Jump to ratings and reviews
Rate this book

Andorra

Rate this book
Die Kernzelle von Andorra findet sich in Max Frischs Tagebuch als Eintragung des Jahres 1946. Andorra ist der Name für ein Modell: Es zeigt den Prozeß einer Bewußtseinsveränderung, abgehandelt an der Figur des jungen Andri, den die Umwelt so lange zum Anderssein zwingt, bis er es als sein Schicksal annimmt. Dieses Schicksal heißt in Max Frischs Stück »Judsein«. Das Schauspiel erschien als Buchausgabe zuerst 1961.

127 pages, Paperback

First published January 1, 1961

82 people are currently reading
3198 people want to read

About the author

Max Frisch

272 books779 followers
Max Rudolph Frisch was born in 1911 in Zurich; the son of Franz Bruno Frisch (an architect) and Karolina Bettina Frisch (née Wildermuth). After studying at the Realgymnasium in Zurich, he enrolled at the University of Zurich in 1930 and began studying German literature, but had to abandon due to financial problems after the death of his father in 1932. Instead, he started working as a journalist and columnist for the Neue Zürcher Zeitung (NZZ), one of the major newspapers in Switzerland. With the NZZ he would entertain a lifelong ambivalent love-hate relationship, for his own views were in stark contrast to the conservative views promulgated by this newspaper. In 1933 he travelled through eastern and south-eastern Europe, and in 1935 he visited Germany for the first time.

Some of the major themes in his work are the search or loss of one's identity; guilt and innocence (the spiritual crisis of the modern world after Nietzsche proclaimed that "God is dead"); technological omnipotence (the human belief that everything was possible and technology allowed humans to control everything) versus fate (especially in Homo faber); and also Switzerland's idealized self-image as a tolerant democracy based on consensus — criticizing that as illusion and portraying people (and especially the Swiss) as being scared by their own liberty and being preoccupied mainly with controlling every part of their life.

Max Frisch was a political man, and many of his works make reference to (or, as in Jonas und sein Veteran, are centered around) political issues of the time.

information was taken from
http://en.wikipedia.org/wiki/Max_Frisch

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
2,211 (16%)
4 stars
4,111 (30%)
3 stars
4,256 (31%)
2 stars
1,996 (14%)
1 star
910 (6%)
Displaying 1 - 30 of 390 reviews
Profile Image for Agir(آگِر).
437 reviews702 followers
April 29, 2016
:قبل از ریویو، ابتدا به این سوال بپردازیم
آیا می توان هم کتاب خوان بود و هم نژادپرست؟

:ابتدا تاثیر کتاب خواندن

وقتی کتابی مانند «آندورا» را می خوانیم به سختی می توانیم جلوی بروز احساسات و خشم خود را بگیریم و به نژادپرستان فحش ندهیم
اما هدف والای این چنین کتابهایی فقط این نیست که همدردی ما را با انسان هایی رنج کشیده برانگیزانند
بلکه چیزهایی زیادی در مورد نژادپرستان به ما می آموزانند
و بعد نوبت آن می رسد که خواننده با خود بگوید آندورا چندان هم آن دورها نیست و می تواند همین نزدیکی ها در سرزمین من هم اتفاق بیافتد
آنگاه هر خواننده ای باید بنشیند و ببیند چقدر خودش و مردم کشورش شبیه نژادپرست ها هستند
:دو مورد از نژادپرستی در کشور ما
توهین نژادی به عرب ها و تبعیض نژادی علیه افغان ها
تاسف آور اینکه در سایت گوودریدس هم افراد نژادپرست پیدا می شوند

چگونه یک نژادپرست را بشناسیم

این کتاب در این مورد کمک زیادی به آدم می کنه و ما چهره ی یک فاشیست را بهتر از قبل می شناسیم
خود برتربینی نژادی یکی از اصلی ترین ویژگی ها نژادپرستان است
من خیلی توی دنیا گشته م ولی یه چیزی رو می تونین از من قبول کنین و اون اینه که در تمام دنیا ملتی پیدا نمی شه که مثل ملت ما در دنیا محبوبیت داشته باشه
و این خود برتر بینی تنها به تعریف از نژاد محدود نمی شود و بسوی خودشیفتگی می رود
خود را داناترین انسان دنیا می نامند و هیچکسی را در این حد نمی بینند که بتواند جواب حرف های بی سروته شان را بدهند

معروفه که من یه آندورایی خالص و تمام عیار هستم. اگر غیر از این بود که دوباره به وطنم بر نمی گشتم همشهری های مهربان. اگر غیر از این بود که این پروفسور شما قید تمام کرسی های تدریس تمام دانشگاه های دنیا رو نمی زد

!!واقعا دنیا چه اعجوبه هایی دارد و چه به ناحق ناشناس مانده اند
ماکس فریش از زبان یکی از شخصیت هایش خیلی ساده جواب این آدمها را می دهد

حالا اگه این عالیجناب توی کشورهای خارجه یه همچی جونور بزرگیه، پس چرا همون جاها نمونده؟ این آقای پروفسور که توی هیچ دانشگاهی حتی یه لیسانس هم نتونسته بگیره؟ این وطن پرستی که حتی یه جمله نمی تونه بسازه که توی اون، کلمه وطن و آندورا نباشه

این جواب آنقدر کامل و عالیست که نیازی به گفتن چیز دیگری نیست
و فقط چند نکته را با اجازه ی نویسنده ی محترم اضافه می کنم
آیا در اینکه کسی هم خود را به عنوان خواننده ی هزار کتاب معرفی کند وهم ادعای دانایی کند؛ امری متناقض دیده نمی شود؟

بزرگانی بمانند سقراط و خیام و ابن سینا و ... وقتی به بالاترین مقامات دانش می رسیدند صادقانه ادعای نادانی می کردند

من داناترین انسان ها هستم، زیرا یك چیز می دانم كه دیگران نمی دانند، و آن این كه هیچ چیز نمی دانم
سقراط

هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد

هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد

خیام

و سعدی چه خوش گفته
دانا چو طبله عطارست خاموش و هنر نمای
و نادان خود طبل غازی، بلند آواز و میان تهی


:تفتیش عقاید
معمولا در بین برخی مذهبی ها چنین افکاری بیشتر دیده می شود
و با خواندن کتابی که نویسنده اش اعتقادات خاصی دارد مشکل دارند
مثلا می گویند چون فلان نویسنده وابسته به فلان کشور است پس کتابهایش را نباید خواند
حالا چقدر وابسته است هم مشخص نیست

در بین نژادپرستان هم حرکات تکفیری زیاد دیده می شود
همین که نویسنده ای همعقیده با آنان نباشد بدون فکر کردن در مورد آنچه نویسنده می گوید او را مورد توهین قرار می دهند
کسی نیست از آنها بپرسد نویسنده مسیحی باشد یا مسلمان سنی یا شیعی و یا زرتشتی و یا بهایی و یا بودایی
اینها واقعا چه ربطی به من دارند؟؟
آیا محتوای کتاب باید برای خواننده مهم باشد یا انگیزه ای که نویسنده را بر آن داشته تا کتابی بنویسد؟

