Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following بزرگ علوی.
Showing 1-30 of 32
“تو عقب خوشبختی پرسه میزنی. با دیپلم ،با مدرک، با پول، با شوهر. با این چیزها آدم خوشبخت نمیشود. باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور، خوشبختی بهآدم چشمک بزند.”
―
―
“اما او انسان بود. برایش هیچ چیزی که جنبهی فردی و شخصی داشته باشد وجود نداشت. او همه چیز، حتا ندای درونی دلش را هم مورد تجزیه و تحلیل قرار میداد و اگر با اصولی که به آنها پایبند بود سازگار نمیآمد، این ندا را هم خفه میکرد. بهتان گفتم که او برای هنرش، بیان تمام توقعات وجودش بود. آنچه او روی پرده میآورد، آن چیزی بود که از ته دل و از لابهلای روح بلندش زبانه میکشید. برای او هیچچیز گرامیتر از هنرش وجود نداشت. هنرش هم متکی به جامعه و مردمی بود که میان آنها زندگی میکرد. دیگر کی توقع داشت که عشقش را هم فدای این آرمان گرامیاش نکند. نه این که او میتوانست بر سیل احساسات پر شور و متلاطمش غلبه کند و با قوای عقلانی، مانند سدی راه آن را ببندد. نه، او میتوانست دندان روی جگر بگذارد، دل سوزانش را در مشتش بفشارد و نگذارد که تپش آن را کسی خارج از دنیا و عوالم و حالات او ادراک کند. من آن شب فهمیدم که در نزدیکی چه کورهی پر از آتش ایستادهام و دارم از سرما میلرزم؛ او میخواست و میکوشید که ضربات قلب او که از هجر من در جوش بود، از من مخفی بماند.”
― چشمهایش
― چشمهایش
“همه ما وقتی زیر یوغ شکنجه زندگی افتادیم مجبور هستیم دست و پا بزنیم، فریاد کنیم و همین وسیله بروز احساسات ماست، همین لخته های خونی است ک از جگر ما ریخته میشود ،همین پاره هایی از روح ماست ک به این شکل تجلی می کند ،
موضوع این است ک درد ها و شادمانیهای خودمان را بهر راهی ک هست بیان کنیم اما درد کشیده بهتر پی به درد دیگران میبرد .”
― ورقپارههای زندان
موضوع این است ک درد ها و شادمانیهای خودمان را بهر راهی ک هست بیان کنیم اما درد کشیده بهتر پی به درد دیگران میبرد .”
― ورقپارههای زندان
“محمّدعلی سجّادی: مثلاً شما نگاه بکنید، ما الأن در ادبیاتمان واقعاً چهکسانی را داریم که باارزش هستند!؟ چقدر آثار ماندنی و خوب داریم!؟ بشمارید! واقعاً انگشتشمارند.
بزرگ علوی: ما در پنجاه سال پیش چی داشتیم، آقا؟
محمّدعلی سجّادی: پنجاه سال پیش اصلاً امکان...
بزرگ علوی: چندتا شاعر داشتیم که همان چیزهای سابق را نشخوار میکردند!”
― گفت و شنود
بزرگ علوی: ما در پنجاه سال پیش چی داشتیم، آقا؟
محمّدعلی سجّادی: پنجاه سال پیش اصلاً امکان...
بزرگ علوی: چندتا شاعر داشتیم که همان چیزهای سابق را نشخوار میکردند!”
― گفت و شنود
“بزرگ علوی: حالا خوشبختانه باید گفت «شاه سابق». چون در سابق وقتیکه ما میگفتیم شاه سابق، میگفتند باید بگویید «شاه فقید (کبیر)»!”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“ببینید، یک مثال بزنم. درست قبل از قضایای آذربایجان یک افسری را گرفتند. او را به تهران آوردند که به کرمان ببرند. در تهران چهار ساعت تمام در یک جیپ یک ژاندارم تفنگدار با یک افسر درکنارش نشسته بودند و دستشان به اسلحۀشان بود. این آنچیزی است که من در «گیلهمرد» بیان کردم؛ و میبینید که خیلی تفاوت دارد.”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“بزرگ علوی: من یکروز که به چاپخانه رفتم –آنروزها کارم خیلی زیاد بود– دوست من که حروفچین بود به من گفت که تو چرا شبها دیر به خانه میروی؟ گفتم به تو چه!؟ گفت این قوموخویش بیچارهی من از بس دنبال تو آمده خسته شده است!
