انجمن شعر discussion

9 views
كارگاه شعر > ارباب - مهیار

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mahyar (last edited Nov 25, 2017 10:01AM) (new)

Mahyar Mohammadi | 379 comments مَرد،
جاودان سیمای نَخوت
هم چو کوهی قائم و تنها
با دلی از سنگ های آتشین
تشنه ی تخدیر و تزویر
غرق در مرداب ژرفی از حقارت ها

این چنین ایم!
خون تان را می مکیم، زخم هاتان می دریم!
بر گورهاتان خاک نَفرت افکنیم
سنگ ِ نومیدی بر آن ها می زنیم
داغ بر دل هایتان وا می نهیم
مرگ بر افکارتان می گستریم

ما همان هاییم که روزی چشم هامان بر نگاه ِ پست تان می دوختیم
در خیال ِ عشق تان می سوختیم

در حسرت ِ لبخندتان ما اشک ها می ریختیم
از پیچ ِ گیس ِ شوم تان ما قصه ها می ساختیم

خشک مان کردید
ساقه مان از خاک ِ سرد ِ قلب تان انداختید
زجرمان را خواستید
خون مان را ریختید
مرگ مان را خواستید

جاودان خشکیده ایم
صورتی از نَفرت و خشم
نعره هامان آه ِ حسرت
روح مان از جنس ِ پولاد
چشم هامان مست ِ شهوت
ذهن هامان بنده ی قدرت
قلب مان چون مجمری در خشم ِ دیرین سخت می سوزد

در حقارت افتخاری یافتیم
از دو رویی فهم ِ دیگر ساختیم
این چنین خوراک تان دادیم از افکارمان
این چنین تخدیرتان کردیم با آغوشمان
خام تان کردیم
پست تان کردیم
مسخ تان کردیم
تا به آن جا که دروغی ساختید:

« مَرد،
جاودان سیمای مغرور
هم چو کوهی استوار
دلی مانند ِ دریاهای آبی بی کران و مهربان
تشنه ی پاکی و صلح
آزاده و بی باک و آزاد از حقارت ها

ما در آغوش ِ تو آرام ایم
ما با یاد ِ تو هر شام می خوابیم
ما صبح را در چشم ِ تو هر لحظه می جوییم
ما عشق را هر شب در آغوش ِ تو می یابیم!»

مَرد،
تشنه ی تخدیر و تزویر
جاودان سیمای نَخوت
غرق در مسخ ِ حقارت ها
این چنین تزویر را بنیاد کرد
این چنین افسوس را افسانه کرد
آری،
چنین او خویش را ارباب کرد




زمستان نود


back to top