مـصـطـفـا مـلـكـيـان discussion

37 views
تأخیر فرهنگی و کاری که باید کرد

Comments Showing 1-10 of 10 (10 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
ما در مواجهه با فلسفه غرب، به قول جامعه‌شناسان، دستخوش «تأخیر فرهنگی» شده‌ایم. تأخیر فرهنگی، یعنی اینکه مجموعه‌یی از تفکر و آرا و سخنانِ دانشمندان در جایی از دنیا گفته شود ولی تا این آرا و نظرات به گوش ما برسد، مدت زیادی طول بکشد. بنابراین، ما با پاره‌یی از مردمان این روزگار به‌لحاظ زمانی و تقویمی در یک زمانیم ولی از لحاظ فرهنگی در یک زمان به‌سر نمی‌بریم. این تأخیر فرهنگی، موجب عوارضی هم در مسائل مختلف شده است. اینکه می‌بینیم امروزه، در کشور ما چیزی به نام «کلام جدید» متداول شده است، ناشی از قطع رابطه فرهنگی ششصد تا هفتصد ساله ما با دنیای غرب است. در این مدت، کلام در غرب لحظه‌به‌لحظه تطور پیدا کرده است. غربی‌ها وقتی به کلام خود نگاه می‌کنند، چیز جدیدی در کلام نمی‌بینند، چون این تغییرات طبیعی و به‌آهستگی انجام شده است. اما، ما که ششصد سال است این کلام را ندیده‌ایم، برای ما جدید است.

در زمینه فلسفه نیز همین طور است. فلسفه در میان ما، به عللی، رشد نکرده است. دایماً فیلسوفی کتاب نوشته است و دیگری بر آن تعلیقه زده است و دیگری بر تعلیقات او، تعلیقه‌یی افزوده است. یکی شرح می‌کند و دیگری تلخیص.

برای ما که از آثار ملاصدرا می‌خواهیم به آثار فلسفی مثل هوسرل و برنتانو جهش کنیم، حرف‌های آنها، عجیب و غریب است. اولین عارضه تأخیر فرهنگی، همین عدم فهم فلسفه غرب است. نکته دیگری که باعث نفهمی فلسفه غرب است، این است که در بین ما فلسفه و کلام گره خورده است و در میان غربیان به‌کلی دو علم جداگانه‌اند. در میان ما فلسفه کلامی است و کلام نیز فلسفی است و این باعث شده است که نه کلام ما و نه فلسفه ما به‌خوبی رشد کند. زیرا، در این صورت، فیلسوف همیشه دچار نوعی خودسانسوری است؛ یعنی نگران متون مقدس قرآن و سنت است و به عقل خود اجازه جولان نمی‌دهد و از طرفی هم به آرای مخالف بها نمی‌دهد و با عبارات «هذا قول سخیف» یا «دلیل من خالفنا علیل» از اقوال دیگران می‌گذرد.

عیب کلام فلسفی هم این است که متکلم که باید خود را مدافع قرآن و سنت بداند، خود را مدافع اقوال ارسطو و افلاطون و نوافلاطونیان هم می‌بیند و آنها را نیز مقدس می‌پندارد. با این دیدگاه، بار خود را سنگین می‌کند و در جبهه مبارزه با هجوم دیگران خود را ضعیف و ضعیف‌تر می‌کند. غربی‌ها به‌دلیل اینکه در قرون وسطی، علاوه بر دفاع از متون دینی می‌خواستند از ارسطو و افلاطون هم دفاع کنند، شکست خوردند. وضع امروز ما نیز همین‌گونه است. اگر در کتاب‌های معارف اسلامی دانشگاه که به‌عبارتی کتاب کلامی ماست و درصدد دفاع از اعتقادات ماست، «حرکت جوهری» ملاصدرا را گنجاندیم، این نشان می‌دهد که قبل از ظهور ملاصدرا، اعتقادات مسلمانان معیوب بوده است، چون به‌حرکت جوهری قائل نبودند. علاوه بر آنکه، اگر دانشجوی تیزهوشی به‌حرکت جوهری ایراد گرفت و توانست نشان دهد که حرکت جوهری یا به کلی غلط است یا دلیل آن وافی به مقصود نیست، هم خود او و هم همکلاسی‌های او و چه بسا استاد معارف به این گمان باطل بیفتد که به اسلام حمله شد و اسلام نتوانست از خود دفاع کند. نباید گمان کنند آنچه در دفاع از دین گفته می‌شود خود «دین» است بلکه دفاعیات یک ابزار و روش دفاع از دین است که می‌تواند معیوب، صحیح و متکامل باشد.

