Hamed-’s
Comments
(group member since Aug 19, 2007)
Hamed-’s
comments
from the تاریخ ایران group.
Showing 1-16 of 16
قسمت دوم_ در جایی دیگر خداوند در مورد کوروش چنین میگوید:
او شبان من است و تمام مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید. (کتاب اشعیا باب 44)
_ ودر جای دیگر می اید: این اراده من است که در دست راست اوست تا به حضور وی امتها را مغلوب
سازم و کمر های ظالمان را بگشایم و در ها را بر روی وی باز کنم و بدان که من همیشه پیش روی تو خواهم بود (خطاب به کوروش بزرگ). جاهای ناهموار را هموار خواهم ساخت و..... تا بدانی که منم خداوند یکتا که تو را به اسمت خواندم هنگامی که مرا نشناختی به اسمت خواندم و ملقب ساختم، منم خدای یکتا و دیگر نیست جز من خدایی، من کمر تو را بستم تا از مشرق افتاب تا مغرب ان بدانند که سوای من احدی نیست .(اشعیا نبی باب 45)
در کتاب ارمیا و ناحوم مکتوب است که کوروش بزرگ پس از فتح بابل، فرمانی بدین مضمون صادر کرد:_
خدای یکتا خدای اسمانها جمیع ممالک زمین را به من داده و امر فرموده است که خانه ای برای او در اورشلیم که در صیهون است بنا کنم. پس کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باش.د او به هورخلم که در یهود است برود و خانه یهوه که خدای یکتا و خدای حقیقی است را بنا کند هر که برود من حامی اویم وهر که باقی بماند در پناه من است و.....(کتاب عزرا باب اول)
اسرای یهود در بابل پس از صدور این فرمان غرق شادی وشعف شدند. چرا که کوروش بزرگ در فرمان خود تصدیق میکرد که خدا به او امر کرده خانه ای در بیت المقدس بسازد. انچه جالب توجه است این که کوروش بزرگ در منشور حقوق بشر خود که به زبان بابلی است، مردوک ( بل مردوخ ) خدای بزرگ بابلی را ستایش کرده، ولی در این فرمان عبارتی را استعمال کرده که در بیانیه منشور نیست. حال انکه کوروش بزرگ میگوید: «خانه یهوه خدای یکتا خدای حقیقی»
از این جا باید استنباط کرد که در ان زمان هم کوروش بزرگ و هم پارسیان بین مذهب بنی اسرائیل و کلدانیان تفاوت می گذاشتن و درک کاملی از خدای اسمانی و یکتا داشته اند. از این روست که خدای بنی اسرائیل را کوروش خدای حقیقی مینامد.در کتاب پیامبر بزرگ یهود دانیال حتی پیشگویی ها دقیقتر از قبل میشود و
مشخصات و خصلت های کوروش بر شمرده میشود.
کوروش بزرگ از منظرگاهِ یهودقسمت اول
در سال 586 ق م بخت النصر پادشاه اشوری بابل، اورشلیم (اورخالم ) را گرفت ومعبد حضرت سلیمان را ویران کرد و کشتار بسیار کرد و مظالم بر قوم یهود روا داشت. پس از ان هزاران هزار نفر از قوم یهود را اسیر کرده واز وطنشان به بابل کوچ داد. انها سالها در بابل در عین اسارت برای حفظ مذهب و معتقدات خود کوشیداند. کمال مطلوب انها ازادی از دست حکومت ستمگر اشور ( نیاکان اعراب ) و بازگشت به وطن خود و تجدید بنای ان سرزمین ویران شده بود. در رویای ساخت حکومتی که دیگر دچار سستی وانقراض نشود روز به شب و شب به روز میرساندند.
اشعیا نبی میفرماید: یهود بدست اشوری ها خراب خواهد شد و بعد اشور هم از جهت ظلم و کبر پادشاهانش منقرض خواهد شد.
_ کتاب اشعیا نبی باب دهم: وای بر اشور که عصای غضب من است که بر آنان فرود می اید. ای قوم من که در صیهون ساکنید، از اشور مترسید. اگر چه شما را به چوب بزنند و دست ستم گر خود را چون مصریان بر شما بلند کنند. زیرا خواست من بر هلاکت ایشان خواهد بود. (اشور و مصر)
وقتی یهودی ها در بابل بودند، پیغمبران انها مژده می دادند که بزودی خداوند شخصی را بر انگیزد که بنیاد ظلم در جهان را فرو خواهد کشید و ملت یهود را از اسارت بیرون آرد و دیری نگذرد که عظمت ملت یهود بازگردد.
_ کتاب اشعیای باب سیزده: اشوریان و بابل که فخر کلدانی هاست دیگر اباد نشود و تا ابد تُهی از سکنه
بماند. دیگر اعراب خیمه های خود را در انجا نزنند و چوپانها در انجا نزیند. شغالها در قصور خراب و خالی ان بگردند و مارها در امارات ان بخزند. بدانید که ناجی بزرگ خواهد امد، زیرا خداوند نظر عفو نسبت به یعقوب و فرزندان بنی اسرائیل دارد....
اینها گوشه ای از پیشگویی های پیامبران یهود در رابطه با سقوط اشور و ظهور کوروش بزرگ بود.
