مـصـطـفـا مـلـكـيـان discussion

24 views
سخنراني > پاسخ در خواست سخنراني

Comments Showing 1-7 of 7 (7 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Hadi (last edited Sep 06, 2008 11:01PM) (new)

Hadi | 50 comments Mod
در پاسخ به دوست عزيز دو سخنراني از استاد در باره عقلانيت راهمراه با متن سخنراني اينجا مي آوريم

:عقلانيت 1 رادر اين لينك بشنويد

http://www.esnips.com/doc/70c54830-a4...


عقلانيت 2 ،ادامه سخنراني

http://www.esnips.com/doc/22cd2a9e-9e...







message 2: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
بخش اول: عقلانیت نظری

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام می‌کنم به محضر همه خواهران و برادران. در این چند دقیقه‌ای که در خدمت عزیزانم درباره عقلانیت و فقط درباره ایضاح خود عقلانیت نکاتی عرض خواهم کرد. درباره عقلانیت به عنوان بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت ذهنی آدمی یا به تعبیر دقیقتری بزرگترین و ارزشمندترین فضیلت فکری - عقیدتی - معرفتی آدمی، از جنبه‌ها و دیدگاه‌های مختلفی می‌شود سخن گفت. من به همه این جنبه‌ها و دیدگاه‌ها نمی‌پردازم؛ فقط از دو جنبه و دو دیدگاه می‌خواهم به مسئله عقلانیت بپردازم. به بعضی از مسائل و نکات بسیار مهمی درباره عقلانیت - که من به آنها نمی‌پردازم - فقط اشاره می‌کنم برای اینکه چه بسا خود دوستان ذهنشان برانگیخته شود و درباره آن نکات فکر کنند. یک نکته درباره عقلانیت که بسیار نکته مهمی است – و من البته به آن نمی‌پردازم - این است که اگر کسی یا کسانی‌، عقلانی زندگی نکنند، چگونه زندگی می‌کنند؟ به تعبیر دیگری بدیل‌ها و آلترناتیوهای عقلانیت چیست؟ اگر کسی عقلانی زندگی می‌کند طبعاً به‌صورت خاصی زندگی می‌کند، ولی کس یا کسانی که عقلانی زندگی نمی‌کنند به چه صورت یا صورت‌هایی زندگی می‌کنند؟ چه چیزی را جانشین عقلانیت می‌کنند و با رجوع به آن چیز، زندگی خودشان را اداره، تدبیر و تمشیت می‌کنند؟ این بحث بسیار مهمی است که ما بدانیم اگر عقلانیت را از در بیرون کردیم به ناچار نسبت به چه چیزهایی باید پذیرش داشته باشیم و تابع آنها و تسلیم آنها بشویم. این بحث، بحث امروز من نیست؛ بدیل‌های فراوانی برای عقلانیت وجود دارد و چه بسا بشود گفت که بحث از بدیل‌های عقلانیت برای بازشناسی زندگی خود ما ضرورت دارد. چرا؟ چون وقتی که ما بدیل‌های عقلانیت را برسی می‌کنیم بعید نیست و احتمال قوی هست که در زندگی خودمان آثار و نشانه‌هایی از این بدیل‌ها را بیابیم و از از این راه پی ببریم که چقدر زندگی ما عقلانی نیست و عقلانی زندگی نمی‌کنیم.

بحث دومی که درباره عقلانیت می‌توان کرد - و من به آن هم نمی‌پردازم - این است که چرا من در ابتدای سخنم گفتم عقلانیت بزرگترین و ارجمندترین فضیلت ذهنی یا به تعبیر دقیقتر بزرگترین و ارجمندترین فضیلت فکری - عقیدتی - معرفتی است. چرا می‌گوییم این یک فضیلت است و بلکه این بزرگترین و ارجمندترین فضیلت است.

یک نکته سومی در باب عقلانیت - که باز محل بحث من نیست - این است که عقلانی زیستن حتی الزام اخلاقی هم دارد. یعنی حتی اگر ما بخواهیم اخلاقی زندگی بکنیم بای عقلانی زندگی بکنیم. به تعبیر دیگری همینطور که اخلاق بر ما الزام می‌کند که بعضی از کارها را بکنیم و بعضی از کارها را نکنیم؛ بعضی از مواضع را بگیریم و بعضی از مواضع را نگیریم؛ به همین ترتیب اخلاق بر ما الزام می‌کند که عقلانی زندگی کنیم و به عبارت دیگری که من در جایی دیگری گفته‌ام عقلانی زیستن مقتضای اخلاقی زیستن است و هرکس که عقلانی زندگی نمی‌کند نه فقط خودش را در جهت ذهنی- فکری- عقیدتی- معرفتی عقب نگه داشته بلکه به لحاظ ارزش‌های اخلاقی و معنوی هم خودش را محروم کرده است. ما وقتی عقلانی زندگی می‌کنیم علاوه بر آثار و نتایج بسیار نیکوی دیگری که بر این نحوه زندگی مترتب است، در حال رشد اخلاقی هم خواهیم بود؛ از لحاظ معنوی هم ارتقا و تعالی پیدا می‌کنیم. این نکته دیگری است که باز در جای دیگری بحث کرده‌ام و امروز درباره‌اش بحث نمی‌کنم.