غربی‌ها کلام و فلسفه را از ناحیه موضوع، روش و غایت از یکدیگر جدا کردند و به‌نظر بنده همین مسأله باعث پیشرفت فلسفه و کلام شد و برخلاف القایی که در فرهنگ ما می‌شود هم فلسفه غربی و هم کلام غربی از قوت برخوردارند. بعضی از متفکران ما در کتاب‌ها و مصاحبه‌های خود می‌گویند ضعف فلسفه غرب این است که دایماً بین مکاتب آنها تعارض و تغایر برقرار است ولی ما مکتب فلسفی واحدی داریم. به‌نظر بنده همین نکته، دلیل ضعف فلسفه ماست. قوت فلسفه آنها در تحرک و پویایی آنهاست. بلی در کلام به دلیل وجود یکسری امور مشترک، امکان هرگونه مانوری برای متکلم وجود ندارد. اما در فلسفه، هر چقدر بتوانیم حرف جدید بزنیم و در حرف‌های دیگران خدشه وارد کنیم، موفق‌تر هستیم. اگر واقعاً حسن فلسفه به این است که انشعاب نپذیرد، پس اولین اشتباه را شیخ اشراق کرده است که به اصول مشائیان حمله کرد. چطور، نوآوری شیخ اشراق، نقطه قوت فلسفه اسلامی است اما آنها که همواره در حال نوآوری هستند این نوآوری نقطه ضعف آنهاست!

نکته دیگری که به‌نظرم می‌رسد باید به آن بها بدهیم این است که در کار تحقیق و تعلیم از هرگونه مواجهه‌یی با آرا و نظرات دیگران (شرقی و غربی) باید استقبال کنیم. در این مواجهه، ما قدر و اندازه خود را می‌شناسیم و نقاط قوت را تقویت و نقاط ضعف را ترسیم می‌کنیم و این در هر حال پیروزی است. از این‌رو، به نظر بنده این حالتی که در فرهنگ ما (اعم از حوزه و دانشگاه) وجود دارد که طلبه و دانشجو را از مواجهه با افکار دیگران باز می‌دارند و آنها را از هر چیزی تحت عنوان کتاب ضال و مضل دور نگه می‌دارند، بسیار غلط است. در این مواجهه، نه فقط افکار غربی که با فرهنگ عظیم شرق (فرهنگ چین ـ ژاپن ـ هند) نیز آشنایی ضرورت دارد.

نکته آخر اینکه در جبهه بندی‌های فرهنگی زمانه، ابتدا باید درکنار همه معنویان جهان با مادی‌گرایی مقابله کنیم. به مسائلی بپردازیم که در این اردوگاه باعث پیروزی معنویان جهان شود. بعد از آن در درون معنویت‌گراها، نوبت به گفت‌وگوی اسلام و مسیحیت می‌رسد و اگر پیروز شدیم آنگاه اختلافات مذهبی خود را در برابر مذاهب دیگر مطرح کنیم. ما امروزه، اولین مقابله‌ی فکری خود را از وهابی‌ها و سنی‌ها می‌خواهیم شروع کنیم و این مثل کسی است که در جبهه در حال شکست است و در همین حال در سنگر خود به مجادله می‌پردازد. امیدوارم دید جامع‌تری نسبت به مسائل فلسفی و کلامی پیدا کنیم و از تنگ‌نظری، کم‌کاری و جدی نگرفتن رقبای فکری خود بر حذر باشیم و بدانیم امروز، شاید بیش از هر زمان دیگر وظیفه‌یی سنگین‌تر بر دوش ما وجود دارد



message 2: by Nasim (new)

Nasim | 2 comments من باکلیت کلام شما موافقم ولی
یک قسمت رایقینا میدانم اشتباه است