:درد مشترک
ما با مردم عرب و افغان و پاکستان و .. دردهای مشترک زیادی داریم
اگر می خواهیم پیشرفت کنیم چاره ای جز این نداریم جز اینکه از این افکار جهان سومی خودمون رو خلاص کنیم
روزی که جامعه ما بتواند نقد کردن را یاد بگیرد و نقد پذیر هم باشد خیلی چیزها فرق خواهد کرد

آیا کسی که می خواهد هیتلر را نقد کند باید به آلمانی ها ناسزا بگوید؟
چرا باید در نقد اسلام به عرب ها توهین شود؟
مگر همه ی عرب ها، مسلمانند؟
یا همه ی مسلمان ها مثه عمر بن خطاب فکر می کنند؟
او خلیفه عربستان بود و به ایران حمله کرد و می گویند بمانند داعش امروزی جنایات زیادی انجام داد
ولی هیچ انسانی این حق را ندارد ملت عرب را مسئول جنایاتش بداند
اگر در اروپا یا آمریکا کسی چنین ادعایی کند مطمئن باشید او را مضحکه عام و خاص خواهند کرد
همانطور که دونالد ترامپ نامزد ریاست جمهوری در آمریکا بخاطر حرف های نژادپرستانه اش بر علیه مسلمانان بارها مورد تمسخر قرار گرفت

:در مورد کتاب

چرا باید شما از حقیقت قوی تر باشین؟ شما خوب می دانید حقیقت چیه، و روی اون نشستین

در طول تاریخ تصویری از یهودی ها ساخته شده که چندان نزدیک به حقیقت نبوده و یهودیان تنفر زیادی را در طول تاریخ از جانب مردم متفاوت احساس کرده اند. آنها را معمولا نژادپرست و پول دوست و بدون احساس و بیرحم می خوانده اند

فروید می گوید برخی اجداد یهودی اش هم در ایجاد این تنفر عمومی تا حدی سهم داشته اند، با افتخار کردن به اینکه مسیح را به صلیب کشیده اند و یا خود را نژاد برتر دانستن
و صد البته موفقیت های اجتماعی این نژاد که معمولا از هوش و فراست عالی برخوردارند هم بی تاثیر نبوده و باعث حسادت و تنفر دیگر مردم شده است

هرچه بوده گذشته ولی بهتر است نگاهی به یهودی های امروزی بیاندازیم تا حقیقت بر ما معلوم گردد

امروز خیلی از یهودی ها دیگر مذهبی نیستند و یا مذهبی های صلح جویی هستند
وجود هزاران دانشمند و انسان های خیلی بزرگی چون «زیگموند فروید» و «آلبرت اینشتین» و «باروخ اسپینوزا» و ... که به بشریت خدمت فراوانی کرده اند خود بیانگر همه چیز است
امروز یکی از افتخارات سینمای هالیوود یک انسان فوق العاده است به نام
«استیون اسپیلبرگ»
فیلم های انسان دوستانه اش آنقدر معروف است که هیچ نیازی به تعریف ندارد

پس این همه تصویری که از یهودیان می سازند بیشترش غیر واقعی است و کسانی که چنین نسبت هایی به این ملت می دهند باید کمی به خودشان نگاه کنند
حالا نوبت شماهاس که جهود خودتونو بپذیرین

:حرف آخر

بخشش و آمرزش یک شایعه ابدیه، و خورشید برگ سبز درخت ها رو روشن می کنه، حتی وقتی منو به طرف تیر اعدام ببرن

خدا و جهان و طبیعت و مسیح و بودا و .. هرچه که دوست دارید آن را خطاب کنید. هیچگاه آن چیز با قتل انسان بی گناهی عکس العملی نشون نداده همینطور که با کشتار میلیون ها انسان
پس در این مورد زیاد مهم نیست که آن چیز وجود دارد یا نه
این وسط انسان تنهاست
:و اوست که باید انتخاب کند چه بر سرش بیاید

،اول سراغ کمونیست ها آمدند
.سکوت کردم چون کمونیست نبودم
،بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند
.سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم
،بعد سراغ یهودی ها آمدند
.سکوت کردم چون یهودی نبودم
،سراغ خودم که آمدند
دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید

مارتین نیمولر

این یک وظیفه انسانی است که از نسل کشی یهودی ها در آلمان گفته شود یا از کشتار مردم فلسطین
کسی که فکر می کند با گفتن از این جنایات، برای این مردمان کاری انجام داده، هنوز شعر بالا را درک نکرده است

!!آدم بخاطر اینکه زنده اس، مجبور باشه تمام عمر از یه نفر حق شناسی کنه
Profile Image for Lisa.
1,108 reviews3,290 followers
May 11, 2017
Seeing the world develop in a more and more bizarre direction, I remember our high school performance of Max Frisch's Andorra.

Why? What made my mind dig out that memory? I hadn't thought of the play in two decades, and my copy of it is still with my parents, on a dusty bookshelf in a house in another country. And now, all of a sudden, I feel the urgent need to reread it. There is no copy of it in our local bookstore, and the small community library didn't have one either - even though I checked for Swedish, English and German versions.

Why does it haunt me so?

It is a drama about prejudice, and about how external perception of an individual's identity shapes human life. A parable on everyday evil in small, narrow-minded communities, carelessly jeopardising the happiness and safety of individuals to protect their own worldview, and to hide their secrets by spreading false rumours. It is a drama about antisemitism, but it could equally well be one about racism, or gender, or sexual orientation, or whatever else the ignorant, intolerant majority in mainstream societies is afraid to face or compete with.

It is a parable of all people who are forced into the role of being different, so that others can feel that they belong.

I remember the performance, and our strong feelings against the "justifications", when the village people explain why they are not to be blamed for the tragedy, even after the main character, Andri, is deported and killed. Nobody is guilty, everyone has perfectly understandable reasons for not speaking up against the prejudice and evil of society as a whole.

It was scary to perform those ideas, and we - young, idealistic, full of belief in our own integrity - said that it could never happen in real life again. People had started to be honest, to face history, to learn from the horrors of the Holocaust. Nobody would be fooled or bullied into accepting ostracism as a normal state of mind.

I remember that we were appalled at the very essence of prejudice shown in the play: Andri is not really a Jew, but identifies with their fate after having been pushed into the role by the behaviour of the villagers. In the end, his identity is what he has experienced, not the sum of his biological roots. His socialisation - not his biology - determines his choice of belonging.

What we rejected as young students was the premise of the play: that the tragedy lies in the false accusation. Our young hearts bled because we thought it should not matter what Andri's origin was: ostracism should be challenged in any case, whether Andri was Jewish or not. The tragedy should have been that there was a distinction between Jews and others in the first place.

Prejudice should - and could - be abolished, we thought. The spreading of FALSE rumours was just icing on the poisonous cake.