_ کتاب اشعیای نبی باب 41 : سخنان مرا بشنوید کسی از مشرق می اید. کسی را که همه او را مرد خدا می دانند (منظور کوروش) کجاست که او قدم ننهد؟ خداوند ملل را به اطاعت او در اورد و شاهان را به پای او افکند خداوند شمشیرهای انان را در مقابل او خاک وکمانه انان را کاه کرد کسی که از شمال بر انگیختم، او از طلوع افتاب اسم مرا میستاید او ظالمان را لگد مال میکند چنان که خاک را برای ساختن اجر لگد میزنند و چنان که کوزه گر گل کوره را در هم میفشارد. این است بنده مقرب من که دست او را گرفته ام. برگزیده من که روح من نسبت به او با عنایت است. من نفس خود را به او دادم و او راستی را برای مردمان اورد. او داد انها را براستی بستاند. خسته نشود و نرود تا انکه عدالت را بر روی زمین بر قرار کند...
ادامه دارد............
قسمت چهارمقسمت دوم صحبت ما مربوط به ساختمان زبانهای هندواروپایی است. میخواهیم ببینیم چگونه در این زبانها میشود تعداد بسیار زیادی واژه علمی را به آسانی ساخت. زبانهای هندواروپایی دارای شمار كمی ریشه در حدود ١۵٠٠ (هزار و پانصد) عدد میباشند و دارای تقریباً ٢۵٠ پیشوند و در حدود ٦٠٠ پسوند هستند كه با اضافه كردن آنها به اصل ریشه میتوان واژههای دیگری ساخت.
مثلاً از ریشه «رو» میتوان واژههای «پیشرو» و «پیشرفت» را با پیشوند «پیش»، و واژههای «روند» و «روال» و «رفتار» و «روش» را با پسوندهای «اند» و «ار» و «اش» ساخت. در این مثال، ملاحظه میكنیم كه ریشه «رو» به دو شكل آمده است: یكی «رو» و دیگری «رف». با فرض این كه از این تغییر شكل ریشهها صرف نظر كنیم و تعداد ریشهها را همان ١۵٠٠ بگیریم، تركیب آنها با ٢۵٠ پیشوند، تعداد ١۵٠٠ × ٢۵٠ = ٣٧۵,٠٠٠(سیصد و هفتاد و پنج هزار) واژه را به دست میدهد. اینك هر كدام از واژههایی كه به این ترتیب به دست آمده است را میتوان با یك پسوند تركیب كرد.
مثلاً از واژه «خودگذشته» كه از پیشوند «خود» و ریشه «گذشت» درست شده است، میتوان واژه «خودگذشتگی» را با افزودن پسوند «گی» به دست آورد و واژه «پیشگفتار» را از پیشوند «پیش» و ریشه «گفت» و پسوند «ار» به دست آورد. هرگاه ٣٧۵,٠٠٠ واژهای را كه از تركیب ١۵٠٠ ریشه با ٢۵٠ پیشوند به دست آمده است با ٦٠٠ پسوند تركیب كنیم، تعداد واژههایی كه به دست میآید، میشود ٣٧۵,٠٠٠ × ٦٠٠ = ٢٢۵,٠٠٠,٠٠٠ . باید واژههایی را كه از تركیب ریشه با پسوندهای تنها به دست میآید نیز حساب كرد كه میشود
١۵٠٠ × ٦٠٠ = ٩٠٠,٠٠٠.
پس جمع واژههایی كه فقط از تركیب ریشهها با پیشوندها و پسوندها به دست میآید، میشود:
٢٢۵,٠٠٠,٠٠٠ + ٣٧۵,٠٠٠ + ٩٠٠,٠٠٠ = ٢٢٦,٢٧۵,٠٠٠
. در این محاسبه فقط تركیب ریشهها را با پیشوندها و پسوندها در نظر گرفتیم، آن هم فقط با یكی از تلفظهای هر ریشه. ولی تركیبهای دیگری نیز هست مثل تركیب اسم با فعل (مانند: پیادهرو) و اسم با اسم (مانند: خردپیشه) و اسم با صفت (مانند: روشندل) و فعل با فعل (مانند: گفتگو) و تركیبهای بسیار دیگر در نظر گرفته شده و اگر همه تركیبهای ممكن را در زبانهای هندواروپایی بخواهیم به شمار آوریم، تعداد واژههایی كه ممكن است وجود داشته باشد، مرز معینی ندارد و نكته قابل توجه این است كه برای فهمیدن این میلیونها واژه فقط نیاز به فراگرفتن ١۵٠٠ ریشه و ٨۵٠ پیشوند و پسوند داریم، در صورتی كه دیدیم در یك زبان سامی برای فهمیدن دو میلیون واژه باید دستكم ٢۵٠٠٠ ریشه را از برداشت و قواعد پیچیده صرف افعال و اشتقاق را نیز فراگرفت و در ذهن نگاه داشت.
اساس توانایی زبانهای هندواروپایی در یافتن واژههای علمی و بیان معانی همان است كه شرح داده شد. زبان فارسی یكی از زبانهای هندواروپایی است و دارای همان ریشهها و همان پیشوندها و پسوندها است. تلفظ حروف در زبانهای مختلف هندواروپایی متفاوت است ولی این تفاوتها طبق یك روالی پیدا شده است. تواناییای كه در هر زبان هندواروپایی وجود دارد، مانند یونانی و لاتین و آلمانی و فرانسه و انگلیسی، در زبان فارسی هم همان توانایی وجود دارد. روش علمی در این زبانها مطالعه شده و آماده است و برای زبان فارسی به كار بردن آنها بسیار ساده است. برای برگزیدن یك واژه علمی در زبان فارسی فقط باید واژهای را كه در یكی از شاخههای زبانهای هندواروپایی وجود دارد با شاخه فارسی مقایسه كنیم و با آن هماهنگ سازیم.