اما دوتا نکته را امروز می‌خواهم در بابش صحبت بکنم: یک نکته این است که عقلانی زندگی کردن به صورت دقیق یعنی چگونه زندگی کردن؟ به تعبیر دیگری صرف اینکه ما بگوییم ما می‌خواهیم عقلانی زندگی بکنیم چیزی را روشن نمی‌کند مگر اینکه بدانیم وقتی که می‌خواهیم عقلانی زندگی بکنیم می‌خواهیم چگونه زندگی بکنیم. به تعبیر دیگری مظاهر عقلانی زیستن چیست؟ ما اگر چگونه زندگی بکنیم آثار و نشانه‌هایی از عقلانیت در زندگی‌امان هویدا و آشکار است؟ این مظاهر، این نمودها، این نشانه‌ها یا به تعبیر شاید از همه دقیقتری این آثار و علایمی که بر عقلانیت مترتب می‌شود، اینها چه چیزهایی است؟ این نکته‌ی اولی است که من می‌خواهم امروز به آن بپردازم.

نکته دومی که اگر فرصت پیدا بکنم می‌خواهم به آن بپردازم این است که برای اینکه عقلانی زندگی بکنیم چه ورزه‌های درونی لازم داریم؟ چه چیزهایی را باید ریاضت بکشیم و به خودمان آن چیزها را بباورانیم؟ به تعبیر دیگر این عقلانی زیستن به صرف اینکه ما تصمیم بر آن بگیریم که حاصل نمی‌شود همانطور که هیچ چیز دیگری هم باز صرف اینکه تصمیم به تحققش بگیریم، متحقق نمی‌شود. خوب چه مقدماتی لازم است به لحاظ روانی که من تا آن مقدمات را فراهم نکنم، نمی‌توانم عقلانی زندگی بکنم. چه ورزش‌ها و ورزه‌ها و ریاضت‌ها و با خود آویختن‌ها و با خود سخن‌گفتن‌هایی لازم است که حاصل همه این‌ها این بشود که من برای یک زندگی عقلانی آماده بشوم. این نکته دومی است که امروز می‌خواهم بگویم. امیدوازم به این نکته دوم برسم



ادامه در پست بعدي



message 3: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
حالا می‌پردازم به نکته اول: وقتی گفته می‌شود که کسی عقلانی زندگی می‌کند یا کسی عزم بر این جزم کرده است که عقلانی زندگی بکند یعنی می‌خواهد چه کار بکند؟ در اینجاست که ما به مقومات عقلانیت، به عناصر، به تعبیر دیگری به مولفه‌های عقلانیت می‌رسیم. عناصر، مولفه‌ها یا مقومات عقلانیت را در یک تقسیم کلی می‌شود تقسیم کرد به دو قسم: یکسری مولفه‌های عقلانیت نظری‌اند و دیگری مولفه‌های عقلانیت عملی. عقلانیت نظری وقتی مورد پیدا می‌کند که ما بخواهیم به یک گزاره‌ای باور پیدا بکنیم یا باور پیدا نکنیم؛ به یک عقیده‌ای معتقد بشویم یا معتقد نشویم؛ یک رایی بیابیم یا نیابیم. هر چیزی که به باور و عقیده به رای ربط پیدا بکند؛ به ساحت ذهن و نظر ربط پیدا بکند، اگر در این زمینه ما عقلانی زندگی بکنیم آن‌وقت می‌گویند شما واجد عقلانیت نظری هستید. اما گاهی هست که ما در مقام عمل می‌خواهیم عقلانی باشیم در مقام تصمیم‌گیری‌هایمان می‌خواهیم تصمیم‌گیری‌های عقلانی داشته باشیم؛ اعمال عقلانی داشته باشیم، این قسم دوم را تعبیر می‌کنیم به عقلانیت عملی. به زبان ساده‌تر بگویم اگر من وقتی که مساله‌ام این است که به چه چیز‌هایی باور بیاورم و به چه چیزهایی باور نیاورم؛ به چه گزاره‌هایی معتقد بشوم و به چه گزاره‌هایی معتقد نشوم، اگر در این مقام می‌خواهم عقلانی باشم با عقلانیت نظری سروکار دارم. اما اگر مساله‌ام این است که چه تصمیماتی بگیرم یا چه تصمیماتی نگیرم؛ چه اعمالی بکنم و چه اعمالی نکنم، می‌خواهم در اعمالم در تصمیماتم عقلانی باشم اینجا حوزه حوزه‌ی عقلانیت عملی است. مولفه‌های عقلانیت که در این چند دقیقه خواهم گفت، بعضی‌اشان مولفه‌های عقلانیت نظری‌اند و بعضی مولفه‌های عقلانیت عملی‌اند. ابتدا می‌پردازم به مولفه‌های عقلانیت نظری.