Now I think the play is spot on. It IS the spreading of rumours, of fear and propaganda, that starts the evil machinery. All of a sudden, truth and falsehood are negotiable, a matter of personal interpretation and opinion, and "freedom of speech" - without accountability - delivers the platform for hatred.

Three quotes still ring in my ears, after two decades:

"Und plötzlich bist du so wie sie sagen. (And all of a sudden, you are just like they say)"

- You can't really escape the opinions of the community in which you live. If they have preconceived ideas about who you are and what you are likely to do, it will shape you, one way or the other.

"Ich kenne den Jud. Die Wahrheit wird man in Andorra wohl noch sagen dürfen. (I know the Jew. You should still be allowed to speak the truth in Andorra.)"

- Under the pretext of "telling the truth", any prejudice is tolerated, even encouraged. But what kind of truth is that? And what does it do to objective evaluation of facts? If the "alternative" truth is emotionally felt to be right, evidence to the contrary will lose importance - as long as both methods of "truth-finding" are equally acceptable means to judge a situation.

"Wieso seid ihr stärker als die Wahrheit? (Why are you stronger than truth?)"

That is a question I can't answer. Why? Why are so many people willing to let hatred take over and guide their judgment? Why is truth a negotiable good bought by the powerful and used against minorities?

Why?

I think it is about time to set up school performances of Andorra again. For we are Andorra. And it is our choice what we do to Andri. And who we blame.
Profile Image for leynes.
1,316 reviews3,684 followers
May 21, 2025
TW: Vergewaltigung, Antisemitismus, Mord

Andorra ist ein Drama des Schweizer Schriftstellers Max Frisch. In Form einer Parabel thematisiert Frisch am Beispiel des Antisemitismus die Auswirkung von Vorurteilen, die Schuld der Mitläufer und die Frage nach der Identität eines Menschen gegenüber dem Bild, das sich andere von ihm machen. Gemeinsam mit Biedermann und die Brandstifter ist Andorra das bekannteste Theaterstück Max Frischs, und steht auf vielen Lehrplänen im deutschsprachigen Raum. Ich musste es zur Schulzeit nicht lesen (thank God, I would've hated it), stattdessen lasen wir Homo Faber, was mich ebenfalls nachhaltig verstörte.
LEHRER: "Sie werden sich wundern, wenn ich die Wahrheit sage. Ich werde dieses Volk vor seinen Spiegel zwingen, sein Lachen wird ihm gefrieren."
Andorra handelt von Andri, einem jungen Mann, der von seinem Vater unehelich mit einer Ausländerin gezeugt wurde und deshalb von diesem als jüdischer Pflegesohn ausgegeben wird. Die Bewohner Andorras begegnen Andri permanent mit Vorurteilen, sodass er, selbst nachdem er seine wahre Herkunft erfahren hat, an der ihm zugewiesenen jüdischen Identität festhält. Es folgt seine Ermordung durch ein rassistisches Nachbarvolk. Nachdem die Andorraner alles geschehen ließen, rechtfertigen sie ihr Fehlverhalten und ihre Feigheit vor dem Publikum und leugnen ihre Schuld, wie z.B. der Wirt, der verlauten lässt: "Ich bin nicht schuld, dass es so gekommen ist. Das ist alles, was ich nach Jahr und Tag dazu sagen kann. Ich bin nicht schuld."

Andorra ist ein Theaterstück, das wirklich unter die Haut geht und einem zum Denken anregt. Ich kann aber absolut nachvollziehen, warum die meisten Schüler*innen das Stück als mega anstrengend empfinden und diesem nicht so viel abgewinnen können.

Für mich gibt es drei Schlüsselszenen, die ich gerne näher mit euch beleuchten würde:

1. Barblins Vergewaltigung durch den Soldaten
Schon gleich in der ersten Szene wird Barblin vom Soldaten sexuell belästigt, mit krass übergriffigen Kommentaren. Sie weist den Soldaten mit klaren Worten ab. Wir erfahren, dass sie in Andri verliebt ist, aber nicht mit ihm zusammen sein kann, weil er der Pflegesohn ihres Vaters ist. Eines nachts, als Andri auf Barblins Türschwelle schläft, verschafft sich der Soldat unbemerkt Zugang zu ihrem Zimmer und vergewaltigt sie. Da er ihr den Mund zu hält, hört Andri ihre Schreie nicht. Als der Soldat schließlich halb bekleidet aus Barblins Zimmer tritt, bemerkt Andri ihn und verliert sofort den Glauben an Barblin. Er ist sich 100% sicher, ohne auch noch ein Auge auf sie geworfen oder nur ein Wort mit ihr gesprochen zu haben, dass Barblin freiwillig mit dem Soldaten geschlafen hat. Später ihm Stück belästigt Andri Barblin dann sexuell, weil sie sich seiner Meinung nach nur ihm verwehrt, dem Soldaten und anderen Männern aber freiwillig ihren Körper schenken würde.

Es sind zwei wirklich scheußliche Szenen, die so unglaublich viel offenbaren. Für mich ist Barblin das eigentliche Opfer des Stücks und auch sein Dreh- und Angelpunkt. Frisch zeigt, welchen Gefahren Frauen in patriarchalen Gesellschaften ausgesetzt sind. Nicht nur die Vergewaltigung und die sexuellen Übergriffe an sich sind schlimm, sondern auch die Täter-Opfer-Umkehr, die auf diese folgt und dass Opfern solcher Taten oft nicht geglaubt wird. Dass Andri nicht anerkennen möchte, dass Barblin vergewaltigt wurde, macht ihn für mich, gemeinsam mit den anderen Charakteren des Stücks, zum "villain" (mir fällt gerade das passende deutsche Wort nicht ein, sorry!). Er ist für mich kein tragischer Held, sondern ein Mann, der wie die anderen Andorraner auch, versucht den Status Quo aufrechtzuerhalten.

Justice for Barblin. Es würde mich sehr interessieren, ob es mal eine feministische Aufarbeitung des Texts gegeben hat, in dem Barblin stark zentriert wurde. Ich würde es auf jeden Fall lesen.

2. Die Mittäterschaft der Andorraner und die Parallelen zur deutschen Nachkriegsgesellschaft
Frisch legte großen Wert darauf, dass der Zuschauer sich nicht von den Andorranern distanzieren könne. Es sei wesentlich am Stück, "dass die Andorraner ihren Jud nicht töteten, sie machen ihn nur zum Jud in einer Welt, wo das ein Todesurteil ist." Dass ein anderer zum Henker werde, entlaste sie nicht von ihrer Schuld: "ich möchte die Schuld zeigen, wo ich sie sehe, unsere Schuld, denn wenn ich meinen Freund an den Henker ausliefere, übernimmt der Henker keine Oberschuld." Im Interview mit Curt Riess führte er weiter aus: "Die Schuldigen sitzen ja im Parkett. Sie, die sagen, daß sie es nicht gewollt haben. Sie, die schuldig wurden, sich aber nicht mitschuldig fühlen. Sie sollen erschrecken […] sie sollen, wenn sie das Stück gesehen haben, nachts wach liegen. […] Die Mitschuldigen sind überall."

