,
ابوالفضل بیهقی

ابوالفضل بیهقی’s Followers (19)

member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo
member photo

ابوالفضل بیهقی


Born
‌Bayhaq, Iran

Average rating: 4.22 · 1,238 ratings · 117 reviews · 23 distinct worksSimilar authors
تاریخ بیهقی

by
4.37 avg rating — 600 ratings — published 1077 — 10 editions
Rate this book
Clear rating
حسنک وزیر از تاریخ بیهقی

by
4.03 avg rating — 174 ratings — published 1957 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
تاریخ بیهقی / جلد اول

by
4.49 avg rating — 111 ratings3 editions
Rate this book
Clear rating
گزیده تاریخ بیهقی

by
3.72 avg rating — 100 ratings — published 1973
Rate this book
Clear rating
وزیری امیر حسنک

by
3.67 avg rating — 78 ratings — published 2013
Rate this book
Clear rating
تاریخ بیهقی / جلد دوم

by
4.33 avg rating — 45 ratings2 editions
Rate this book
Clear rating
تاریخ بیهقی / جلد سوم

by
4.54 avg rating — 35 ratings2 editions
Rate this book
Clear rating
گزیده تاریخ بیهقی

by
4.26 avg rating — 35 ratings2 editions
Rate this book
Clear rating
تاریخ بیهقی- دوره ۲ جلدی

by
4.31 avg rating — 13 ratings — published 1077 — 2 editions
Rate this book
Clear rating
تاریخ بیهقی؛ جلد اول

by
4.50 avg rating — 8 ratings
Rate this book
Clear rating
More books by ابوالفضل بیهقی…
تاریخ بیهقی / جلد دوم تاریخ بیهقی / جلد سوم
(3 books)
by
4.46 avg rating — 191 ratings

Quotes by ابوالفضل بیهقی  (?)
Quotes are added by the Goodreads community and are not verified by Goodreads. (Learn more)

“و امیر پس از رفتن ایشان عبدالرزاق را گفت: "چه می گویی؟ شرابی چند پیلپا (نوعی ساغر شراب بسیار بزرگ) بخوریم؟" گفت: "روزی چنین و خداوند شادکام و خداوندزاده بر مراد برفته با وزیر و اعیان و با این همه هریسه (نوعی خوراک)ی خورده، شراب کدام روز را داریم؟" امیر گفت: "بی تکلف باید که به دشت آییم و شراب به باغ پبروزی (نام باغی ست) خوریم." و بسیار شراب آوردند در ساعت... . امیر گفت: "عدل نگه دارید و ساتگین (قدح بزرگ)ها برابر کنید تا ستم نرود." پس روان کردند ساتگینی هر یک نیم من، و نشاط بالا گرفت و مطربان آواز برآوردند. بوالحسن پنج بخورد و به ششم سپر بیفکند، به ساتگین هفتم از عقل بشد و به هشتم قذفش افتاد (بالا آورد) و فراشان بکشیدندش. بوالعلاء طبیب در پنجم سر پیش کرد و ببردندش. خلیل داود ده بخورد و سیاه بیروز (نام یه بابایی) نه. هر دو را به کوی دیلمان بردند. بونعیم دوازده بخورد و بگریخت و داود میمندی مستان افتاد و مطربان و مضحکان (دلقکها) همه مست شدند و بگریختند. ماند سلطان و خواجه عبدالرزاق، و خواجه هژده بخورد و خدمت کرد رفتن را و با امیر گفت: "بس؛ که اگر بیش از این دهند، ادب و خرد از بنده دور کند." امیر بخندید و دستوری (اجازه) داد و برخاست (خواجه) و به ادب بازگشت. و امیر پس از می خورد به نشاط و بیست و هفت ساتگین نیم منی تمام شد. برخاست و آب و تشت خواست و مصلای نماز (جانماز)، و دهان بشست و نماز پیشین (ظهر) بکرد و نماز دیگر (عصر) کرد و چنان می نمود که گفتی شراب نخورده است و این همه به چشم و دیدار من بود - که بوالفضلم(بیهقی) – و امیر به پیل نشست و به کوشک رفت.”
ابوالفضل محمد بن حسین کاتب بیهقی



Is this you? Let us know. If not, help out and invite ابوالفضل to Goodreads.