اولین مولفه‌ی عقلانیت نظری این است که ما در مقام عقیده، رای و نظر چنان مشی بکنیم؛ چنان سلوک بکنیم که تا آنجا که می‌توانیم مرتکب تناقض نشویم، تا آنجا که می‌توانیم قواعد منطقی را زیر پا نگذاریم. این بسیار بسیار مهم است که انسان بتواند همیشه عقاید خودش را مثل حیوانات نشخوار‌کننده‌ای که غذایی را که بلعیده‌اند چندین‌بار باز نشخوار می‌کنند، عقاید خودش را شخص باز بتواند نشخوار بکند و بعد در این نشخوار دوم، سوم، چهارم و nام ببیند آیا خود این عقاید با هم تناقض ندارند؛ با هم ناسازگاری ندارند. اولین شرط عقلانیت نظری این است که آدم در درون مجموعه آراء و نظراتش یک Consistency، یک سازگاری منطقی برقرار باشد. یعنی عقایدش با یکدیگر هیچ تعارضی نداشته باشند؛ عقایدش با یکدیگر تناقض نداشته باشند؛ این عقیده با آن عقیده ناسازگاری نداشته باشد. این نکته خیلی مهم است. ناسازگاری نداشتن را من فقط به عنوان یک نمونه گفتم از اینکه عقاید آدم قواعد منطقی را زیر پا نگذارند و مهمترین قاعده منطقی اصل تناقض است وگرنه قواعد دیگر منطقی هم هستند که انسان باید کاملاً در افکارش آنها را پاس بدارد، رعایت بکند ولی بالاخره شکی نیست که مهمترین قاعده منطقی این است که آدم مرتکب تناقض نشود. دو گزاره‌ای را که نقیض هم‌اند هر دو را قبول نکند یا دو گزاره‌ای را که نقیض هم‌اند هر دو را رد نکند. اگر من دوتا گزاره‌ای را که نقیض هم هستند هر دو را قبول کردم یا دوتا گزاره‌ای را که نقیض هم هستند هر دو را رد کردم خوب من مرتکب تناقض شده‌ام و مرتکب تناقض شدن یعنی یکی از مهمترین قواعد منطقی را زیر پا گذاشتن. البته منطق غیر از این قاعده‌ی بسیار مهم که مهمترین قاعده‌اش است قواعد دیگری دارد که آنها را هم نباید زیر پا گذاشت و من تناقض را به عنوان یک نمونه عرض کردم. اما ما اگر در زندگی‌امان دقت بکنیم خیلی وقت‌ها عقایدمان با هم ناسازگارند. چون عادت نداریم نشخوار فکری بکنیم؛ چون عادت نداریم که هر از چند گاهی از نو به مجموعه آرا و نظرات خودمان نگاه بکنیم، این را احساس نمی‌کنیم ولی اگر واقعاً کسی باشد که یا حافظه بسیار قوی‌ای داشته باشد که همیشه بتواند استحضار بکند؛ حاضر بکند همه آرا و نظراتی را که دارد یا بتواند نظرات و آرا خودش را به صورت مکتوب و ملفوظی دربیاورد آنوقت چه بسا وقتی مرور می‌کند بر این مجموعه آرا و نظراتش می‌بیند فلان رایی که در فلان جا دارد با بهمان رایی که در جای دیگری دارد با هم سازگاری ندارد. هافر (؟) فیلسوف معروف انگلیسی با یک روش منطقی جدی‌ای نشان داده است که شما اگر یک تناقض در عمرتان مرتکب شدید دیگر باید هر رایی را بپذیرید و بنابراین هیچ دست‌کم نباید بگیری که بگویی خوب من فقط دوتا از آراءم با هم تناقض دارند بقیه آراءم که با هم تناقض ندارند. او به روش منطقی نشان داده است که اگر کسی فقط دو فقره از آراءش با هم تناقض داشته باشند و با هم ناسازگاری داشته باشند این شخص هر رایی ر که بر او عرضه شود چاره‌ای جز پذیرشش ندارد. یعنی کافی است شما دوتا رای متناقض داشته باشید مثلاً قبول بکنید «هم برف سفید است» و «هم برف سفید نیست»؛ هافر(؟) به یک روش منطقی خیلی جالبی نشان داده است که اگر شما همین دوتا گزاره را قبول کردید آنوقت بعد از «برف سفید است» و «برف سفید نیست» روی‌هم رفته می‌شود نتیجه گرفت که «امروز شنبه است و امروز شنبه نیست»؛ «الآن شب است والآن شب نيست»