Für mich zeigt sich dieses Bestreben vor allem in der Figur des Lehrers, Barblins und Andris Vater, der seine Mitbürgern (und somit auch das Publikum) stets anklagt:
LEHRER: "Dass einer sie fortan bewirtet mit Mörderhänden, es stört sie nicht."

oder

LEHRER: "Duckt euch. Geht heim. Ihr wisst von nichts. Ihr habt nichts gesehen. Ekelt euch. Geht heim vor euren Spiegel und ekelt euch."
Es sind unheimlich starke Szenen, in denen der Lehrer seiner Wut und seiner Abscheu freien Lauf lässt, obwohl er selbst kein unbeschriebenes Blatt ist und das, was er seiner Familie (vor allem seinen Kindern) durch seine Lüge um Andris Identität angetan hat, ist unverzeihlich. Dass Frisch ihn sich am Ende erhängen lässt, ist eine kühne Entscheidung—sie erinnert mich etwas an das Ende von Dürrenmatts "Die Panne". In beiden Erzählungen wird sich ein Mensch seiner eigenen Selbst auf so schonungslose Art und Weise wahr, das ihm nur noch der Suizid bleibt.

3. Andris Überzeugung, dass er ein Jude sei
In Andorra fragt sich Max Frisch, wie sich der einzelne seine eigene Identität bewahren kann gegenüber dem Bild, das sich die Umwelt von ihm macht. Indem die Andorraner ein Bild entwerfen, wie Andri als Jude zu sein habe, legen sie ihn gemäß ihren Vorurteilen fest. Um mit sich selbst ins Reine zu kommen, um mit dem Bild, das die anderen von ihm haben, eins zu werden, bleibt Andri schließlich nichts anderes übrig, als dieses Bild anzunehmen, die von ihm erwartete Rolle auszufüllen und die ihm entgegengebrachten Vorurteile zu bestätigen.

Und als er dann am Ende erfährt, dass er eigentlich gar kein Jude ist, ist es schon zu spät. Weil ihn die anderen wie einen Juden gesehen, behandelt und geächtet haben, ist Andri zu einem Juden geworden. Er stirbt als Jude.

Max Frisch zeigt diese Entwicklung und diesen Teufelskreis sehr gut auf. Ich finde die Beobachtungen auch unter einem ganz anderen Aspekt interessant und zwar dem von race als soziale Kategorie. Kategorien wie Schwarz und weiß sind soziale, nicht biologische. Demnach sind sie flexibel, je nach Zeit und Raum unterschiedlich. Sie werden von Fremdwahrnehmung bestimmt. Hier in Deutschland gelte ich als afro-deutsche mixed Frau als Schwarz, in der Heimat meines Vaters, Kamerun, als weiß. Der fremde Blick bestimmt, was ich bin und nimmt so Einfluss auf meine Identität. Da ich in Deutschland geboren wurde und aufgewachsen bin, sehe ich mich auch selbst als Schwarz. Wäre ich in Kamerun aufgewachsen, würde ich mich wohl als weiß sehen. Dieses Dilemma beschreibt Frisch am Beispiel von Andris vermeintlichen "Jud-Seins" sehr anschaulich.

Ich möchte diese Rezension, mit der Beobachtung der Senora, Andris Mutter, schließen, da ich sie sehr aktuell finde und nachempfinden kann: "Kein Mensch, wenn er die Welt sieht, die sie ihm hinterlassen, versteht seine Eltern." So depressing, yet so true. Kann man eigentlich auf alle gerade vorherrschenden Konflikte (Klimakrise, Kapitalismus, Kriege in Nahost und in der Ukraine etc. etc.) anwenden. How could they? How could we?
Profile Image for Dream.M.
1,037 reviews647 followers
April 23, 2022
یک نمایشنامه فوق العاده درباره نژادپرستی و تاثیر جامعه در شکل گیری تعصبات کور
این نمایشنامه درام خیلی تاثیر گذار بود. ریوبوو های خوبی درموردش نوشته شده . امیدوارم بخونید لذت ببرید و قلبتون تیکه تیکه بشه.
4 reviews
July 20, 2022
Lest dieses Buch auf keinen Fall. Wenn ihr es irgendwo rumliegen habt verbrennt es. Ich wurde gezwungen es zu lesen und habe bis Heute ein Trauma davongetragen. Tut euch einen Gefallen und wahrt größtmöglichen Abstand zu diesem Teufelswerk. Warum kann ich hier keine Minussterne vergeben ?
Profile Image for Nasrin M.
95 reviews29 followers
February 11, 2024
این خرافات نیس. نه، حقیقته. هستن آدمایی که نفرین شده‌ان و هر کاری هم که بکنی، باز یه نگاه اونا کافیه تا تو همون‌طور بشی که اونا میخوان. این خباثته. هر کسی اونو توی درون خودش داره، ولی هیچ‌کس هم نمی‌خواد اونو داشته باشه. پس باید چی کارش کرد‌؟ باید فرستادش توی هوا؟ خیلی خب، به هوا فرستاده می‌شه. ولی مدت زیادی اونجا نمی‌مونه و بعد باید تو وجود یه نفر حلول کنه، تا اونا بتونن یه روز به چنگش بیارن و بکشنش...
Profile Image for Jan-Maat.
1,684 reviews2,491 followers
Read
September 18, 2017
Well, in one sense this play is not very theatrical and in another, utter theatre. The whole piece is stripped back, suspense and mystery are thrown away in favour of the purity of the author's intentions Thou shalt not make unto thee any graven image and one is left a happy iconoclast at the end. The actors at points speak to the audience as the accused or a witness from the dock might speak to the jury, but in so doing we as the audience are implicated too as participants at least in judgement.

The other Frisch I've so far read is Homo Faber I don't see a great connection - a slight common classicism maybe in the paired down sense of tragedy and foreboding , but I think I wouldn't have suspected a connection if the author's name had been blanked out, also the Swiss theme, looking on, implicated and innocent of what they see.

A nice piece, the language not too Swiss for me, I had here an edition for schools from the 60s and the suggested translations for phrases such asHosenscheisser or wir scheissen in die Hosen are amusing mild and non-scatological suitable for a teacher to be comfortable teaching children who are, inthe teachers opinion, all too ready to giggle. An indulgent introduction spoke of how Frisch was borrowing stylistically from Brecht, yet the purity of theme achieved here makes Mutter courage und ihre Kinder look lavish and indulgent by comparison. Order ist order seemed to close an echo of Befehl ist befehl to be co-incidental, but I suppose a concept impossible to avoid when discussing soldiers and in any-case I suspect I am misremembering that from the film version of Der Hauptmann von Köpenick rather than the play. Not that it matters but these association are so strong, that a word to the wise effect ensues and you construct your own meta text, which maybe detracts from the purity of the author's vision.