قسمت سومیك اشكالی كه در فراگرفتن این نوع زبان است، این است كه برای تسلط یافتن به آن باید دستكم ٢۵٠٠٠ (بیست و پنج هزار) ریشه را از برداشت و این كار برای همه مقدور نیست، حتا برای اهل آن زبان، چه رسد به كسانی كه با آن زبان بیگانه هستند. اكنون اگر تعداد كلمات لازم آن از دو میلیون عدد بگذرد، دیگر در ساختار این زبان راهی برای ادای یك معنی نوین وجود ندارد مگر این كه معنی تازه را با یك جمله ادا كنند. به این علت است كه در فرهنگهای لغت از یك زبان اروپایی به زبان عربی میبینیم كه عده زیادی كلمات به وسیله یك جمله بیان شده است، نه به وسیله یك كلمه!
مثلاً كلمه كه در فارسی آن را میشود به «روبهرویی» ترجمه كرد، در فرهنگهای فرانسه یا انگلیسی به عربی، چنین ترجمه شده است: «جعل الشهود و جاهاً و المقابله بین اقولهم»! كلمه كه میتوان آن را در فارسی با كلمه «تراوایی» بیان كرد، در فرهنگهای عربی چنین ترجمه شده است: «امكان قابلیة الترشح»!
اشكال دیگر در این نوع زبانها، این است كه چون تعداد كلمات كمتر از تعداد معانی مورد لزوم است و باید تعداد زیادتر معانی میان تعدا كمتر كلمات تقسیم شود، پس به هر كلمهای چند معنی تحمیل میشود در صورتی كه شرط اصلی یك زبان علمی این است كه هر كلمهای فقط به یك معنی دلالت بكند تا هیچ گونه ابهامی در فهمیدن مطلب علمی باقی نماند. به طوری كه یكی از استادان دانشمند دانشگاه اظهار میكردند، در یكی از مجلههای خارجی خواندهاند كه در برابر كلمات بیشمار علمی كه در رشتههای مختلف وجود دارد، آكادمی مصر كه در تنگنای موانع یاد شده در بالا واقع شده است، چنین نظر داده است كه باید از به كار بردن قواعد زبان عربی در مورد كلمات علمی صرف نظر كرد و از قواعد زبانهای هندواروپایی استفاده كرد.
مثلاً در مورد كلمه كه به جانوران نرمتنی گفته میشود مانند «اختاپوس» كه سر و پای آنها به هم متصلاند و در فارسی به آنها «سرپاوران» گفته شده است، بالاخره كلمه «رأس رجلی» را پیشنهاد كردهاند كه این تركیب به هیچ وجه عربی نیست. برای خود كلمه كه در فارسی «نرمتنان» گفته میشود، در عربی یك جمله به كار میرود: حیوان عادم الفقار
ادامه دارد.........
قسمت دومدر زبانهای سامی واژهها بر اصل ریشههای سه حرفی یا چهار حرفی قرار دارند كه به نام ثلاثی و رباعی گفته میشوند و اشتقاق واژههای مختلف براساس تغییر شكلی است كه به این ریشهها داده میشود و به نام ابواب خوانده میشود. پس شمار واژههایی كه ممكن است در این زبانها وجود داشته باشد، نسبت مستقیم دارد با شمار ریشههای ثلاثی و رباعی. پس باید بسنجیم كه حداكثر شمار ریشههای ثلاثی چه قدر است. برای این كار یك روش ریاضی به نام جبر تركیبی به كار میبریم.
اكنون میخواهیم ببینیم كه از میان ٢٨ حرف الفبای سامی، چند تركیب سه حرفی میتوان درآورد. این تعداد ثلاثیهای مجرد مساوی میشود با:
P = ٢٨ × ٢٧ × ٢٦ = ١٩,٦۵٦
یعنی حداكثر
تعداد ریشههای ثلاثی مجرد مساوی ١٩,٦۵٦(نوزده هزار و ششصد و پنجاه و شش) است و نمیتوان بیش از این تعداد ریشه ثلاثی در این زبان وجود داشته باشد. درباره ریشههای رباعی میدانیم كه تعداد آنها كم است و در حدود پنج درصد تعداد ریشههای ثلاثی است، یعنی تعداد آنها در حدود ١٠٠٠ است. چون ریشههای ثلاثیای نیز وجود دارد كه به جای سه حرف فقط دو حرف وجود دارد كه یكی از آنها تكرار شده است؛ مانند فعل (شَدَّ) كه حرف «د» دوبار به كار رفته است. از این رو بر تعداد ریشههایی كه در بالا حساب شده است، چندهزار میافزاییم و جمعاً عدد بزرگتر بیست و پنج هزار (٢۵,٠٠٠) ریشه را میپذیریم.
چنان كه گفته شد، در زبانهای سامی از هر فعل ثلاثی مجرد میتوان با تغییر شكل آن و یا اضافه [كردن:] چند حرف، كلمههای دیگری از راه اشتقاق گرفت كه عبارت از ده باب متداول میباشد، مانند: فَعّلَ، فاعَلَ، اَفَعلَ، تَفَعّلَ، تَفاعَلَ، اِنفَعَلَ، اِفتَعَلَ، اِفعَلَّ، اِفعالَّ، اِستَفعَلَ … از هر كدام از افعال، اسامی مختلفی اشتقاق مییابد: اول، نامهای مكان و زمان؛ دوم، نام ابزار؛ سوم، نام طرز و شیوه؛ چهارم، نام حرفه؛ پنجم، اسم مصدر؛ ششم، صفت (كه ساختمان آن ده شكل متداول دارد)؛ هفتم، رنگ؛ هشتم، نسبت؛ نهم، اسم معنی. با در نظر گرفتن همه انواع اشتقاق كلمات، نتیجه گرفته میشود كه از هر ریشهای حداكثر هفتاد مشتق میتوان به دست آورد. پس هر گاه تعداد ریشهها را كه از ٢۵٠٠٠ كمتر است در هفتاد ضرب كنیم، حداكثر عده كلمههایی كه به دست میآید ٢۵٠٠٠ × ٧٠ = ١,٧۵٠,٠٠٠ (یك میلیون و هفتصد و پنجاه هزار) كلمه است.