ادامه در پست بعدي


message 4: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
بنابراين نبايد تناقض و ارتكاب تناقض را دست‌كم گرفت. خوب اين اولين نكته است. من ارتكاب تناقض را هم كه تكرار كردم به عنوان يك نمونه از رعایت و پاسداشت قواعد منطقي گفتم وگرنه ما بايد در كل آراء و نظراتمان همه قواعد منطقي را پاس بداريم. هرجا يك قاعده منطقي را زير پا بگذاريم درواقع عقلانيتمان را در اين ناحيه اول فرو گذاشته‌ايم. قواعد منطق صورت قواعد قياسي‌اند و به اين لحاظ مي‌توانم بگويم كه اولين مولفه عقلانيت نظري اين است كه انسان براي قياس اعتبار قایل باشد؛ در زندگي نظري خودش، براي Deduction – به زبان منطقيان – اعتبار قائل باشد.

دومين مولفه عقلانيت نظري اين است كه انسان قواعد رياضيات را معتبر بداند. شما خواهيد گفت اينها چيز ساده‌اي است، مگر كسي هم هست كه قواعد رياضيات را معتبر نداند؟ نه، في‌البادي النظر همه ما گمان مي‌كنيم همه قواعد رياضيات را معتبر مي‌دانيم اما گاهي در جاهاي بسيار ظريف و لطيفي، شخص مي‌تواند مچ ما را بگيرد و بگويد «تو معلوم است كه هنوز فلان نكته رياضي را قبول نداري».

قواعد رياضيات به يك معنا هم‌خانواده‌اند با قواعد منطق ولي با اين حال من جدايشان كردم براي اينكه آن موضعي كه مي‌خواهد رياضيات را ارجاع بكند به منطق يا آن موضعي كه مي‌خواهد منطق را ارجاع بكند به رياضيات، از هيچكدامشان طرفداري نكرده باشم. دوستان مي‌دانند كه در ميان منطقيان، در ميان فيلسوفان منطق و در ميان فيلسوفان رياضي در ميان اين سه دسته از عالمان دو ديدگاه بسيار مهمي از نيمه دوم قرن نوزدهم به اين طرف يعني صد و پنجاه سال اخير محل نزاع است. بعضي از منطقيان، بعضي از فيلسوفان منطق و بعضي از فيلسوفان رياضي معتقدند كه رياضيات شاخه‌ي خاصي از منطق است و بعضي درست عكس اين را معتقدند؛ معتقدند منطق شاخه‌ي خاصي است از رياضيات. من براي اينكه در اين بحثم، هيچكدام از اين دو موضع را نگرفته باشم، اين دو عقلانيت را از هم تفكيك كردم وگرنه اگر شما معتقد باشيد منطق شاخه خاصي است از رياضيات طبعاً مولفه اول داخل مولفه دوم قرار مي‌گيرد و اگر معتقد باشيد رياضيات شاخه خاصي است از منطق طبعاً مولفه دوم زيرمجموعه مولفه اول خواهد شد ولي براي اينكه وارد این بحث نشوم چون خود آن بحث، بحث واقعاً پيچيده‌اي است فعلاً مي‌گويم اين هم يك مولفه دومي است كه ما بايد تمام رياضيات را بپذيريم و قبول بكنيم كه رياضيات اوهام نيست؛ اباطيل نيست.