واون درمورد فلسفه است
اتفاقا قضیه برعکسه
فلسفه غرب بیشترازاون که جلو بره دورخودش میچرخه وگاهی هم عقب میره
مثلا شما میدونید که چقدر روی یه جمله دکارت مانوردادن وبعضی ازماهاهم،که به قول صحیح شما دچارتاخیرفرهنگی هستیم هنوزاین حرف را که خودفلاسفه غربی هم ردش کردن تکرارمیکنیم
شما اگه چند صفحه اول ازنمط سوم اشارات ابن سینا را نگاه کنید این مطلب روشنه که دکارت وطرفدارانش دچارچندین صده تاخیرعلمی وفرهنگی هستند
درانجا ابن سینا به خواننده این یاداوری را میکند که مواظب باش دچار این توهم نشوی که ازراه افعال ظاهری یاباطنی هم میتوان به وجود نفس پی برد وبطلان این توهم را اثبات میکند
اما چند قرن بعد دکارت دچاراین توهم شدوباتاخیری بسیار طولانی ازکاروان علم به عقب برگشت وگفت
من فکر میکنم پس هستم
واین تعلیقه هایی که فلاسفه اسلامی به نوشته های هم میزنند هم به خاطرجلوگیری ازهمین اشتباهات ودباره کاریها وعقبگردهای علمی اسث
موفق باشید


message 3: by Sara (new)

Sara Parsi | 2 comments با كلام شما موافقم و بارها به آن انديشيده ام . تاخير فرهنگي ما بدانجا پيش رفته كه ديگر حتي به وضوح ديده هم نمي شود . آنقدر پيش رفته كه هم فلسفه ، كلام و فرهنگ خود را بي عيب و نقص تصور ميكنيم


message 4: by Jalil (new)

Jalil (behzadaryan) | 1 comments برو بابا یک مشت ادم الاف دور هم جمع شدند کس شعر می بافند


message 5: by Afshin (new)

Afshin Fathollahi (fatal) | 4 comments طاهاي عزيز متن با ارزشي رو از آقاي ملكيان ارائه كردي
به نظر من دقت در اين تاخير فرهنگي خيلي دورنماي نا اميد كننده اي رو به دست نميده و چاره ش مطالعه ي سير تغييراتيه كه در غرب در فرهنگ و به طور كلي در فلسفه ايجاد شده چيزي كه غرب در صدها سال با تجربه بدست آورده ما ميتونيم با مطالعه و آشنايي با اين تجارب در مدت زمان كوتاهتري بدست بياريم البته اگه از فروريختن افكار پوسيدمون نترسيم دواي درد جامعه ي ما آگاهيه


message 6: by Sara (new)

Sara Parsi | 2 comments آقاي افشين منم با شما موافقم كه با آگاهي ميتوان تا حد زيادي از راه رو رفت اما بايد زمينه آگاهي دادن و گرفتن هم وجود داشته باشه . الان اكثر مردم حتي در مقابل راههاي كسب آگاهي هم مقاومت نشان ميدهند . به نظر من اول بايد تعصب هاي نا به جا رو دور ريخت و بعد با سياست مردم را به لزوم داشتن و كسب آگاهي تشويق كرد و يا جامعه رو در جهتي پيش برد كه خود مردم اين نياز رو احساس كنند كه به نظرم اين بهترين حالت است .


message 7: by Nasim (new)

Nasim | 2 comments انسان فقط در صورتی میتواند به پیشرفت فکر کند که برای

خودش وفکر خودش ارزش قایل باشد
اگر برای خودمان ارزش قایل نباشیم بهترین افکارمان را هم به کمترین بها یا بهانه ازدست میدهیم
ازانسانی که به خود بها ندهد جز شر بر نخیزد


message 8: by Afshin (new)

Afshin Fathollahi (fatal) | 4 comments سارا خانم اگه جامعه رو مثل يك فرد درنظر بگيريم نخبه ها نقش مغزرو دارن و مردم عادي نقش تن. اگه فردي بخواد حركتي انجام بده ابتدا مغز تصميم ميگيره و تن رو به دنبال خودش ميكشه حالا اگه مغز تصميمي بگيره كه تن توان عملي كردن اونو نداشته باشه تن حتي در برابر اين تصميم حالت تدافعي به خودش ميگيره و نتيجه ي كار انفعال و تنبليه. در جامعه هم اگه نخبه ها درك درستي از موقعيت فرهنگي و اعتقادي و سياسي جامعه نداشته باشن ممكنه زيادي جلو برن و ديگه بستر هاي جامعه اي رو كه خودشون هم جزيي از تن اين جامعه هستن به وضوح نبينن . نبايد از جامعه انتظار داشته باشين كه شما رو درك كنه بلكه شما بايد با برداشت صحيح از سطح آگاهي جامعه بهترين روشها رو براي آگاه كردنشون بكار ببرين افراد تاثير گذار در طول تاريخ هميشه كساني بودن كه بهترين فاصله رو با جامعه شون اتخاذ كردن نه اونقدر به ارزشها و ساختارهاي موجود پايبند بودن كه توانايي تصميمگيري صحيح رو از دست بدن و نه اونقدر از اون ساختارها و ارزشها فاصله گرفتن كه جامعه طردشون كنه


message 9: by Afshin (new)

