Jump to ratings and reviews
Rate this book

دفترهای سالخوردگی، دفتر یکم

Rate this book
در این کوچه‌ها گُلِ بنفشه می‌روید: باران

197 pages, Paperback

First published January 1, 2010

1 person is currently reading
30 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
5 (11%)
4 stars
15 (34%)
3 stars
14 (31%)
2 stars
8 (18%)
1 star
2 (4%)
Displaying 1 - 5 of 5 reviews
Profile Image for ZaRi.
2,316 reviews876 followers
Read
September 17, 2015
همه‌ی حقیقت ناب در کنار چشم‌های اسبی بود که بعد از ظهرها در کنار چمن‌ها گم
می‌شد ما عادت داشتیم وقتی از عشق می‌گفتیم غروب را در سبد میوه می‌گذاشتیم
و پیش اسب می‌بردیم همه‌ی آسمان که آب می‌شد اسب را به خانه می‌بردیم
چشم‌های اسب می‌درخشید در کنار این چشم‌ها حرمان از خانه‌ی ما به کوچه می‌رفت
Profile Image for Maryam Hosseini.
164 reviews191 followers
January 13, 2015
چـه کنـم
سـرانجام پرنده ای که از روی خانه ی ما گذشـت نامـش را به یاد نیاوردم
با من کـسـی وعده ای نداشـت
اما مـن پیرهن سـفید آهارزده ای پوشـیده بودم
و کـفـش هایم را دو سـه بار واکـس زده بودم
من چـرا هـر روز
شـباهتم به حســرت و گل های سـرخ مانده در باران بیشـتر می شد
شب در سرما با پیرهن سفید آهار زده به تنـم به کوچـه رفتم
کسی در کوچـه نبود که پایان جهـان را از او بپرسم
هر چه به صـبـح نزدیک می شدم
پایان جهان برای من نامفهوم تر و نامرئی می شد
گاهی در کنار یک فنجان چای
پایان جهان را در تلاطـم فنجان چای دیده بودم که هر چه چـای سرد می شد
.پایان جهان مغـشـوش و پرهـیاهو می شد
به کشـتار و جـنـگ که می رسید
.فنـجان چای را به کوچـه پرتاب می کردم
Profile Image for ArEzO.... Es.
290 reviews
January 2, 2011
گلچینی از کتاب:
من نمی دانم چرا همیشه با افسوس و دریغ از من یاد می کرد
من که از روزهای مصیبت عبور کرده بودم و می دانستم اگر باران به سرم ببارد تنهاتر می شوم
من که همیشه به انتهای کوچه خیره شده بودم
در انتظار کسی بودم که از انتهای کوچه بیایید تکه ای نان و سبیدی سیب را
که به عشق آغشته است به من بسپارد
که محافظ سبد سیب و عشق باشم
دست هایم را به سوی یک شاخه ی گیلاس بردم
شاخه از دست من گریخت........
21 reviews3 followers
September 11, 2012
شاعرانه های کوتاهی (زيادش یک صفحه) که اغلب نه شعرند نه داستان و اغلب تر هم شعرند و هم داستان، و مسیرهای طی شده در طول روز را هم کوتاه میکنند. برخی شون می تونن ساعتها ذهن رو درگیر کنند. البته همه در یک سطح نیستند.
از نیمه کتاب به بعد محتوای نوشته ها افت می کند.
Profile Image for Amir .
592 reviews38 followers
March 15, 2013
کتاب بسیار بسیار لطیفی که پر هست از میوه های کال و پلاسیده, باران, زنی که ساکن پاریسه و ملال ها و تیره بینی های یه شاعر پیر
.
با احمدرضای احمدی فاصله دارم. نمی دونم شاید بعدها فاصله کم بشه. ولی فاصله دارم
.
هنوز فاصله دارم
.
Displaying 1 - 5 of 5 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.