بلافاصله بعد از رياضيات ما به يك نكته سومي هم مي‌رسيم و آن نكته سوم چيزي است در برزخ بين رياضيات و علوم تجربي و آن هم حساب احتمالات است. حساب احتمالات يك حوزه معرفتي است كه پهلو مي‌زند از سويي با رياضيات كه در فقره دوم عرض كردم و از سويي پهلو مي‌زند به علوم تجربي كه مي‌خواهم در فقره چهارم عرض بكنم. چون از سويي هم‌مرز است با رياضيات كه در قسمت دوم گفنم و از سويي هم‌مرز با علوم تجربي است که در قسمت چهارم خواهم گفت اين را در قسمت سوم آوردم. ما حساب احتمالات را بايد واقعاً جدي بگيريم. در همه باورداشت‌هاي خودمان، اعتقادهاي خودمان و عدم اعتقادهاي خودمان بايد کاملاً پاس حساب احتمالات را بداريم. پاس حساب احتمالات را بداريم به اين معنا که اولاً گمان نکنيم که حساب احتمالات چون حساب «احتمالات» است پس بايد به آن بي‌اعتنايي کرد. من بعضي‌ها را در اين سال‌هاي بعد از انقلاب ديده‌ام كه بعضي وقت‌ها که آدم به رخشان مي‌كشد كه اين هم يكي از دريافت‌هاي فلان علم است؛ شما بايد اين هم رعايت بكنيد، مي‌گويند: «آقا اين علوم احتمالي‌اند، اين علوم ظني‌اند و آدم علوم ظني و احتمالی را كه نبايد پاسش بدارد.» فكر نمي‌كنند كه اگر شما بخواهيد به اموري كه ظني و احتمالي نيستند عنايت نكنيد، ديگر به چه مي‌خواهيد عنايت بكنيد؟ مگر چه علمي هست كه ظني و احتمالي نيست؟ حساب احتمالات يكي از شاخه‌هاي جدي علوم است كه ما باز دقت نمي‌كنيم و آنچه را در حساب احتمالات دريافت شده، اين‌ها را در محاسبات خودمان؛ در باورهاي خودمان به كار نمي‌گيريم. علاوه بر اين يك نكته دومي هم در اينجا وجود دارد و آن اين است كه ارزيابي درستي هم بايد از حساب احتمالات داشت. اين هم يك فقره دوم رعايت حساب احتمالات است. گاهي كساني حساب احتمالات را به چيزي مي‌گيرند اما ارزيابي‌هاي نادرستي از آن دارند. عرض كنم كه چند سال پيش چون درصد جمعيت کشور چين نسبت به كل دنيا چيزي تقريباً يك به سه بود، کسی آنوقت گفته بود كه حساب احتمالات اقتضا مي‌كند كه از هر سه تا بچه كه به دنيا مي‌آيند در دنيا، يكيشون در چين به دنيا مي‌آيد. خوب راست هم مي‌گفت اگر واقعاً بپذيريم كه مثلاً جمعيت چين يك سوم جمعيت جهان است خوب اين معنايش اين است كه از هر سه تا بچه يكيشون در چين به دنيا مي‌آيد. بر اين اساس يك خواهري به خواهر خودش گفته بود كه «خواهر اين دو بچه كه پيدا كردي ديگر بچه سومي پيدا نكنيد؛ يك جوري از بارداري جلوگيري كنيد كه بچه سومي پيدا نكنيد» خواهر گفته بود آخه چرا؟ گفته بود «چون اگه بچه سومتون به دنيا بياید تو چين به دنيا مي‌آید چون حساب احتمالات مي‌گويد از هر سه تا بچه كه به دنيا مي‌آيند يكيشون در چین به دنیا می‌آید، خوب چون آن دوتای اول و دومت كه در ايران به دنيا آمدند، سومي طبعاً در چين به دنيا مي‌آید». اين معنايش اين است كه ارزيابي درست از احتمالات نداريم.

ادامه در پست بعدي


message 5: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
من گاهي در همين بعد از انقلاب در ايران ديده‌ام كه ارزيابي‌هاي نادرست از احتمالات هم مبنا گاهي تصميم‌گيري‌هايي واقع مي‌شود كه حالا من نمي‌خواهم وارد آن بحث‌ها بشوم وگرنه نمي‌توانم بحثم را تمام كنم. بالاخره رعايت آنچه كه در حساب احتمالات به دست عالمان حساب احتمالات - همانگونه كه عرض كردم در برزخ بين رياضيات و علوم تجربي به سر مي‌برند - به دست آمده است را واقعاً رعايت بكنيم.