البته همه هفتاد اشتقاق برای هر ریشهای متداول و معمول نیست و عددی كه محاسبه شد، حداكثر كلمههایی است كه ساختن آنها امكان دارد، نه این كه همه كلمههایی كه طبق الگوی زبان ممكن است ساخته شود، واقعاً وجود داشته باشد. با این همه، باز مقداری به این عدد حساب شده میافزاییم و آن عدد را به دو میلیون میرسانیم. امكان ساختن كلماتی بیش از این، در ساختمان این زبان وجود ندارد.
ادامه دارد..........
توانایی زبانِ پارسی در معادلسازیمقاله زیر، نوشتاری بسیار گویا و شیوا از روانشاد پروفسور محمود حسابی - دانشمند بزرگ و فقید ایرانی - است (مندرج در ماهنامه طلایه، مهر و آبان ١٣٧٤، ص١١-٧) كه توانایی و قدرت بالا و برتر زبان پارسی را در واژهسازی، در مقایسه با بسیاری دیگر از زبانهای جهان، با شرح و بیانی علمی و روشمند، به نمایش میگذارد و به دشمنان فرهنگ و هویت اصیل ایرانی، پاسخی كوبنده و درهمشكننده میدهد.
***
در تاریخ جهان، هر دورهای ویژگیهایی داشته است. در آغاز تاریخ، آدمیان زندگی قبیلهای داشتند و دوران افسانهها بوده است. پس از پیدایش كشاورزی، دوره دهنشینی و شهرنشینی آغاز شده است. سپس دوران كشورگشاییها و تشكیل پادشاهیهای بزرگ مانند پادشاهیهای هخامنشیان و اسكندر و امپراتوری رم بوده است. پس از آن، دوره هجوم اقوام بربری بدین كشورها و فروریختن تمدن آنها بوده است. سپس دوره رستاخیز تمدن است كه به نام رنسانس شناخته شده است. تا آن دوره، ملل مختلف دارای وسایل كار و پیكار یكسان بودند. میگویند كه وسایل جنگی سربازان رومی و بربرهای ژرمنی با هم فرقی نداشته و تفاوت تنها در انضباط و نظم و وظیفهشناسی لژیونهای رومی بوده كه ضامن پیروزی آنها بوده است. همچنین وسایل جنگی مهاجمین مغول و ملل متمدن چندان فرقی با هم نداشته است.
از دوران رنسانس به این طرف، ملل غربی كمكم به پیشرفتهای صنعتی و ساختن ابزار نوین نایل آمدند و پس از گذشت یكی دو قرن، ابزار كار آنها به اندازهای كامل شد كه ملل دیگر را یارای ایستادگی در برابر حملۀ آنان نبود. همزمان با این پیشرفت صنعتی، تحول بزرگی در فرهنگ و زبان ملل غرب پیدا شد؛ زیرا برای بیان معلومات تازه، ناگزیر به داشتن واژههای نوینی بودند و كمكم زبانهای اروپایی دارای نیروی بزرگی برای بیان مطالب مختلف گردیدند.
در اوایل قرن بیستم، ملل مشرق پی به عقبماندگی خود بردند و كوشیدند كه این عقبماندگی را جبران كنند. موانع زیادی سر راه این كوششها وجود داشت و یكی از آنها نداشتن زبانی بود كه برای بیان مطالب علمی آماده باشد. بعضی ملل چاره را در پذیرفتن یكی از زبانهای خارجی برای بیان مطلب دیدند؛ مانند هندوستان، ولی ملل دیگر به واسطه داشتن میراث بزرگ فرهنگی نتوانستند این راه حل را بپذیرند كه یك مثال آن، كشور ایران است.
برای بعضی زبانها، به علت ساختمان مخصوص آنها، جبرای كمبود واژههای علمی، كاری بس دشوار و شاید نشدنی است، مانند زبانهای سامی - كه اشارهای به ساختمان آنها خواهیم كرد.
باید خاطرنشان كرد كه شمار واژهها در زبانهای خارجی، در هر كدام از رشتههای علمی خیلی زیاد است و گاهی در حدود میلیون است. پیدا كردن واژههایی در برابر آنها كاری نیست كه بشود بدون داشتن یك روش علمی مطمئن به انجام رسانید و نمیشود از روی تشابه و استعاره و تقریب و تخمین در این كار پردامنه به جایی رسید و این كار باید از روی اصول علمی معینی انجام گیرد تا ضمن عمل، به بنبست برنخورد.
برای این كه بتوان در یك زبان به آسانی واژههایی در برابر واژههای بیشمار علمی پیدا كرد، باید امكان وجود یك چنین اصول علمیای در آن زبان باشد. میخواهیم نشان دهیم كه چنین اصلی در زبان فارسی وجود دارد و از این جهت، زبان فارسی زبانی است توانا، در صورتی كه بعضی زبانها - گو این كه از جهات دیگر سابقه درخشان ادبی دارند - ولی در مورد واژههای علمی ناتوان هستند. اكنون از دو نوع زبان كه در اروپا و خاورنزدیك وجود دارد صحبت میكنیم كه عبارتاند از: زبانهای هندواروپایی و زبانهای سامی که شامل زبانهای: عبری، عربی، اكدی، سریانی، آرامی و... میباشد. زبان فارسی از خانواده زبانهای هندواروپایی است.
