Status Updates From یک پرونده کهنه

فقط شکستی بیهوده است که برایش مبارزه نکرده‌ باشی. میتوانست فقط امیدوار باشد که روزگار نجوایش را بشنود. تا آن زمان خبری از آفتاب نبود.
می‌باید صبر کند.
برف می‌بارید و می‌بارید.
همچنان می‌بارید...

آدم در بیست سالگی با عشق زندگی‌اش، در سی سالگی با خود زندگی و در چهل سالگی با اندیشه‌ی زندگی‌اش روبه‌رو می‌شود.

پیدا کردن حقیقت گذشت فراوان می‌خواهد. گاه انسان ناچار است خود را تکه تکه کند تا به تکه‌ای از حقیقت برسد. گاه شجاعانه مردن آسان‌تر است از شجاعانه پشت کردن به عقاید.

گفته‌ای با دیگران پر از شادی و خنده‌ام و با تو یک دنیا سکوت. مگر چندماه است که با هم همکلام شده‌ایم؟ از من چه میدانی؟ اینها صورت حال است. چه میدانی در من چه میگذرد؟ اگر بخواهم میتوانم آتشفشان شوم، پروایی ندارم.

ما زنها شاید تا به حال درک کمتری از زمانه و جهان خود داشته‌ایم. شاید به دلیل اینکه شما مردها میخواهید یک تنه جهان را بچرخانید.شاید به این دلیل که از ازل مادر خلق شده‌ایم. شاید شما فرصت دانستن را از ما گرفته‌اید. اما ما حساب‌گرانه‌تر از شما به زندگی نگاه می‌کنیم.

رمان جهان را از نگاه دیگران به توصیف درمی‌آورد و میفهمی فقط آنچه تو پنداشته بودی نیست.
با خواندن رمان شریک درک دیگران از جهان، احساسات و اندوه و شادی و بالاتر از همه تجارب دیگران می‌شوی.

دل من مثل بوته‌ای که یک بار خزان و زمستان را از سرگذرانده، باد و باران و برف را، اما نخشکیده دوام آورده...

بوی بیگانگی و دلتنگی می‌آمد...

موسیو چه حماقتی است که انسان خود را اسیر این ایدئولوژی‌ها کند...

تا نیمه کتاب رسیده ام و تا حالا چیزی جز یک سری گزارش گسسته نصیبم نشده.

اول از همه توی کتاب غلط املایی وجود داره، یا نویسنده اشتباه کرده یا ویراستار
تسویه حساب - نه تصفیه حساب