مولفه چهارم اعتنا كردن به استقرا است. در مولفه اول گفتم منطق بر اساس قياس است و بنابراين گفتم رعايت منطق يعني اهتمام ورزيدن به قياس، به Deduction. در علوم تجربي تمام توجه به استقراء است يا به تعبير منطقيان Induction. اينكه ما به آخرين دريافت‌ها و دستاوردهاي علوم تجربي بهاء بدهيم اين يعني كه بها داده‌ايم درواقع به استقراء. علوم تجربي كه من مي‌گويم فقط منظورم علوم تجربي طبيعي مثل فيزيك، شيمي و زيست‌شناسي نيست بلكه علوم تجربي انساني مثل روانشناسي، مثل جامعه‌شناسي، مثل اقتصاد هم محل توجه‌ام هست. اين‌ها هم علوم تجربي‌اند ولي علوم تجربي انساني‌اند. ما بايد آخرين دست‌آوردهاي علوم تجربي را هميشه بپذيريم. اگر دقت بكنيد من گفتم «آخرين دست‌آوردهاي علوم تجربي» ولي در مورد منطق اين تعبير را به كار نبردم، در مورد رياضيات هم اين تعبير را به كار نبردم. اين به‌خاطر تفاوت ماهوي كه علوم تجربي با منطق و رياضيات دارند است كه در اينجا چاره‌اي جز اين نداريم كه بگوييم آخرين دست‌آودرهاي علوم تجربي. ما بايد به آخرين دست‌آوردهاي علوم تجربي يعني آنچه كه بشر در فيزيك، در شيمي، در زيست‌شناسي (شاخه‌هاي مختلف آن مثلاً گياه‌شناسي، جانور‌شناسي) و در علوم تجربي انساني - مثل روانشناسي، مثل جامعه‌شناسي، مثل اقتصاد، مثل انسان‌شناسي - به دست آورده، توجه بكنيم. صرف اينكه بگوييم علوم تجربي علوم مبتني بر استقراءند و استقراء هم حجيت ندارد، از پذيرششان نمي‌توانيم سرباز زنيم و رها شويم. ما بايد بپذيريم آنچه كه در فيزيك به عنوان آخرين دست‌آورد فيزيك مورد قبول فيزيك‌دانان است و آنچه كه در شيمي هست و آنچه كه در روان‌شناسي هست، آنچه كه در جامعه‌شناسي هست. ولي واقعاً اينطور است يعني ما واقعاً همه اين‌ها راپذيرفته‌ايم؛ قبول كرده‌ايم يا گاهي هست كه ما يك باورهايي داريم كه اين باورها با علوم تجربي ناسازگارند ولي به اين ناسازگاريشان اعتنا نمي‌كنيم. آن باورها را فوق علوم تجربي مي‌نشانيم و گويا به نظرمان مي‌آيد كه اعتباري كه براي آن باورها بايد قايل شد به مراتب بيشتر از اعتباري است كه براي علوم تجربي بايد قايل شد و طبعاً هيچوقت نبايد اين‌ها را با علوم تجربي به معارضه برد و اگر هم معارضه‌اي با هم كردند نبايد رجحان را به علوم تجربي داد. خوب اين خلاف عقلانيت است، چرا؟ چون علوم تجربي علومي بي‌طرفند. علومي نيستند كه در آنها طرفداري از مكتب خاصي، مسلك خاصي شده باشد. علومي هستند كه اصلاً جنبه ايدئولوژيك ندارند. جنبه ايدئولوژيك ندارند به اين معنا كه هيچكدام از علوم تجربي از علومي نيستند كه يك سلسله از پيشفرض‌ها و مقدماتشان به صورت دگماتيك و جزم‌انديشانه قبول شده باشد. اصلاً اينطور نيست و بنابراين اصلاً ايدئولوژيك نيستند و چون ايدئولوژيك نيستند وراي همه ايدئولوژي‌ها مي‌نشينند و همه ايدئولوژي‌ها بايد خودشان را با آنها وفق بدهند نه اينكه علوم تجربي را بتوانند با خودشان دمساز كنند؛ خودشان را بايد با علوم تجربي دمساز كنند. خوب اين هم ديگر دوستان كم‌وبيش مي‌دانند كه من مرادم چيست و از ايدئولوژيك‌انديشي من دقيقاً چه مراد مي‌كنم و از رعايت‌نكردن و پاس‌نداشتن اين علوم. البته چون يك نوع تطور و تحولي در علوم تجربي مجري و معمول و متعارف است كه هيچ‌وقت نمي‌شود به يك دست‌آورد اكتفا ورزيد و گفت ديگر ما بعد از اين دست‌آورد، دست‌آورد ديگري را نمي‌پذيريم. هميشه آخرين آراء و نظراتي كه مورد قبول هست را بايد پذيرفت.