I wonder did Frisch construct his own Decalogue in theatre or was this the only commandment that mattered to him - artistically interesting in itself, particularly since in a play explicitly against the construction of types and the imposition of a conceptual type on another, the story is played out by types, stereotypes stereotype to warn me not to stereotype...
Profile Image for Behzad.
652 reviews121 followers
December 26, 2022
نمیدونم چیشد که یهو سر پیری عشق دوران جوانی به نمایشنامه در من زنده شد و چند روزه گیر دادم به نمایشنامه نویسهای آلمانی.
فکر میکنم ادبیات آلمانی به طور کلی برای ما ایرانی ها میتونه جذابیت خاصی داشته باشه، چون اونها تجربۀ یکی از هولناکترین فاشیسم ها و دیکتاتوری های جهان رو داشتن و بنابراین ادبیاتشون همیشه جای زخم این تفکر خانمان برانداز رو بر خودش داره.
از برتولت برشت بگیر تا فردریش دورنمات و حالا عشق تازه م ماکس فریش؛ دستمایۀ کار اغلب این نویسنده ها نوعی رویارویی با تفکر استبداد زده س. آدمهای نما��شنامه های این سه نفر به خواننده یا بیننده نشون میدن اونی که اسلحه رو میگیره دستش و ماشینی رو که بچه های کوچیک سرنشینش هستن به رگبار میبنده، لزوماً یه هیولا با پنج تا شاخ نیست، خون آشام هم نیست؛ بلکه یکیه از خود ما. عین ما.
اما مشکلش اینه که بی فکر اطاعت و تبعیت میکنه. نمیپرسه. خودش رو مسئول نمیدونه. میگه من مأمورم و معذور. همون داستان معروف ابتذال شر. آدمهای دنیای نمایشی این سه نمایشنامه نویس به ما میگن مرز بین شر و خیر چقدر باریکه؛ و چقدر راحت میشه جابجا شد از این مرز. به ما میگن تفکر ماشینی، آدم کوکی، یا بهتر بگیم فقدان تفکر و صرفاً ایمان داشتن به سنتهایی که از قدیم به ما ارث رسیده چقدر میتونه خطرناک باشه.
نشون میده سکوت در مقابل حتا کوچکترین و ساده ترین دروغها چقدر میتونه اثر کلان مهلکی به جا بذاره. نشون میده که حقیقت گویی، حتا در مقیاس بسیار بسیار محدود و کوچک، و حتا توسط حاشیه ای ترین و کم اهمیت ترین آدمها، چقدر برای-

کلی نوشتم و ذخیره نشد و پرید. دیگه هم حوصله ندارم بنویسم. بخونیدش که خیلی خواندنیه، و نخوندنش ضرر بزرگیه، البته بیشتر برای کسایی که از نمایشنامه خونی لذت میبرن. برای بقیه شاید نه. شایدم آره. ترجمۀ حمید سمندریان کبیر هم بسیار در خواندنی شدن کار مؤثر واقع شده.
Profile Image for Rêbwar Kurd.
1,025 reviews88 followers
August 21, 2025
اولین بار که به تهران آمدم سال ۸۰ بود، ، نگاه‌هایی را به یاد می‌آورم که هیچ‌گاه فراموشم نشدند. نگاه‌هایی سنگین، آمیخته با تحقیر و پیش‌داوری. من کورد بودم، و همین کافی بود تا مرا نه به چشم یک انسان، بلکه به چشم «دیگری» ببینند. کوردی که سر میبرد ، کوردی که تجزیه طلب است.
در ترکیه خبر از قتل‌عام‌ها شنیده بودم، در عراق روایت انفال و حلبچه هنوز بر تن و جان مردم می‌سوخت، در سوریه همواره انکار هویت کوردی را دیده بودم، و در ایران هر روز با نگاهی، کلمه‌ای، و گاه سکوتی سنگین، حس کرده‌ام که بودنم، بودن ساده‌ام، برای بسیاری یک مشکل است. نژادپرستی گاهی تنها در گلوله و خون خلاصه نمی‌شود، گاهی در همان نگاهی است که می‌گوید تو «متفاوتی»، و تفاوتت جرم است.

همین تجربه زیسته بود که وقتی به سراغ نمایشنامه آندورا اثر ماکس فریش رفتم، رگ‌های پنهان آن را با تمام وجود حس کردم. ماکس فریش، در این اثر تیره و گزنده‌اش جهان بسته‌ای می‌سازد که در آن یک جوان، به جرم «دیگری بودن»، به جرم آن‌که به او هویت جعلی یهودی داده‌اند، در حلقه‌ی نفرت و تبعیض گرفتار می‌شود. آندورا تنها داستان یک جوان و یک کشور کوچک نیست، بلکه بازتابِ مکانیسم نژادپرستی، انکار و نفرت است که در هر زمان و جغرافیایی، از کردستان گرفته تا اروپا، بازتولید می‌شود.

نمایشنامه در کشوری خیالی به نام آندورا می‌گذرد. فریش از همین ابتدا تکلیف را روشن می‌کند: او نمی‌خواهد با نام‌گذاری دقیق، بحثی صرفاً تاریخی را بازگو کند. «آندورا» استعاره است؛ استعاره‌ای برای هر جامعه‌ای که نمی‌خواهد در آینه به خود نگاه کند و مسئولیت خشونت و تعصبش را بپذیرد. جوانی به نام «آندری» در مرکز این داستان قرار دارد؛ او گمان می‌کند یهودی است، زیرا پدرخوانده‌اش چنین وانمود کرده است. اما واقعیت این است که او دروغی بیش نیست، قربانی یک راز خانوادگی و یک دروغ اجتماعی. جامعه‌ای که از ابتدا او را به عنوان «یهودی» تعریف کرده، در عمل او را از خویش رانده و به مرور، نگاه‌ها، قضاوت‌ها و تحقیرها او را در تله‌ای می‌اندازد که راه فراری ندارد.

فریش با ساختاری هوشمندانه و غیرخطی، داستان را همچون یک تراژدی یونانی پیش می‌برد. ما از همان آغاز می‌دانیم که پایان فاجعه‌بار است، چرا که شخصیت‌ها یکی‌یکی به صحنه می‌آیند و شهادت می‌دهند. این شهادت‌ها نه برای روشن شدن حقیقت، بلکه برای فرار از مسئولیت است. همه در آندورا می‌خواهند بگویند: «من مقصر نبودم، دیگران چنین کردند.» این مکانیزمِ انکار و شانه خالی کردن از بار مسئولیت، همان چیزی است که در جوامع سرکوبگر و نژادپرست همواره تکرار می‌شود؛ چه در اروپا علیه یهودیان، چه در خاورمیانه علیه کوردها.

قدرت آندورا در این است که نژادپرستی را نه به شکل کاریکاتوری، بلکه به عنوان سیستمی خزنده و روزمره نشان می‌دهد. شخصیت‌های نمایش آدم‌های معمولی‌اند: معلم، نجار، سرباز، روحانی. هیچ‌کدام هیولا نیستند، اما همه با کلمات، با شوخی‌ها، با پیش‌داوری‌های کوچک، در شکل‌گیری فاجعه سهم دارند. این همان چیزی است که هانا آرنت «ابتذال شر» نامید؛ این‌که شر لزوماً از دل شیاطین بزرگ نمی‌آید، بلکه از دل آدم‌های عادی و رفتارهای روزمره متولد می‌شود.

