هوشنگ ایرانی
![]() |
ناله هایی از زندان ریدینگ
by
631 editions
—
published
1898
—
|
|
![]() |
بنفش تند بر خاکستری
—
published
1951
|
|
![]() |
جیغ بنفش
|
|
![]() |
از بنفش تند تا به تو میاندیشم
|
|
![]() |
شعلهای پرده را برگرفت و ابلیس درون آمد
—
published
1952
|
|
![]() |
اکنون به تو میاندیشم به توها میاندیشم
|
|
“من از سرزمین خورشیدم
من پرتو جام جهان نمایم
منم،مهر، پرتو راستیها
خروشی شگفت مغرور برآرامش جاودانم فراز آمد
و سرود نیرومندترین مردان و درخشانترین نیزه ها را بر من فرو
خواند.
بخود نگریستم:
این خروش من بودم.
برارابهء تجلی برنشستم و فروغ بشریت از چهره ام بتافت
جایگاه روز را برگزیدم
و بر سرای برف فرود آمدم،
از خشم ناتوانیها فرا گذاشتم
و، اینسان پاک و پرشکوه، در آنجا که هرگز پیمانی شکسته
نشد، آفریده شدم
من پیام حیاتم
من بخشندهء پیروزیهایم
منم، مهر، پرتو راستیها
در کنار آن بیدار بزرگ...
بر بام دنیا درخشیدم ،
بآرمگاه اژدهای کهن درون شدم،
بر نخستین قدمگاه خورشید آشکار گردیدم.
در آذرخش سپید جامگان...
شب ان آفریدگان ریا را درهم شکستم،
و پوشیده در خاکسترشان ، برجای همه: همه شدم.
من ، رویای بشریتم
منم مهر، پرتو راستیها،
_
چشمان خدائیم...
در جستجوی هم پیمانی عظیم جهان را در نبردید و بر همه فرا
گذشت
و مگر در سکوت سنگین انان که هرگز پیمان نشکستند ،
که شنهای روان طنین پای استوارشان را همچنان باز می گوید،
جستجو شده را نیافت
و من، مهر پاک، مهر بزرگ،
در یاد پرشور آنان به خورشید ابدیت باز گشتم
و پرتو راستی ها را در کاخهائی که ان هم - پیمان ها بر ساختند
مدفون کردم
و آتش خدائیرا آنجا ، در گذرگاه آن قهرمانان جاوید بر افروختم:
آنها که با خود راه و پایان بودند
که سخن را بشکستند وکلام را بچیزی نگرفتند
که خدا آفریدند و خود نا افریده بگذشتند
آنها که داستان پیروزیهایشانرا برسیمرغها درنیامیختند
انها، آن سپاه جاوید ،هم پیمانان منند
من ، مهر، پرتو راستیها ،
سرگذشت شما را ،ای فرمانروایان بزرگ،
بر اعماق خاموش اقیانوسها و سینۀ بی آرام طوفانها بنوشتنم
و مگر در یاد پرافتخار شما ،تجلی خود را بر گرفتم،
باشد که آیندگان قرنها نور مهر را در آتش ابدی شما بازیابند!
باشد که پیمان مهر هرگز نگسلد!
_”
―
من پرتو جام جهان نمایم
منم،مهر، پرتو راستیها
خروشی شگفت مغرور برآرامش جاودانم فراز آمد
و سرود نیرومندترین مردان و درخشانترین نیزه ها را بر من فرو
خواند.
بخود نگریستم:
این خروش من بودم.
برارابهء تجلی برنشستم و فروغ بشریت از چهره ام بتافت
جایگاه روز را برگزیدم
و بر سرای برف فرود آمدم،
از خشم ناتوانیها فرا گذاشتم
و، اینسان پاک و پرشکوه، در آنجا که هرگز پیمانی شکسته
نشد، آفریده شدم
من پیام حیاتم
من بخشندهء پیروزیهایم
منم، مهر، پرتو راستیها
در کنار آن بیدار بزرگ...
بر بام دنیا درخشیدم ،
بآرمگاه اژدهای کهن درون شدم،
بر نخستین قدمگاه خورشید آشکار گردیدم.
در آذرخش سپید جامگان...
شب ان آفریدگان ریا را درهم شکستم،
و پوشیده در خاکسترشان ، برجای همه: همه شدم.
من ، رویای بشریتم
منم مهر، پرتو راستیها،
_
چشمان خدائیم...
در جستجوی هم پیمانی عظیم جهان را در نبردید و بر همه فرا
گذشت
و مگر در سکوت سنگین انان که هرگز پیمان نشکستند ،
که شنهای روان طنین پای استوارشان را همچنان باز می گوید،
جستجو شده را نیافت
و من، مهر پاک، مهر بزرگ،
در یاد پرشور آنان به خورشید ابدیت باز گشتم
و پرتو راستی ها را در کاخهائی که ان هم - پیمان ها بر ساختند
مدفون کردم
و آتش خدائیرا آنجا ، در گذرگاه آن قهرمانان جاوید بر افروختم:
آنها که با خود راه و پایان بودند
که سخن را بشکستند وکلام را بچیزی نگرفتند
که خدا آفریدند و خود نا افریده بگذشتند
آنها که داستان پیروزیهایشانرا برسیمرغها درنیامیختند
انها، آن سپاه جاوید ،هم پیمانان منند
من ، مهر، پرتو راستیها ،
سرگذشت شما را ،ای فرمانروایان بزرگ،
بر اعماق خاموش اقیانوسها و سینۀ بی آرام طوفانها بنوشتنم
و مگر در یاد پرافتخار شما ،تجلی خود را بر گرفتم،
باشد که آیندگان قرنها نور مهر را در آتش ابدی شما بازیابند!
باشد که پیمان مهر هرگز نگسلد!
_”
―
“هنگامیکه کوششها بر آرامش پیشی گرفت
و سنگینی بایدها از توان تحمل فراگذشت
و گمان می کردم نیمی از راه پیموده شده است
به پشت نگریستم و .....
خود را در آغاز راه یافتم.”
―
و سنگینی بایدها از توان تحمل فراگذشت
و گمان می کردم نیمی از راه پیموده شده است
به پشت نگریستم و .....
خود را در آغاز راه یافتم.”
―
Is this you? Let us know. If not, help out and invite هوشنگ to Goodreads.