ادامه در پست بعدي


message 6: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
يك نوع عقلانيت قسم پنجم وجود دارد و آن عقلانيتي است كه نه مثل قسم اول مبتني بر قياس (Deduction) است و نه مثل این قسم چهارم مبتنی بر استقراء است (Induction) بلکه مبتنی بر چیزی است که منطقیان از زمان پیرس فیلسوف و منطق‌دان معروف آمریکایی می‌گویند Abduction، یعنی بهترین تبیین. پذیرفتن بهترین تبیین معنایش این است که اگر با یک پدیده‌ای مواجه شدیم و برای چرایی این پدیده چند تا نظریه ارائه شد ما باید نظریه‌ای که بهترین نظریه است را بپذیریم ولو خود آن نظریه هم بی‌عیب و نقص نباشد. مثال خیلی ساده بزنم فرض کنید كه من الآن از اینجا بیرون بروم و ببینم تمام کوچه، خیابان، درختان و پشت‌بام‌ها همه خیس است. خوب در اینجا اگر بپرسند «چرا تمام اين خیابان‌ها، کوچه‌ها و پشت‌بام‌ها و درخت‌ها و همه‌جا خیس است»، نظریه‌های مختلفی می‌شود ارايه کرد. یک نظریه‌ این است که بگویند «همه لوله‌های آب شهر تهران ترکیده است»، یک نظریه این است که بگویند «دولت دستور داده كه با هلیکوپترها روی فضای شهر تهران آب بپاشند»؛ نظریات مختلفی می‌شود داد یک نظریه هم این است که «باران آمده است». هیچکدام از این نظریات را نمی‌توان به معنای دقیق کلمه «ثابت» کرد اما در عین‌حال اینکه «باران آمده است»، برای خیس بودن کف خیابان‌ها بهترین تبیین است. اینکه «باران آمده است چه بسا قابل اثبات برهانی و عقلانی صددرصد و خدشه‌ناپذیر نباشد» نباید مانع ما بشود از اینکه بپذیریم «باران آمده است» و بگوییم كساني که می‌گویند «باران آمده است» نمی‌توانند مدعايشان را اثبات بکنند، كساني هم که مثلاً می‌گویند «آب پاشیده است» هم نمی‌توانند اثبات بکنند آن‌هایی هم که تبيين‌هاي سوم و چهارم را ارائه نموده‌اند نمی‌توانند اثبات بکنند. درست است هیچکدام از این‌ها نمی‌توانند مدعای خودشان را اثبات بکنند اما عقل اقتضا می‌کند که آدم در میان nتا نظریه و تئوری، هر كدام که بهترین تبیین را به‌دست می‌دهد، بپذیرد و آن را قبول بکند. این را پذیرش Abduction يا «پذیرش بهترین تبیین» می‌گوییم. ما در عالم نظر و عالم فکر در بسیاری از موارد دستمان از قیاس کوتاه است، دستمان از استقراء هم کوتاه است و بنابراین چاره‌ای جز توسل به راه سوم یعنی راه تبیین‌های مختلف نداریم. عقلانیت اقتضا می‌کند که در میان تبیین‌های مختلفی که هیچکدامشان نه قیاساً اثبات شده‌اند و نه استقراءاً اثبات شده‌اند، تبیینی را بپذیریم که این تبیین، «بهترین تبیین» است. بهترین تبیین دارای چیست؟ چه تبیینی نسبت به تبیین‌های رقیب و بدیل خودش بهترین است؟ اجمالاً عرض مي‌کنم و وارد بحث آن نمی‌شوم كه یک تبیین لااقل باید سه‌تا ویژیگی داشته باشد تا از رقبای خودش راجح دانسته شود و بهتر از رقبای خودش تلقی گردد. اول اینکه تعداد پیشفرض‌های کمتری داشته باشد. پیشفرض‌هایی که باید قبول داشته باشیم تا بتوانیم این تبیین را قبول کنیم، هرچه کمتر باشد طبعاً تبیین، تبیین موفقتری است. دوم اینکه پیشفرض‌هاي تبیین، پیشفرض‌هایی باشد که بیشتر انسان‌ها قبول دارند. هرچه انسان‌های بیشتری يك پیشفرض یا یک مجموعه پیشفرض‌ها را قبول داشته باشند، این تبیین، تبیین موفقتری است. و سوم اینکه تبیین ما هرچه بتواند غیر از این پدیده مورد بحث، پدیده‌های دیگری را هم تبیین کند یعنی بتواند در تبیین پدیده‌های دیگری هم کم‌يابیش کمک کند، درواقع یک امتیازی است که تبیین مورد نظر ما دارد. این هم باز خیلی مهم است و این در همه مسائل وجود دارد حتی در مسائل عملی هم وجود دارد. شما مثلاً پدیده‌ای مثل بیکاری و يا پدیده‌ای مثل اعتیاد را فرض کنید، خوب شما قیاساً نمی‌توانید علت این پدیده بیکاری یا اعتیاد را پیدا کنید؛ استقراءاً هم نمی‌توانید. ولی می‌توانید تبیین‌هایی را ارايه بکنید و در میان این تبیین‌ها یک تبیین را انتخاب بکنید به عنوان تبیینی که اگرچه بی‌مشکل نیست ولی مشکلاتش از همه تبیین‌های دیگر کمتر است. ما امروزه در همه علوم از این نوع تبیین‌ها داریم وقتی که مثلاً شما با نظریه داروین در زیست‌شناسی سروکار پیدا می‌کنید این نظریه را بر چه اساسی زیست‌شناسان می‌پذیرند؟ بر اساس اینکه می‌گویند بهترین تبیین است؛ نمی‌گویند در این تبیین هیچگونه خلل و فرجی نیست، هیچگونه شکافی، هیچگونه عیبی، نقصی و آفتی نیست ولی در عین‌حال می‌گویند این نظريه مجموعاً پدیده‌های مجهول ما را بهتر تبیین می‌کند