برای منِ کورد، خواندن این اثر تنها تجربه‌ای ادبی نبود، بلکه یادآور زخمی تاریخی بود. بارها دیده‌ایم که چگونه نگاه‌های کلیشه‌ای نسبت به کوردها—این‌که «تجزبه طلب اند»، «قبیله‌ای‌اند»، «وحشی‌اند»—به ابزاری تبدیل شده تا زندان و اعدام و قتل عام و تبعیض توجیه شود. همان‌طور که در آندورا یهودی بودنِ آندری کافی بود تا او از جامعه طرد شود، در خاورمیانه هم کورد بودن کافی است تا در چشم بسیاری «دیگری» باشی و سزاوار سرکوب.

از نظر ساختاری، نمایشنامه فریش تلاشی است برای به تصویر کشیدن مسئولیت جمعی. او با تکنیکی خاص، روایت را در رفت‌وبرگشت میان «اکنونِ فاجعه» و «گذشته‌ی شکل‌گیری آن» بنا می‌کند. این شگرد باعث می‌شود تماشاگر یا خواننده نه‌تنها شاهد ماجرا باشد، بلکه همچون عضوی از همان جامعه، در محکمه‌ای نانوشته مورد پرسش قرار گیرد: اگر تو در آندورا بودی، چه می‌کردی؟ آیا تو هم به سادگی می‌گفتی «من کاری نکردم»؟

اما پیام اصلی فریش تنها افشای نژادپرستی نیست، بلکه دعوت به مواجهه با حقیقت است. او با خلق آندری، جوانی که از هویت واقعی خود بی‌خبر است، می‌خواهد نشان دهد که جامعه‌ای که بر دروغ و انکار بنا شود، ناگزیر فرزندانی می‌پرورد که قربانی همان دروغ می‌شوند. حقیقت، حتی اگر تلخ و رسواکننده باشد، تنها راهی است که می‌تواند جلوی چرخه‌ی نفرت و تبعیض را بگیرد.

زبان نمایشنامه ساده اما کوبنده است. دیالوگ‌ها کوتاه و پر از ایجازند. هر جمله همچون ضربه‌ای به ذهن تماشاگر می‌نشیند. فریش استاد استفاده از سکوت است؛ لحظاتی که کلمات قطع می‌شوند، همان‌قدر پرمعنا هستند که دیالوگ‌های صریح. این سکوت‌ها گویی پژواک همان سکوت جامعه‌ای است که در برابر نژادپرستی سر فرو می‌آورد.

در کنار جنبه‌ی ادبی و دراماتیک، آندورا بار فلسفی سنگینی هم دارد. فریش از خلال داستان جوانی که هویت جعلی‌اش به مرگ او ختم می‌شود، پرسش‌هایی بنیادین درباره‌ی «خود»، «دیگری»، و «مسئولیت» مطرح می‌کند. او نشان می‌دهد که هویت فردی تا چه اندازه وابسته به نگاه دیگران است؛ وقتی جامعه تصمیم می‌گیرد تو چه کسی هستی، آیا می‌توانی از این هویت تحمیلی رها شوی؟ این پرسش نه فقط فلسفی، بلکه سیاسی است؛ زیرا در بسیاری از جوامع، هویت‌های قومی، دینی یا جنسیتی به فرد تحمیل می‌شوند و راهی برای گریز باقی نمی‌گذارند.

فریش همچنین نقدی جدی بر ریاکاری اجتماعی دارد. مردم آندورا ادعا می‌کنند که با یهودیان دشمنی ندارند، اما در عمل با کوچک‌ترین بهانه‌ای، آندری را به حاشیه می‌رانند. این همان تضاد میان گفتار و کردار است که در بسیاری از جوامع معاصر نیز دیده می‌شود: آن‌جا که سخن از «برابری» و «برادری» می‌گویند، اما در عمل تبعیض و نفرت را بازتولید می‌کنند.

در پایان، آندورا تنها داستان یک کشور خیالی و یک جوان محکوم به مرگ نیست؛ این نمایشنامه آینه‌ای است که ما را وادار می‌کند به خودمان بنگریم. برای من، این آینه بازتابی از تاریخ کوردها بود: تاریخی پر از تحقیر، انکار و خشونت، اما در عین حال تاریخی که نشان می‌دهد شر چگونه از درون عادی‌ترین مناسبات انسانی زاده می‌شود.

فریش با این اثر نشان می‌دهد که نژادپرستی هرگز موضوعی «تاریخ گذشته» نیست. همان‌طور که کشتار یهودیان در اروپا نباید تنها در کتاب‌های تاریخ محبوس شود، رنج کوردها، سرنوشت تلخ ارمنی‌ها، تبعیضی که بر افغان‌ها روا داشته می‌شود و زخم عمیق نژادپرستی علیه سیاه‌پوستان و دیگر ملت های تحت ستم نیز نباید در سکوت و فراموشی دفن گردد. «آندورا» یادآوری می‌کند که هر جا «دیگری» ساخته می‌شود، هر جا که جامعه‌ای گروهی را به حاشیه می‌راند و هویت تحمیلی بر او می‌گذارد، همان چرخه‌ی نفرت دوباره زاده می‌شود.


و شاید همین است که آندورا را اثری ماندگار می‌کند: نه فقط یک نمایشنامه‌ی سیاسی یا اجتماعی، بلکه یک هشدار همیشگی. هشداری که می‌گوید ما همه مسئولیم، حتی اگر فکر کنیم بی‌گناهیم. هشداری که به ما نشان می‌دهد نفرت از دیگری، دیر یا زود، نفرت از خودمان خواهد شد.
Profile Image for Leann.
188 reviews2 followers
June 22, 2021
Etwas gutes was ich aus diesem Buch herausziehen konnte war rauszufinden, was genau ich an Büchern eben nicht mag.
Profile Image for Nihidea.
22 reviews
August 5, 2014
This play. What am I to say about this play?
I read it in the course of one day, but that's hardly surprising if you look at its length.
I have seen this play performed when I was maybe 14 or 15, and even though I understood what it was about, I don't think I fully grasped it at the time. But today I read it, calmly, unhurriedly, and I recognized the actual depth of it. How much it says about people, about fear, about cowardice, about people, oh god, people.
Although brilliant and touching as is everything by Max Frisch, this book deeply depressed me, because it takes away the little faith in humanity I might still have somewhere, because I know exactly how it's not just a play, not just a story, not just fiction.
After reading this book I really don't want to be part of this wretched race anymore, this wretched race called humans that declare themselves superior but are superior to animals only in cruelty and stupidity, I sometimes think. It shows how wars and genocide not just in the past but today, in this very hour, can still happen despite the much proclaimed intelligence and moral of people.
It makes me so very sad and sick and sometimes I almost had to put the book down because I couldn't bear it.
It can only be taken as the compliment to Frisch that it is, that this book has shaken me so deeply. But while it is a good, a brilliant, an astonishing work, it is not at all enjoyable.
Profile Image for Eric Boot.
154 reviews117 followers
November 2, 2016
3.5 stars... I found it really strange at first, but the ending quite hit me. It is super impressing to see the strength of prejudices and hate to others like Frisch lays it out in this book.
Profile Image for Konstantinos.
104 reviews27 followers
April 26, 2020
Καταπληκτικό θεατρικό κείμενο! Σπουδαίος Μαξ Φρις! Πολυεπίπεδο και αλληγορικό βιβλίο.
Υπάρχει ένα διήγημα του στην ανθολογία διηγη��άτων Οι Λύκοι Επιστρέφουν από εκδόσεις Gutenberg με τίτλο Ο ΑΝΔΟΡΡΙΑΝΟΣ ΕΒΡΑΙΟΣ. Πρόκειται για την πρώιμη λογοτεχνική ιδέα στο ημερολόγιο του και στην συνέχεια έγραψε το σπουδαίο αυτό θεατρικό κείμενο.