ادامه دارد.............
هخامنشیان و آسیای میانههخامنشان نیز همچون مادها، دسته ای از اریاییان بودند که پس از ورود به ایران، در منطقه فارس کنونی مستقر شدند. کوروش بزرگ (559 - 529 ق.م)، یکی از پادشاهان بزرگ این امپراطوری بود که در زمان وی، اغتشاش در مرزهای شمال شرقی ایران، به اوج خود رسید. بنابراین، پس از انکه ویشتاسب (گشتاسب)، پدر داریوش بزرگ را به ساتراپیِ هیرکان (گرگان) و پارت برگزید، توانست مرو، هرات، باکتریا (بلخ)، زرنگ (حدود سیستان)، سُغد و خوارزم را نیز، به تصرف در اورد.
بطور کلی تازمان مرگ کوروش بزرگ، محدوده شرقی و شمال شرقی ایران، شامل این نقاط می گردید :
پارت ( حدود خراسان)، زرنگ، هرات، خوارزم، باختر (بلخ)، سغد، گندهار (قندهار)، نه تکوش و ارخواتیش (رخج بعدی)
گیرشمن، انتهای این متصرفات در اسیای میانه و غرب ترکستان را تا حدود جیحون ذکر می کند. یعنی نقاطی که بعدها، محل سکونت اوغوزها، از جمله ترکمانان گردید. به اعتقاد مرحوم پیرنیا، کوروش بزرگ، در نزدیکی رود سیحون، شهری به نام خود احداث نمود ( به یونانی : کرزو پولیس)، که گروهی انرا « مرکنده» یا همان« سمرقند» دانسته اند.
در زمان داریوش بزرگ (522 - 486 ق.م) هَم ، شورش های بزرگی در محدوده شمال شرق ایران بر پا گردید که سکاهای اریاییِ اسیای میانه و هیرکانیا (گرگان) و سپس مرگیانی ها ( مرغانی ها - مرو)، به انها پیوستند. داریوش بزرگ برای برقراری نظم، ایران را به 33 « خشَترَه» یا ( استان) تقسیم نمود و برای هر یک از ساتراپ ها، خَشَترَه پاوِن ( شهربان)، گماشت. در شمال شرق ایران، پارت، باختر (بلخ)، سُغد و خوارزم، از جمله این ساتراپ ها بودند.
در میان این نقاط ، سُغد و خوارزم، از مهم ترین نواحی محسوب می شدند.
سُغد، نه تنها محل تجارت با کُلِ اسیای میانه و خاورِ دور محسوب می شد، بلکه به عنوان ناقِل و حامل اندیشه ها و عوامل داد و ستد فرهنگی ( مخصوصآ فرهنگ ایرانی) هم، پیشگام گردیده بود. مثلآ زبان سُغدی، طیّ چندین قرن، در این باب، نقش مؤثری را ایفا کرد. بطوری که زبان مشترک اسیای میانه باقی ماند.
ترکانِ اوغوزِ اویغوری، نوشته های کهن خود را به زبان سُغدی می نوشتند. بنابر استدلال گیرشمَن، نه تنها سغد، بلکه خوارزم و سایر مستملکات شرقی هخامنشیان، به خاطر حکومت شهنشاهان این امپراطوری، به مدّت سه قرن و نیم، از صلحی کامل برخوردار شدند و از نظر عُمران و ابادانی، به توسعه حقیقی خود دست یافتند.
* سکاها در عصر هخامنشیان
این قوم، بازماندگان همان اریایی های قدیم محسوب می شدند که از « ایران وئیجه» امده و در سراسر اسیا و فلات ایران پخش شدند. براساس نوشته های هرودت و مطالب مندرج در کتبیه های عصر هخامنشی، بخشی از سکاها، از ماوراء النهر تا حدود سواحل شرقی دریای خزر (ترکمنستان فعلی) می زیستند و از انان به نام های : ماساژِت ها، دوربیک ها و داهه ها، یاد کرده اند. این گروه، بخش زیادی از فرهنگ، اداب و رسوم و اعتقادات خود را برای ایندگان خود، از جمله اوغوزها، به یادگار گذاشتند.
دسته دوم سکاهایی بودند که در غرب دریا ی خزر و شمال غربی ایران، تا اروپا ، سکونت و کروفر داشتند.
این مردمان را هرودت، «اسکیث» و فرانسوی ها بعدها « سیت ها» نامیدند. به نوشتۀ پطروشفسکی :
« جایگاه اصلی سکاها، در اسیای میانه و در بین دو رود جیحون و سیحون بوده و پادشاه انها، «اسکوتی» نامیده می شد و انها، همان کسانی بودند که در نقوش تخت جمشید، با کلاه نوک تیز به نمایش درامده اند.»
حضور قدرتمند سکاها، تا زمان هجوم اسکندر گجستک همچنان باقی ماند. بطوری که پیشروی سپاهیان وی، ازسوی سکاها، متوقف گردید. اسکندر در مقابل مقاموت سواره مظام سکایی در کنار رود سیحون، بدون توجه به توصیۀ سرداران بزرگش، از رود گذشت و به تعقیب انان همّ گماشت. ولی اندکی پس از پیشروی و همچنین خستگی در بیابان های بی اب و علف، مجبور به عقب نشینی شدند.