Afshin Fathollahi (fatal) | 4 comments سارا خانم در مورد تعصبات
تعصب معمولا نسبت به يك هنجار يا ساختار يا ارزش اجتماعي كه مورد پذيرش گروهي از افراد جامعه باشه صورت ميگيره . به طور كلي ارزشها و هنجارها در يك جامعه از نيازهاي مشترك گروهي در جامعه در دوراني از تاريخ اون جامعه ايجاد ميشه. معمولا يك ساختار اجتماعي مثلا يك اعتقاد خاص به اين صورت ايجاد ميشه كه ابتدا كم كم افرادي از جامعه نيازهايي رو احساس ميكنن اما قانوني براي رفع اين نيازها وجود نداره بر اثر اين احساس نياز در بستر جامعه نخبه هايي جهت ساماندهي ساختاري براي رفع آگاهانه تر اين نياز برانگيخته ميشن و اين نخبه ها قوانيني رو براي ايجاد ساختار مورد نظر و يا اصلاح ساختارهاي قبلي وضع ميكنن كه تا به امروز معمولا ابزاري براي حكومت كردن هم ميشده . اما با گذشت زمان افراد باهوشتر و آگاهتر جامعه با تغيير نيازها فعاليتهايي رو براي تغيير ساختار مورد نظر آغاز ميكنن ولي عدم درك اين تغييرات از طرف ساير افراد جامعه- كه معمولا قانون و قدرت و اكثريت با اوناست - هميشه سدي در برابر اين تغييرات ايجاد ميكنه و بدنه ي جامعه معمولا چون نميتونه تغيير نيازها رو بفهمه با اعتماد به قوانين گذشته صورت مساله رو پاك ميكنه و چون در برابر انديشه سلاحي جز زور نداره دست به چماق ميشه تا به ذهن كندش فشار نياد . بنابرين تعصب افراد از ناتوانيشون در تحليل متواتر نيازها و تغييرات مورد نيازه . البته نقش سياست هم كه معمولا ميل به حفظ ساختارهاي موجود داره بسيار پررنگه .


message 10: by Afshin (new)

Afshin Fathollahi (fatal) | 4 comments سارا خانم فرموده بودين بايد تعصبات رو دور ريخت
به نظر من ديدن حقيقت عريان اين دنيا بسيار ناخوشايند و دلهره آوره چون ما هنوز توانايي تبيين و درك همه ي وقايع درون و بيرون از خودمون رو نداريم بنابرين هر كدوممون در حد ميزان شعور واحساساتمون به يك تكيه گاه طبيعي و يا ماوراءطبيعي نيازداريم كه مثل يك ماده ي مخدر ما رو به نشئگي ببره كه ناتواناييهامون رو فراموش كنيم كه البته روز به روز با آگاهتر شدن بشر اين مواد مخدر به حال احتضار ميفتن و ميميرن چون نياز بهشون از بين ميره . بنابرين هر انساني با يك ماده ي مخدر نشئه ست يكي با دين يكي با پول يكي با خانواده يكي با مام ميهن يكي با پيشوا يكي با نژاد يكي با عرفان يكي با فلسفه يكي باانسانيت و غيره
شما وقتي ميخوايد يك انسان معتاد رو ترك بديد اگه كارتون رو بلد نباشين ممكنه باعث بشيد فرد معتاد براي فرار از دست شما شما رو كتك بزنه و يراي فراموشي شما و حرفاتون مصرفشم بيشتر بشه . در جامعه هم همينطوره شما نبايد انتظار داشته باشين با آغوش باز از شما و افكارتون كه در جهت از بين بردن نشئگي و ايجاد خماريه استقبال بشه . شما نميتونين اول اعتقادات قديمي رو از بين ببرين بعد اعتقاد جديد بسازين اين دو كار بايد همزمان و در عرض هم انجام بشن تا فرد خماري احساس نكنه . در واقع شما ماده ي مخدر با ارزشتري رو به فرد معرفي ميكنين همين .

هيچ چيز مطلقي وجود نداره افكار گذشته در برابر افكار جديد مخدره اي بيش نيستن ارزش انسان به سيال بودن فكرشه



back to top