده ام من اگر به حلقه تنیده ام، تو برون در ننشانی ام ز طنین پشه ی بی نفس خجل است بیدل هیچ کس به کجایم و کیم و چیم که تو جز به ناله ندانی ام ----------------------------------------------------- زندگی آب شد از کشمکش حرص و هوا چند تازیم پی سگ که شکاری گیریم؟ بنشینیم زمانی پس زانوی ادب انتقام از تک و دو آبله واری گیریم ملک آفاق گرفتیم وگدایی باقی است پادشاهیم اگر کنج مزاری گیریم دامن دشت عدم منتظر وحشت ماست کاش از تنگی این کوچه فشاری گیریم ------------------------------------------------------ مطلبی گر بود از هستی، همین آزار بود ورنه در کنج عدم آسودگی بسیار بود زندگی جز نقد وحشت در گره چیزی نداشت کاروان رنگ و بو را رفتنی در بار بود