Jump to ratings and reviews
Rate this book

دفترهای سالخوردگی، دفتر دوّم

Rate this book
چترهای کهنه در باران باز نمی‌شدند: حرمان

162 pages, Paperback

First published January 1, 2010

11 people want to read

About the author

احمدرضا احمدی

149 books324 followers
احمدرضا احمدی در ساعت ۱۲ ظهر روز دوشنبه ۳۰ اردیبشهت ماه ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد. پدر وی کارمند وزارت دارایی بود و ۵ فرزند داشت که احمدرضا کوچکترین آنها بود. جد پدری وی ثقةالاسلام کرمانی، و جد مادری‌اش آقا شیخ محمود کرمانی است. سال اول دبستان را در مدرسه کاویانی کرمان گذراند و در سال ۱۳۲۶ با خانواده به تهران کوچ کرد. در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ دورهٔ خدمت سربازی را به عنوان سپاهی دانش در روستای ماهونک کرمان آموزگاری کرد.

Ratings & Reviews

What do you think?
Rate this book

Friends & Following

Create a free account to discover what your friends think of this book!

Community Reviews

5 stars
1 (4%)
4 stars
6 (25%)
3 stars
7 (29%)
2 stars
7 (29%)
1 star
3 (12%)
Displaying 1 - 5 of 5 reviews
Profile Image for Pan.
63 reviews3 followers
July 16, 2025
ما
از كجا بايد
آغاز كنيم
از رها كردن
صبرى
كه در برابر
سكوت و رضا
و
انزوا
پیشه كرده‌ايم
Profile Image for Malihe Akhoondi.
31 reviews3 followers
Read
May 13, 2019
ما خیلی زود فهمیده بودیم که شعر فقط
یک نفر را تسلی میدهد
و برای دیگران مرهم نیست
و آن یک نفر
فقط شاعر است.
Profile Image for Gita.
358 reviews79 followers
June 9, 2023
این جلد از مجموعه‌ی دفترهای سالخوردگی را خیلی دوست داشتم. شعرهای زیادی را علامت زدم که بعضی از آنها را می‌نویسم.

از شعرِ فرودگاه:

«تو
اگر کنار من بودی
شاید
حوادث
به صورت دیگری
اتفاق می‌افتاد»
----------------------

از شعرِ قطار ساعت ۹ شب:

«اگر
تمام شب‌تاب‌های جهان
در خون من
غرق شوند
تو
بی‌خبر هستی
اگر
نور شب‌تاب‌های جهان
خانه‌ی تو را
روشن کنند
تو
سکوت می‌کنی
چنین است
سرنوشت من
که تماشا ندارد

سوسن‌ها
گلبرگ‌های شمعدانی‌ها
عطر یاس‌های سفید
دیگر
همسایه‌ی من نیستند
من هم
نمی‌توانم
برای رسیدن
به
سوسن‌ها،
گلبرگ‌های شمعدانی،
و عطر یاس‌های سفید
بدون تو
حرکت کنم.»
-----------------------

پیله‌ام تنگ‌تر می‌شود

«من
نقطه‌ی آغاز و حرکتم
را در جهان
فراموش کرده‌ام
روزبه‌روز پیله‌ام
تنگ‌تر می‌شد
و کم‌کم همه را
درون پیله‌ام
از یاد می‌بردم
در آخرین روزهایی
که هنوز به پیله‌ام
نیامده بودم
تعادلم را از دست
دادم
و
همه‌ی این جهان
برای من کهنه
شده بود
از خیابان‌های
پرازدحام
که عبور
می‌کردم می‌دیدم
من و عابران
چه تنها هستیم
چاره چه بود
تکه‌ای نان بود
کمی پنیر
و بشقابی پُر از
حسرت و وحشت
مانده از قدیم

اندوهم
مرا سخت به چیزهایی
می‌سپرد
که برایم بیگانه بود
این بیگانگی
می‌توانست
خنده‌ی زنانی
از پشت شیشه‌ی
مه‌گرفته‌ی یک اتوبوس
باشد
هر روز
روزم را بر غصه
و حرمان می‌ساختم
دیگر برایم تعجب
نداشت
کسی با خنجری
در قلب
در خیابان
از کنارم عبور کند
خنجر را لحظه‌ای
از قلبش بیرون
بیاورد
سیبی را نصف کند
نصف سیب را
خودش بخورد
و نصف دیگر را
به من بدهد

وقتی از همه‌ی
اشیا و آدم‌ها
دود برمی‌خاست
برای همیشه
به پیله رفتم
درون پیله از دور
صدایی مبهم
از حومه‌ی شهر را
می‌شنیدم که معلوم
نبود صدای انسانی
است
یا پرنده‌ای است
که در باران
آواز می‌خواند.»
-----------------------

پی‌نوشت: در دندان‌پزشکی تمام شد. دندان‌پزشکم موقع پُر کردن دندانم آوازی نآشنا را زمزمه می‌کرد. من از داروهای بی‌حسی کمی گیج بودم و درختِ آلبالوی پشت پنجره هنوز در بهار زندگی می‌کرد.
۱۴۰۲/۳/۱۸
Profile Image for Pardis.
707 reviews
October 9, 2017
هر چند محال است آبها
در این پاییز بی سرانجام
یخ ببندند
و هر چه خاموشی
در خانه است
به پایان خود نزدیک شود
اما
ما به جست و جوی خود
برای یافتن خوشه ای انگور
شعری ناب
دریایی آبی و سالخورده
خواهیم بود
Profile Image for Ðayana.
67 reviews17 followers
November 11, 2024
شعرها، بوی باران و نم ابری هوا را میدادند.
Displaying 1 - 5 of 5 reviews

Can't find what you're looking for?

Get help and learn more about the design.