قوموخویش دوست من وظیفه داشت که مرا تعقیب کند!”
― گفت و شنود
قوموخویش دوست من وظیفه داشت که مرا تعقیب کند!”
― گفت و شنود
“در محیط آزاد آدم میتواند حرف مخالفش را بشنود ولی در شرایط خفقان آدم این تحمّل را ندارد و اصلاً موشکافانه به مسائل نگاه نمیکند بلکه با هرچیزی دشمن میشود و درمقابلش جبهه میگیرد.”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“باقر مؤمنی: ولی پانزده سال بدینشکل بوده است.
بزرگ علوی: پانزده سال در زندگی یک ملّت مگر چقدر است!؟”
― گفت و شنود
بزرگ علوی: پانزده سال در زندگی یک ملّت مگر چقدر است!؟”
― گفت و شنود
“بزرگ علوی: ...عدّهای از اهل قلم هم بودند که عدّۀشان جمعاً هفت نفر بود و در هر مجلّهای که درمیآمد اسم آنها هم آنجا بود؛ اسمشان را گذاشته بودیم «ادبای سبعه». آنها همه رجال ریشوسبیلدار بودند و ما (علوی، صادق هدایت، مسعود فرزاد، و مجتبی مینوی) هم جوجههایی بودیم که میخواستیم سری توی سرها دربیاوریم! به مجالس ادبی آنها میرفتیم. یک روز صحبت میکردیم و اسم خودمان را بهتقلید از «ادبای سبعه» گذاشتیم «ادبای ربعه»!”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“چرا دارم راجع به موزیک برايتان صحبت میکنم؟ در این سمفونیها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه میکند. این آهنگ خفیف و لذتبخش است. اما به دل شما نمینشیند. شما دائماً انتظارش را دارید. باز این صدای خفیف تکرار میشود. منتها این دفعه بیش از بار اول شما را میگیرد. کمکم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان میکند که دیگر اختیار از دستتان درمیرود. مصیبتهای جگرخراش هم همینطور بروز میکند. انسان اول تمام عمق آنها را درک نمیکند. گاهی خودی نشان میدهند و در نیستی فرو میروند. ناگهان تمام ارکستر به صدا درمیآید. آنوقت اشک از چشمهای شما جاری میشود و خودتان نمیدانید برای چه گریه میکنید.”
― چشمهایش
― چشمهایش
“بعلّت علاقه، هر قصّهای را که جنبۀ انتقادی داشت در کتاب «تاریخ ادبیات ایران» چاپ میکردم. حتّی «در نیمهراه بهشتِ» "سعید نفیسی" را هم ترجمه کردم. درصورتیکه بهنظر من این کار ازلحاظ ادبی یک پول سیاه هم ارزش نداشت و حتّی "مهدی سهیلی" هم این کار را کرده بود. من عقیدهام را راجع به "نفیسی" نوشتم و نمیدانستم که به او اینقدر برخورد. بلافاصله "نفیسی" هم برداشت نوشت که "علوی" اصلاً نویسنده نیست و کارهایش یک پول سیاه هم ارزش ندارد!”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“من در «گیلهمرد» میخواستم که فئودالیسم را مطرح کنم؛ و مالک را که همهکاره است و ژاندارم که آلتدست مالک است. قدرت در دست مالک است. در اینجا یک نفر روستایی قیام میکند و یک نفر میکشد و طبیعی است که این آدم مبارزه میکند ولی نمیتواند فاتح شود و تا موقعی که فئودالیسم وجود دارد و تا موقعی که ژاندارم و مالک باهم همکاری میکنند نمیتواند پیروز شود.”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“زنها همه خود را میفروشند. در مقابل پول جزئی برای ساعت و روز، بعضی دیگر برای یک عمر در مقابل تامین زندگی.”
― چمدان
― چمدان
“علوی: من معتقدم که در یک جامعۀ سوسیالیستی نهفقط مجاز، بلکه موجّه است که قهرمانان جنبۀ مثبت داشته باشند.
دولتآبادی: یا بعبارت دیگر الزامی نیست.
