مسعود فردمنش
|
با تو حکایتی دگر
—
published
1383
—
5 editions
|
|
|
برگ زردی در بهار
|
|
|
حکایت هشتم
—
published
2005
|
|
* Note: these are all the books on Goodreads for this author. To add more, click here.
“به نام بخشنده بزگ داور بر حق به نام خداوند ایثار و انصاف
خارم اگر از خاری خارم تو مپنداری
دانم که مرا با گل یکجا تو نگهداری
گل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشد
آن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشد
سودای تورا دارم من از دل و از جانم
گفتند که پیدا شو دیدند که پنهانم
گفتند که پیدا کن خود را و تو را با هم
گفتم که پیدا هست در هر نفسس آدم
پیداست و من پنهان من در تن واو در جان
یک آن نظری کردم در خود گذری کردم
دیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوری
در راه عبور از تو من این همه دور از تو
یک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشم
چشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”
―
خارم اگر از خاری خارم تو مپنداری
دانم که مرا با گل یکجا تو نگهداری
گل راتوبه آن گوئی کزعشق معطرشد
آن گل که فقط گل بود درحادثه پرپرشد
سودای تورا دارم من از دل و از جانم
گفتند که پیدا شو دیدند که پنهانم
گفتند که پیدا کن خود را و تو را با هم
گفتم که پیدا هست در هر نفسس آدم
پیداست و من پنهان من در تن واو در جان
یک آن نظری کردم در خود گذری کردم
دیدم که نه در دوری نزدیک تر از نوری
در راه عبور از تو من این همه دور از تو
یک عمر نیاندیشم هیهات تو در خویشم
چشم است که بینا نیست در عشق که اینها نیست”
―
“من
تمام هستيم را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را ديدم، ولي باور نکردم
يک کلام در جزوهايم هيچ ننوشتم
من زمقصد ها پي مقصودهاي پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت بهارم رفت . عشقم مرد . يادم رفت”
―
تمام هستيم را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم، کشتم
من بهار عشق را ديدم، ولي باور نکردم
يک کلام در جزوهايم هيچ ننوشتم
من زمقصد ها پي مقصودهاي پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبي ماند در يادم
من به عشق منتظر بودن همه صبر و قرارم رفت بهارم رفت . عشقم مرد . يادم رفت”
―
Is this you? Let us know. If not, help out and invite مسعود to Goodreads.