Όποιος το διαβάσει μπορεί να δει μία υπερπλήρη ανάλυση σε αυτόν τον σύνδεσμο:

http://www.geocities.ws/smeddles_wors...
Profile Image for Cloudy.
72 reviews58 followers
April 22, 2021
| الان من دیگه دشمن هم لازم ندارم. همون حقیقت کافیه. من این روزها هر قدر هم امیدوار بشم، همون‌قدرم می‌ترسم. امید هیچ‌وقت با من سازگار نبوده. من می‌ترسم وقتی که می‌خندم. و من نمی‌تونم گریه کنم. ماتم منو از بین شما جدا می‌کنه و بالا می‌بره، تا اینکه من سقوط کنم. چشمان من از حزن و اندوه درشت شده، خون من همه چیز رو می‌دونه، و من دلم می‌خواد بمیرم. اما از فکر مردن پشتم می‌لرزه، چون آمرزشی هم در کار نیست...|
Profile Image for Mohaaaamin.
65 reviews12 followers
December 6, 2024
آن سرخ قبایی که چو مه پار برآمد

امسال در این خرقه زنگار برآمد

آن ترک که آن سال به یغماش بدیدی

آنست که امسال عرب وار برآمد

آن یار همانست اگر جامه دگر شد

آن جامه به در کرد و دگربار برآمد

آن باده همانست اگر شیشه بدل شد

بنگر که چه خوش بر سر خمار برآمد

ای قوم گمان برده که آن مشعله‌ها مرد

آن مشعله زین روزن اسرار برآمد

این نیست تناسخ سخن وحدت محضست

کز جوشش آن قلزم زخار برآمد
-مولانا
Profile Image for Veronika.
Author 1 book154 followers
June 5, 2020
Ein zynisches, tragisches, fast schon bösartiges Stück was im fiktiven Andorra spielt. Einer Stadt wo alle sich total mögen und alle anständige Menschen sind und man auch gar nichts gegen "andere" hat und auch nichts gegen "Juden" außer, dass die halt eben doch anders sind.

Der Jude Andri wird so sehr in die Rolle des "anderen" gedrängt, dass er am Ende wirklich komplett ausgegrenzt und psychisch labil wird, dass das ganze die perfekte selbsterfüllende Prophezeiung ist. Extrem zeitgenössisch und relevant fand ich die Stelle, wo irgendjemand sich aufregt, dass Andri ständig thematisiert, dass er Jude sei und "immer dreht es sich nur darum, er muss es einem doch nicht so unter die Nase reiben, die kennen auch wirklich kein anderes Thema..." was sich natürlich extrem aktuell angefühlt hat.
Also auf der Ebene toll gemacht.
Wieso trotzdem nur zwei Sterne?

Weil Frisch ein ganzes Stück darüber geschrieben hat wo es darum geht wie man durch Stereotype jemanden ausgrenzen und wahnsinnig machen kann, aber ihm in keinster Weise bewusst ist, dass er das Gleiche mit den Frauen macht, insbesondere der Bärblin.
Die Bärblin ist anfangs ein liebes, anständiges Mädchen, die aber ständig angebaggert und der eine lose Moral unterstellt wird. Am Ende prostituiert sie sich an Soldaten und wird ebenso in die völlige Verzweiflung getrieben, aber das wird im Narrativ weder gesehen noch kommentiert, noch irgendeine Parallele zu Andri gezogen.
Generell auffällig fand ich die geringe Anzahl von weiblichen Charakteren und dass die drei, die da sind alle nur Relevanz haben durch ihre Beziehung zu Andri. Es gibt Bärblin, die vor allem als sein Love Interest Relevanz hat, seine Mutter, die wirklich null Charakter hat abgesehen von der Tatsache, dass sie halt "die Mutter" ist und die Fremde, die sich am Ende als seine entpuppt. Es wird aber auch in keinster Weise auf sie eingegangen, sie ist nur dazu da um Andri Kopfschmerzen zu verursachen.