براساس نوشته های دیودور سیسیلی و همچنین کُنت کورث، چنین استنباط می شود که اسکندر، از سیستان، به طرف رَخج و شمال افغانستان رفته و پس از عبور از کوه های پر برف ان نواحی، به باختر ( دشت شمال افغانستان) و سرانجام به نزدیکی منطقه جیحون رسید. در اینجا، سُغدیان با تحریک و حمایت ماساژِت ها یا همان
اسکیت ها، تحت رهبری « اسپیتامَن»، امیر سُغدیان و همچنین کمک خوارزمی ها، راه را بر سپاهیان اسکندر بستند. ولی کاری از پیش نبردند.
اسدالله معطوفی
قسمت سومایران باستان از همان آغاز پیدایش قدرت خویش در دنیایی که ادیان جادوگری و سنگ پرستی و گاو پرستی و . . . رایج بود تعلیمات اخلاقی را بنیان نهاد و سه آموزه ای را در آن روزگار به جهان آموخت که بدون شک بنیان تمام ادیان دیگر است . کردار نیک , گفتار نیک , پندار نیک تا میلیون سال دیگر نیز سرلوحه انسانهای موفق و نیک سرشت است و آموزه های کفر و کشتار زنان و مردان برای قربانی کردن و رضایت درگاه خداوند را در این سرزمین ممنوع اعلام نمود .
معهذا دیدگاه دینها در ایران بین سه قاره همیشه موضع تسامح و گفتگوی باورها و ادیان مختلف بوده است و دهها باور و دین مختلف در این سرزمین در کنار یکدیگر با آرامش و صلح زندگی می نموده اند . در عهد ساسانی و اشکانیان : بودایی , مسیحی , یهودیت , زرتشتی . . . در این خاک زندگی کرده اند و همگی به دیده احترام نگریسته شده اند . ایران باستان به همین دلیل آوازه ای باشکوه در جهان برای خود به ارمغان آورده است زیرا شاهان ایران به همه باورها و آداب و رسوم اقوام و کشورهای تحت نظارت آنان احترام میگذاشتند و هرگز آنان را مجبور به ترک باور خویش و روی آوردن به دین بهی زرتشتی نکردند .
با کمی تامل تمدنهای بزرگی مانند بابل , سومر , اکد , آشور و . . . میبینیم که همگی محو شدند و این ایران بود که باقی ماند و به دنیای آئین انسانیت , نیک زندگی کردن , صلح و بشر دوستی را آموخت . پس از پایان این دوره باستانی ایران و یورش اعراب به ایران و آوردن دین جدید , ایرانیان پس از کوشش 200 ساله موفق به رهایی جستن از زیر یوغ سلطه اعراب به ایران شدند و باردیگر با اینکه دین آنان را پذیرفتند ولی از دیدگاه فرهنگ و تمدن و سیاست استقلال خود را حفظ کردند .
پس از اسلام پهلوانی , رشادت ها و آئین کهن ایرانی به صورت آموزه های ملی جهت زنده نگه داشتن هویت ایرانی دست به دست چرخید . ماجرای احترام انوشیروان دادگر شاهنشاه قدرتمند منطقه که برای ساختن ایوان مدائن حاضر نشد آرامش پیر زنی ( که راضی نبود زمین خود را به فروش برساند ) را برهم بزند زبان زد دربار و خلفای تازی شد . سیستم مالیات و حسابداری ایرانیان به دربار اعراب راه یافت و نه تنها ملت ایران هویت خویش را از دست نداد بلکه بر متجاوزین نیز تاثر مثبت گذاشت .
این موارد و بسیاری موردهای مشابه همگی عوامل تاثر گذار در پایداری این سرزمین و امپراتوری نیاکان ما بوده است . کوروش بزرگ به گفته گزنوفون نمونه دیگری از این هویت بزرگ منشانه تاریخ است به باور وی : ملتهای مغلوب حاضر نبودند به غیر از او ( کوروش ) کس دیگری بر آنان حکومت کنند . پس از وی داریوش بزرگ این بزرگ منشی و راه ایرانی بودن را ادامه داد و حتی سربازی را که به یک معبد یونانی بی احترامی کرده بود را تنبیه نمود . این تسماح و روحیه دموکراتیک در سلسله اشکانیان و ساسانیان نیز ادامه یافت و کلسیا ها با وجود تمام خطری که میتوانست برای نفوذ امپراتوری متجاوز روم داشته باشد در ایران فعالیت می کردند . نمونه این امر در دوره ساسانیان مشاهده می شود .
شاهنشاه یزدگرد ساسانی به دلیل احترام به عیسویت و دیگر ادیان دیگر و تسامح با آنان توسط کائنان و موبدان افراطی به بزه کار لقب یافت و این امر برای موبدان افراطی زرتشتی قابل تحمل نبود . پاسخ تمسخرآمیز( نامه درباری ) شاهنشاه هرمزد ( فرزند خسرو اول ) به موبدان که برای تضییع حقوق پیروان اقلیت انجام داده بودند مایه شگفتی ما در جهان امروز است . روحیه برابری ادیان و احترام به آنان در باور شاهان , بزرگان این سرزمین و ملت ایران نهادینه شده است و فقط موبدان افراطی و دینداران نمایشی بر این آرامش و دموکراسی زیبا خدشه وارد مینمودند .
