کتاب سخت خوانی بود؛ تاجایی که مجبور شدم دو دور کتاب را مطالعه کنم تا حداقل بیشتر مطالبش را تا حدی بفهمم؛ سخت خوانی کتاب دو دلیل داشت: اول آنکه کتاب دربارۂ پسامدرنیته بود! به قول خود نویسندۂ کتاب، چون این مفهوم تعریف مشخصی ندارد، کتاب با بیان مثال و مقایسه و توضیح و ارائۂ نظریات مختلف درصدد دادن شمایی کلی به خواننده بود. سخت خوانیش هم ناشی از این بود، طول می کشید تا این مثال ها و توضیح ها را بفهمم و بتوانم درکی از مفهوم پسامدرنیته پیدا کنم؛ دوم، ترجمه! مترجم محترم به طرز عجیبی بر پاس داشتن فارسی اصرار داشتند و از چنان واژگان عجیبی برای برخی کلمات استفاده می کردند که واقعا با خودم فک می کردم آقای حکیمی، مترجم محترم، در آن لحظه به چه چیزی می اندیشیده است! خدا رو شکر که حداقل لطف کرده بودند و لغات انگلیسی معادل را پانویس درج کرده بودند تا با خواندن آنها مفهوم را درک کنم. البته مشکل ترجمه فقط واژگان سخت نبود، مقداری هم جمله بندی و اینها نیز اذیت می کردند، اما اصل کاری همین واژگان دشوار بود. سری کتاب نشر آشیان را برای آشنایی با مفاهیم اجتماعی می خوانم، اما این کتاب واقعا برای یک مبتدی و کسی که در زمینۂ علوم اجتماعی اطلاعاتی ندارد، مناسب نبود! خواننده لازم بود که قبل مطالعۂ کتاب، اندک اطلاعاتی دربارۂ فوکو، بوردیار، هابرماس و اینها و نظریاتشان داشته باشد، وگرنه مطالعۂ کتاب برایش دشوارتر هم می شد؛ که البته برای من دشوارتر هم شد! هر چند بسی شکوه کردم که آقا کتاب سختی بود، ولی بعد از درک مطلب، براستی دیدی کلی از پسامدرنیته به من داد؛ شاید دید کاملی نباشد، اما با مشکلات، مزایا و معایب، دیدگاه های مختلف دربارۂ آن و راه های پیش روی جامعه مرا آشنا کرد. خودم هم انتظار نداشتم، با توجه به دشواری کتاب، تا این حد از آن بهره ببرم. کتاب در پنج فصل نوشته شده است؛ در فصل اول به تاریخ پسامدرنیته و چگونگی شکل گیریش می پردازد، طی فصل بعدی خواننده را با مدرنیته آشنا می کند، تا دید بهتری از پسامدرنیته برای خواننده ایجاد کند؛ طی فصل سوم به گونه ای جزئی تر از مدرنیتۂ قرن نوزده به سوی پسامدرنیته پیش می رود و گریزی هم به جامعۂ اطلاعاتی و پساصنعتی می زند که این قسمت واقعا جذاب بود. فصل چهارم ویژگی اصلی پسامدرنیته را، یعنی مصرف گرایی، توضیح می دهد و بعد از آن در فصل پنجم مطالب را جمع می کند و راه حل هایی را که افراد مختلف بیان کرده اند، مختصرا شرح می دهد. سیر مطالب منطقی بود و پیش نیازهای هر فصل قبلتر برطرف شده بود. اما مشکل اصلیم با کتاب، طی خواندن نتیجه گیری و پایان کتاب ایجاد شد. کتاب نتیجه می گیرد که با توجه به شک حال حاضر انسان به پیشرفت و آیندۂ خود، چه بسا انسان به پیشامدرن بازگشته و به این نتیجه برسد که عصر « مشیت الهی» چندان هم بد نبود! در آخر هم می گوید: «چه بسا آخر زمان پسامدرن باید برای بینش یک زمین نو (نوسازی شده)، این عامل قدیمی تأثیر اجتماعی و همدم اصلی روز قیامت، جا باز کند. این سخت نیچه را در گورش به لرزه خواهد انداخت.» اما پیشرفت تکنولوژی و پدیدۂ جهانی شدن، واضحترین دلیل برای نقض این ادعاست؛ اینکه با یک کلیک یا لمس بتوان دنیایی از اطلاعات بدست آورد، خود باعث می شود دیگر انسان به سوی یک باور و جزمیت نرود؛ دیگر دوران اعتقاد راسخ به یک اندیشه و وجود یک واقعیت درست، وجود ندارد! اکنون دوران بودن چند واقعیت، دوران بدون مرجعیت است و دیگر جریان یک خطی تاریخ به پایان رسیده است. انسانی که دیگر متوجه شده است، هیچ چیز در جهان جز تغییر ثابت نیست و هیچ مفهومی جز عدم قطعیت، قطعی نیست، چگونه می تواند باز به پیشامدرن بازگردد و در اعتقاد راسخ زندگی کند؟! مگر آنکه خود را فریب دهد! بنظرم انسان هرچه زودتر خود را با مسئلۂ نبود مرجعیت وفق دهد و به سرگردانی خود گردن نهد! :)
David Lyon afirma que su libro es un "sucinto análisis de la postmodernidad". Tal afirmación es un engaño y una teleraña para incautos; su obra quizás sea de los libros más pesados de leer por su larguísima carga teórica.
Postmodernidad lo aborda todo: Premodernidad, modernidad, choque entre narrativas, autores postmodernos, análisis sobre la condición del mundo contemporáneo, consecuencias, soluciones. Sin negar la loable y ambiciosa labor del autor canadiense, el texto llega a ser absurdamente rudo en su presentación, la cual, sin dejar de ser atractiva, es densa.
Una lectura francamente difícil con un largo trayecto previo de saberes para poder abordarla sin perderse en la marea de toda la complejidad y confusión que posee la propia existencia postmoderna.