Also es entbehrt nicht einer gewissen Ironie dass man Ausgrenzung durch Rassismus so gekonnt seziert und realistisch darstellt und dabei selbst aber eine ganze Bevölkerungsschicht ignoriert und unter den Teppich kehrt.
Profile Image for Mia.
1 review
May 31, 2022
Einfach nur wegen Schule....
Profile Image for Sina Iravanian.
198 reviews35 followers
October 27, 2024
نمایشنامه‌ای درباره‌ی نژادپرستی و میهن‌پرستی. ایده‌ی خیلی خوبی داشت. امیدوارم روزی ما انسان‌ها با خود تبعیض و نژادپرستی مبارزه کنیم تا با مصادیق خاصش.
Profile Image for Inga.
57 reviews1 follower
April 15, 2012
So good. When you begin to read it, for about two thirds of the play, you are aware you are watching a tragedy unfold. For the last part it´s about not going crazy.
As a reader you know the ending Andri will suffer because cuts to witness stands intermingle with the scenes of the plot. Single sentences, so many of them, are heavy with meaning and truth, heavy like bricks and since you´re forced to eat them you feel like you´re choking a lot of the time.
At some point, when Andri is beyond "the truth", when he doesn´t see or care about truths anymore, while his half-sister Barblin deals with the implications it has on their now incestuous relationship you are almost going mad along with him/them, and their joint scene is a whirlwind of crazy. Things have spinned out of control. Andri is unsalvageable.
It´s not the end yet, and the whirl of madness takes over the whole village in the disguise of military and completely arbitrary order(s).
In the end you find yourself in the middle of the town square on your knees and wince at the sight of a now mad Barblin who has lost everything.
Andorra is a parable with universal applicability, but it´s not a boring or standard read by any means, at least it didn´t feel to me. I would have loved to be there in the theaters in the 60s, witnessing how audiences received it, what kind of atmosphere lay in the air. What kind of people would´ve seen it in the first place, knowing stereotypes of ´being a jew´ are at the center of it, with so little time gone since the ´time of the great murders´?
Anyway, glad I reread it, so long after we had to in school.
Profile Image for Elias Bahrami.
75 reviews19 followers
December 30, 2021
کاملا اسپویل کننده:
.
به آندری گفته اند که جهود است؛ تنها جهود شهر که معلمی دلسوز او را به فرزندی گرفته است. او هر مشکلی که برایش پیش می آید و هر مخالفتی که دیگران با او می کنند، به جهود بودنش ربط می دهد. او خودش و تمام اتفاقات مربوز به خودش را به جهود بودنش پیوند می داد. چنان به جهود بودنش به مثابه یک بیماری یا عامل طرد شدن چسبیده است که گمان میبرد بین جهود بودنش و بی احساسیِ ظاهری که خود قائل به آن است ارتباطی وجود دارد. حال آن که بی احساسی ظاهری اش نتیجه درگیری فکری همیشگی اش در مورد جهود بودنش است.
کمی بعد پی میبریم که آندری نه یک جهود، بلکه فرزند معلم از معشوقه ای است که زاده شهر دشمن است و معلم به دلیل ترسش از همشهریان خود، فرزندش را جهود معرفی کرده است. حال بعد از آن جهود بودنِ آندری نه یک ویژگی ذاتی، بلکه دقیقا در نتیجه باورمندی خود او به جهود بودنش است. او در طی سال ها و بر اثر نحوه برخورد دیگران، "جهودیت" را به مثابه نیرویی دور از دسترس که بر رفتارها و شخصیت او تاثیری قطعی و الزامی دارد، باور کرده است و از آن بیرون نمی آید. در نهایت نیز یک "جهودشناس" او را از شیوه راه رفتنش جهود می شمارد و به مرگ محکوم می کند.
این جهودیت همان کلماتی است که هیچ واقعیت بیرونی ندارد و تنها در نتیجه باور ما به آنان وجودیت می یابند. روانشناسی پر است از واژه هایی که اگر آن ها را نشنیده بودیم هیچگاه دچار حالاتی که گویی این کلمات آن ها توصیف می کنند، نمی شدیم.
.
Profile Image for Jazz.
90 reviews1 follower
July 25, 2022
"Jetzt, ja, jetzt und nie, ja, ich will dich, ja fröhlich und nackt, ja, Schwesterlein, ja, ja, ja-
Denk an die Tollkirschen
Denk an unsere Tollkirschen-"


Ok also abgesehen von der wiederholten sexuellen Belästigung an die Juden Hure Bärblin und der gebrochene Mann Andri gefiel mir das Stück in 12 Bildern ganz "jud".
Nein ehrlich jz es war entertaining und es ist Meme Material.

5 Sterne weil der Soldat Bärblin dann einfach von hinten nimmt wenn er von vorne nicht darf.
Profile Image for Anouk.
8 reviews2 followers
April 14, 2022
Mussten wir für die Schule lesen und die ganze Klasse hat es gehasst.
Profile Image for Sina.
11 reviews
July 10, 2020
ماکس فریش در سبک نوشته و ساختار روایی نمایش آندورا بسیار نزدیک به نمایش "ملاقات بانوی سالخورده" است.. تاثیر و تاثر متقابل این دو نویسنده در هر دو نمایش پیداست..
به نحوی مشابه با نمایش مذکور از دورنمات در اینجا هم سالها قبل "گناهی" انجام شدهو حقیقتی پنهان شده و اکنون زمان آن رسیده که "دادگاه" دیگری برگزار بشه.. در هر دو نمایش علی رغم اینکه هیئت منصفه از جامعه ست و به طرز نمادین مشاغل کلیدی جامعه هم در اون حضور دارند اما جنایتی که مرتکب میشن کمتر از گناه اولی نیست..
در ملاقات بانوی سالخورده همه سالها به خودشون دروغ گفتن چون منف��ت مالی نداشتن و عدالت رو فراموش کردن، اما در آندورا معلم راجع به هویت اصلی پسرش دروغ گفته چون در گذشته براش عزت و احترام میاورده اما حالا هر چه میکنه نمیتونه حقیقت رو ثابت کنه. و ناچار به خودکشیه....

هر دو نمایش در پرده آخر تلخ و تکان دهنده هستند
Profile Image for Yas.
652 reviews70 followers
November 23, 2024
"و خورشید برگ سبز درخت ها رو روشن میکنه حتی وقتی منو به طرف تیر اعدام ببرن."

نمادگرایی؟ نژادپرستی؟ یا دیستوپیا؟

محتوای تفکر و بحث برانگیزی داره. زیبا نوشته شده. حرف‌های زیادی داره. تفاوت‌ها، تاثیر حرف مردم، ترس، خرافات، سیاه و سفید...

و چه فایده حقیقت زمانی مشخص شه که کار از کار گذشته. فقط عذرخواهی...
Profile Image for Hanna Ronja.
45 reviews
July 15, 2022
I would definitely recommend this classic by Max Frisch even though the end is very very heartbreaking and tragic…I cried at the end 😢💔

I’ve finished it in just two days since it’s a very short play but so sooo worthy reading it and also so incredibly important!!!
Profile Image for Eva.
271 reviews18 followers
January 12, 2015
Ich musste dieses Buch für die Schule lesen und habe eine sehr geteilte Meinung über das Buch.
Das Stück spielt in Andorra, das an das Land der Schwarzen grenzt. Ein Lehrer hat vor Jahren einen kleinen Jungen (den er als Judenkind ausgibt) vor den Schwarzen gerettet, denn diese verfolgen die Juden. Unter den Vorurteilen und Beleidigungen erdrückt fühlt sich Andri immer mehr als Jude, obwohl er eigentlich keiner ist. Als später seine Mutter, eine Schwarze, auftaucht, weigert er sich die Wahrheit zu glauben und ist davon überzeugt, ein Jude zu sein. Schließlich wird der unschuldige Andri bei der "Judenschau" der Schwarzen hingerichtet.

Mit dem Hauptcharakter konnte ich mich nicht erwärmen. Seine Sturheit hat mich ziemlich schnell genervt.
Dennoch finde ich die Botschaft dieses Buches berührend: Wenn alle andere Leute dir sagen, was und wie du - angeblich - bist, immer und immer wieder, dann glaubst du es und wirst höchstwahrscheinlich wirklich so. Die ganzen Bemerkungen der anderen haben Andri mit der Zeit so runtergezogen, dass er von einen aufgeweckten, jungen Mann zu einen barschen und tristen Außenseiter geworden ist.
Die Handlung sollte uns daran erinnern, dass mir andere Menschen viel zu schnell - sei es durch Äußerlichkeiten oder Dingen, die man von anderen gehört hat - beurteilt und in eine Schublade steckt, obwohl sie eigentlich gar nicht so sind, wenn man sie nur besser kennenlernen würde.

FAZIT
Ein kurzes Buch für Zwischendurch, das garantiert nicht jedem gefallen wird, das aber dennoch zum Nachdenken anregt.
Displaying 1 - 30 of 390 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.