++++++++++++++++++++++++++++++++++
گردآوری از: ارشام پارسی
نویسنده دکتر عبدالحسین زرین کوب
و تارنمای آریارمن
قسمت دومجاده های استوار و پر رفت و آمدی ایجاد نمود که شرق و غرب عالم را به هم ارتباط می داد . بازرگانی بین المللی را گسترش داد و سکه های منطقه برای یکی شدن پولها ضرب کرد . کاری که امروز اتحادیه اروپا به نام یوروو نموده است را ملت ایران بیش از 2400 سال پیش انجام داده اند . بین اروپای اطراف مدیترانه , آسیای مرکزی , آفریقا و هند رابطه داد و ستد منظم به وجود آورد . در دریای هند , دریای مکران ( عمان ) , خلیج فارس و . . . اقدام به کشتیرانی های اکتشافی کرد .
برای ایجاد ارتباط بین مدیترانه و بحر احمر یک شعبه رود نیل را لای روبی کرد و آنجا را به صورت ترعه قابل کشتیرانی درآورد . سیاست نفی بلد , تبعید و اسارت و گروگیری اقلیت ها را که آشوریها و بابلی ها در منطقه پیش گرفته بودند کنار گذاشت و به یهودیان تبعید شده در بابل اجازه بازگشت به سرزمینهایشان را داد .
اگر آزادی فردی را آن گونه که در آتن حق افراد ممتاز و موجب رواج هرج ومرج و اتهام و تعقیب و تهدید و تبعید مردم می شد در خور تقلید نیافت , نظارت در اجرای دقیق عدالت و جلوگیری از تعدی و اجحاف قشر قوی جامعه بر قشر ضعیف را همچون وسیله ای مطمئن برای استقرار امپراتوری خود ضروری دانست . ایران باستان ثنویت , اعتقاد به جدایی دو مبدا خیر و شر را ظاهرا همچون راه حلی فلسفی در مقابل وحدت گرایی جبریانه که نفی مسئولیت و تسلیم به یک اراده مرموز لازمه آن می شد ارائه کرد و از لحاظ اخلاق هم مسئولیت فردی نسبت به اعمال خویش و هم احساس اعتماد به نفس را در تمیز خیر و شر به انسان الزام و تعلیم کرد .
ایران باستان شادی را مایه فزونی شور و نشاط عملی و موجب خروج ذهن و ضمیر انسان از حالت کرختی , انفالی مرگ آور و بی ثمر دانست و آنرا یک نعمت بزرگ ایزدی که بیش از همه نعمتها در خور ستایش است تلقی کرد . نه تنها داریوش بزرگ در کتیبه خود اهورامزا را که آفریننده زمین و آسمان است را ستایش میکند بلکه خداوند را برای اینکه شادی را برای انسان بیافریده است ستایش میکند . حتی صدها سال پس از وی بهرام گور نیز به پیروی از نیاکانش فرمان به ورود خنیاگران هندی به ایران میدهد تا نگذارد ملت ایران کرختی , غم و اندوه را در خود احساس کنند .
ایران باستان تجاوزات روم را در مرزهای حقیقی خود متوقف نمود . سنای روم و امپراتوریش را به زور اسلحه سر جای خود نشاند . با آنچه در مورد سر بریده کراسوس سردار شکست خورده روم کرد و سپس خفت و خواری که برای والریان امپراتور روم آورد و او را وادار به زانو زدن به پیشگاه شاهنشاه ایران نمود و سپس همین صحنه را برای تاریخ در نقش رستم حکاکی کرد برگ زرین دیگری برای ملت ایران به جای گذاشت و به آیندگان نشان داد که ایرانیان به هیچ کشوری بی جهت تجاوز نمی کنند و وارد نمی شوند و اگر بیگانگان آنها را مورد یورش قرار دهند حتی اگر امپراتور روم باشد او را به زانو در می آورند . پیش از این نیز ارد اشکانی نیز درس بزرگی به رومیان داده بود و دست همه متجاوزین را از این سرزمین کوتاه نموده بود .
ایران باستان طی قرنها در برابر هجوم اقوام وحشی و بیابانگرد در مرزهای شرقی سکاییها , کیدارها , هیاطله و ترکان آن سوی سیحون و جیحون که به تورانیان مشهور هستند ایستادگی کرد . این طوایف بربر کارشان غارت , تجاوز , تاخت و تاز , ویرانی و نابودی بوده است و ایرانیان برای سرکوب این طوایف حتی سالها مجبور به نبرد بودند . سابقه کشمکش آنان به دوره ماد و کوروش و داریوش باز میگردد که شاهان ایران برای تنیبه تجاوزات آنان , بارها به آنان تاختند تا درس عبرتی برای دیگران شود تا هرگز به خود جرات تجاوز به خاکهای ایران را ندهند .
در داستانهای ایرانی هم افراسیاب و پیران و ارجاسب هستند که برای مقابله با ایران کوشش میکنند . آخرین نبرد سخت اینان به دوره پیروز ساسانی باز میگردد که بیزانس هم در عهد خسرو انوشیروان دادگر اهمیت این تمدن درخشان و مبارزه با متجاوزین را از سوی ایرانیان درک کرد .
ادامه دارد...........
آنچه ایران به جهان آموختاگر چه دنیای ایران باستان از آغاز دوره مادها تا پایان سلسله ساسانی چهارده قرن رویدادهای پر فراز و نشیب و تجاوزات بسیاری را دیده است ولی به یاری خداوند همچنان بالان و نازان در سر جای خود ایستاده است و کارنامه اش مملو از خاطرات بیگانه ستیز , انسان دوستی , کردار و منش نیک , پهلوانی , جوانمردی و مروت است . ایران باستان به جهان درس تسامح , عدالت , قانون و انضباط آموخت . به دنیایی که آشور و بابل و مصر و یهود آن را از تعصب خشک و خشونت آکنده بودند نشان داد که با اعمال تسامح بهتر می توان امپراتوریهای بزرگ را از اقوام گوناگون با باورهای مختلف با اعمال تسامح و برابری گرد یکدیگر آورد و با این کار صلح و قدرت و تمدن را بر جهان اعمال نمود .