علوی: بله، جامعۀ سوسیالیستی هیچوقت ایدهآل نخواهد بود.”
― گفت و شنود
دولتآبادی: یا بعبارت دیگر الزامی نیست.
علوی: بله، جامعۀ سوسیالیستی هیچوقت ایدهآل نخواهد بود.”
― گفت و شنود
“بههرصورت اگر کسی میتواند ننویسد، همان بهتر است که ننویسد!”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“خاطرات بهاضافۀ تخیّل. این دوتا باهم قاطی میشوند. اثر هنری آمیزهی این دوتاست.”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“بزرگ علوی: موقعی میشود تمامی این مسائل را نوشت که دیگر ترس وجود نداشته باشد؛ مثلاً اگر بخواهم راجع به ملاقات امروز خودم با شما بنویسم باید نگرانی نداشته باشم که...
محمود دولتآبادی: پس این دو صورت دارد؛ یکی اینکه همهی دوستان و اطرافیان بمیرند، یا اینکه آزادی آنقدر باشد که...
باقر مؤمنی: ببین استبداد چهکار کرده است که تو در آلمان شرقی هم نتوانستی بنویسی! حالا چطور میخواستی هنرت را پرورش بدهی؟
بزرگ علوی: و آنوقت شما میگویید... خب شما یک مملکتی درست کنید که آدم بتواند زندگیش را بنویسد!”
― گفت و شنود
محمود دولتآبادی: پس این دو صورت دارد؛ یکی اینکه همهی دوستان و اطرافیان بمیرند، یا اینکه آزادی آنقدر باشد که...
باقر مؤمنی: ببین استبداد چهکار کرده است که تو در آلمان شرقی هم نتوانستی بنویسی! حالا چطور میخواستی هنرت را پرورش بدهی؟
بزرگ علوی: و آنوقت شما میگویید... خب شما یک مملکتی درست کنید که آدم بتواند زندگیش را بنویسد!”
― گفت و شنود
“پیشوای حزب ناسیونال سوسیالیسم که در جوانی رنگرزی بوده است، طرفداران خود را به رنگ خود در آورده است”
― چمدان
― چمدان
“حالا نه پدر و نه مادر او را مجبور نمیکردند. هیچ کس او را مجبور نمیکرد. اما یک دیو منحوس مندرس مهیب، پول، جامعه، محیط، او را مجبور میکرد که برود خودش را بفروشد. برای یک عمر بفروشد. برای اینکه بتواند فقط زندگی کند. زن ها همه خود را میفروشند. یکی در مقابل پول جزئی برای ساعت و روز، بعضی دیگر برای یک عمر در مقابل تامین زندگی.”
― چمدان
― چمدان
“بزرگ علوی (در تعریف مفهوم رئالیسم): من میخواهم این زندگی را آنطور که هست بیان کنم؛ نه بزککرده و نه بحساب آنطور که دلتان میخواهد باشد. من تصوّرم از واقعگرایی این است.”
― گفت و شنود
― گفت و شنود
“باقر مؤمنی: ...ولی درستتر آن است که تو راجع به خودت بگویی تا سهچهار نسل بعد از تو در این شرایط ترا بشناسند.
بزرگ علوی: این دشوارترین سؤالی است که تابحال از من شده و من بههیچوجه نمیتوانم به آن جواب بدهم!”
― گفت و شنود
بزرگ علوی: این دشوارترین سؤالی است که تابحال از من شده و من بههیچوجه نمیتوانم به آن جواب بدهم!”
― گفت و شنود
“آنهایی که در دنیا زیاد زجر کشیدهاند ماسکی به صورتشان زدهاند آنهایی که زیاد گریه و به همان اندازه زیاد ناله میکنند اصلا نمیدانند درد چیست.”
― میرزا
― میرزا
“بزرگ علوی: ...بهمن خبر دادند که "ارانی" مرده. میگفتند تیفوس را به جانش انداختهاند. بههرحال از بیغذایی و بیدوادرمانی مرد.
محمود دولتآبادی: پس آمپول هوا...
بزرگ علوی: نه، به "ارانی" آمپول هوا نزدند.”
― گفت و شنود
محمود دولتآبادی: پس آمپول هوا...
بزرگ علوی: نه، به "ارانی" آمپول هوا نزدند.”
― گفت و شنود