ادامه در پست بعدي



message 7: by Hadi (new)

Hadi | 50 comments Mod
یک مولفه ششم عقلانیت که باز عقلانیت نظری است این است که انسان چیزهایی را که خودش به آن علم قطعی پیدا کرده است به خاطر چیزهایی که دیگران می‌گویند رها نکند. یعنی من اگر چیزهایی را خودم یافتم به سبب چیزهایی که دیگران می‌گویند دست از یافنه خودم برندارم. چون من این مولفه را - که یک مولفه نظری است - در جای دیگری مفصل در بابش تحت عنوان «زندگی اصیل» سخن گفته‌ام اینجا تکرار نمی‌کنم. در زندگی اصیل، انسان بر اساس فهم و تشخیص شخص خودش عمل می‌کند نه بر اساس آنچه دیگران به او می‌گویند و بنابراین اگر در باب نکته‌ای یقین حاصل کرده است دیگر نمی‌گوید «چون دیگران با من مخالفند، من دست از یقینی خودم برمي‌دارم». زندگی غیراصیل به یک معنا یعنی زندگی مطابق با افکار عمومی، زندگی مطابق با فهم عرفی، زندگی مقلدانه، زندگی ناشی از تعبد بی‌وجه؛ این‌ها همه زندگی‌هایی هستند غیراصیل. چرا؟ چون در تمام این نوع زندگی‌هایی که گفتم شخص یک چیزهایی را که خودش می‌یابد رها می‌کند و افکاری را که دیگران در باب این مساله دارند بر رای خودش ترجیح می‌دهد. این درواقع زندگی غیراصیل و يا به گفته فیلسوفان اگزیستانسیالیسم، زندگی عاریتی است. اقتضاء ششم عقلانیت نظری این است که من اگر در باب مساله‌ای به یقین رسیدم با دیگران وارد گفتگو بشوم برای اینکه شاید دیگران دلیلی قوی‌تر از دلیل من بیاورند – كه در اين‌صورت اعتقاد خودم را عوض باید بکنم - اما تا وقتی دیگران دلیلی اقامه نکرده‌اند قوی‌تر از دلیلی که من بر مدعای خودم دارم؛ تا وقتی این دلیل را اقامه نکرده‌اند ولو تعدادشان شش میلییارد هم باشد من دست از عقیده خودم برندارم. درواقع «دست از عقیده خودم برداشتن» را مشروط بکنم به اینکه یکی از انسان‌های غیر از خود من دلیلی قوی‌تر از دلیلی که به سود مدعای من وجود دارد اقامه بکند. تا وقتی دیگران دلیلی قوی‌تر از دلیلی که من بر مدعای خودم دارم اقامه نکرده ولو آن ديگران تعدادشان ده میلیارد باشد بگویم من دست از عقیده خودم برنمی‌دارم. چرا؟ چون من به نظرم می‌آید دلیلی دارم که این دلیل از ادله شماها قوی‌تر است. به تعبیر دیگری وقتی رأیم را عوض کنم که با دلیل قوی‌تر از دليل خودم مواجه بشوم نه با افرادی بیشتر از خودم؛ نه وقتی می‌بینم که رای من یک طرفدار دارد و آن هم خودم هستم و آن رای دیگر صدتا طرفدار دارد بگویم که پس دست از عقیده خودم برمی‌دارم. بلكه بگویم که من فقط وقتی دست از عقیده خودم برمی‌دارم که یک برهانی شما اقامه کنید به سود گزاره خودتان و به زیان گزاره من تا من به مقتضای دلیل شما دست از عقیده خودم بردارم.

از این شش قسم عقلانیت - که تا الآن می‌گفتم - تعبیر می‌کنیم به مولفه‌هاي عقلانیت نظری. چرا به این‌ها می‌گویند عقلانیت نظری؟ چون در مقام اتخاذ رای، اتخاذ عقیده، اتخاذ باور دخالت می‌کنند


http://www.manaviat.blogfa.com/post-8...



back to top