به اهل عصر نشان داد که انسان آنجا که نیکی میکند با آنچه انجام میدهد به آنچه مبدا نیکی است کمک میکند و آنجا که به بدی میگراید دنیایی را که تعلق به شر دارد افزایش میدهد .
به عالمی که گه گاه مفتون زهد و ریاضت بود آموخت که پارسایی در ترک دنیا و در التزام زهد و ریاضت نیست . پارسایی واقعی در سعی و کوشش برای آبادانی دنیا و فزونی نعمت و برخورداری از شادیها این جهان است . به دنیا آموخت که شادی موهبت ایزدی است و آن کسی که خود را از آن بی بهره سازد به نعمت پروردگار خویش کفران نموده است . به دنیا آموخت که سعادت انسان در گرو زندگی مرفه و شاد و سازنده است . به دنیا نشان داد که ترقی اقتصادی و سعی در آبادانی عالم بهای زندگی ساده عدالت جویی و خردمندانه است . به دنیا نشان داد که بدبینی و عیب جویی در باب عالم و نظام به هم پیوسته آن نشان از کژاندیشی است . پیروزی نهایی خیر بر شر قطعی است و آنکه در این باب شک کند از اینکه در دام شر بیفتد ایمن نیست . به دنیا نشان داد که عصیان بر ضد هرچه اهریمنی است اراده اهورامزدا است و از اینجاست که در مقابل ضحاک , در مقابل جمشید و در مقابل افراسیاب شورشگری کاری موافق با عدالت محسوب می شود .
ایران باستان در کار جهانداری , نظارت در تامین امنیت و آسایش اقوام تحت فرمان را بر فرمانروایان الزامی کرد . به قدرت بی لجام , غارتگرو عاری از رافت و شفقت اقوام بین النهرین در نواحی مجاور قلمرو خویش خاتمه داد و دولتی جهانگیر که از هر حیث وسعت , قدرت و دانش از آنها برتری داشت و از حیث نظم و عدالت و احترام به ادیان دیگر اقوام در هیچ حکومتی سابقه نداشت و تا آن زمان در تمام نواحی اطراف مدینترانه هم همانند نداشت را بنیان نهاد .
ایران باستان به جهان آموخت که ایجاد امپراتوری قدرتمند جهانی بر خلاف آنچه در روزگارش معمول بود ( آشور و مصر و بابل ) راهش منحصر به ایجاد محدودیتهای دینی , اعمال تضییق و فشار بر اقوام تابع , یغما بردن حاصل دست رنج آنان , باجها و خراجهای کلان , غنیمت و فساد و همجنسگرایی نیست . بلکه با رعایت تسامح و رافت امپراتوری پایدار و ایمنی را میتوان پایه گذاشت که الگوی جهان شود . ایران باستان ایجاد نخستین دستگاه اداری منسجم و منظم را در قلمرو وسیع خویش برای نخستین بار در جهان با موفقیت تجربه کرد و هدف توسعه فتوحات خود را مجرد به کشتار و غارت و رها کردن کشور مفتوح وبه حال ویرانی گذاشتن آنان نساخت . سرزمین مفتوح را هم مانند قلمرو نژادی خود مورد احترام قرار داد و برای آبادانی آنجا نیز کوشش نمود و معابد خدایانشان را ترمیم نمود . ایران باستان در تمام گستره امپراتوری خویش از همان آغاز فرمانروایی شبکه های منظم ارتباطی از پست و چاپار و ساتراپهای گوناگونی بنا نمود تا نظام خبر رسانی فعال همیشه در کشور برقرار باشد .
ادامه دارد..........
قسمت دومدر باره كاربرد تختجمشید، سخنان بسیاری گفته شده است. برخی آنرا پایتخت هخامنشیان یا سكونتگاه دربار دانستهاند و برخی دیگر آنرا یك قلعه نظامی یا نیایشگاه دانستهاند. اما عجیبترین اظهارنظرها چنین است كه تختجمشید، جایگاه برگزاری جشن نوروز بوده است. ادعاهایی كه هیچگاه برای آن دلیل و مدركی به دست نیامده است.
میدانیم كه هرگونه فرضیهای را میباید یا شواهدی قاطع پشتیبانی كند و یا دستكم شواهدی كه تنها برانگیزاننده یك گمان باشد. كاربرد تختجمشید به عنوان جشنگاه نوروزی، ادعایی است كه تاكنون هیچكدام از دو دسته شواهد لازم برای اثبات آن و یا حتی برای ایجاد یك گمان، به دست نیامده است و تنها بخاطر تكرار فراوان، امری قطعی دانسته شده است.
اما این داستان بدینجا پایان نمییابد و كسان دیگری برای تكمیل شاخوبرگهای آن، ادعاهای عجیب دیگری را نیز بدان افزودهاند: «شیب ملایم پلكان تختجمشید برای این است كه بتوان سوار بر اسب وارد بارگاه تختجمشید شد»، «پلكان سمت راست برای عبور پارسیان و پلكان سمت راست برای عبور مادها است»، «سنگنگارههای تختجمشید، نشانگر خراج یا هدایای نوروزی است كه تقدیم شاه میشود».
در حالیكه در هیچكجای تختجمشید، جایگاهی به عنوان شاهنشین یا سنگنگارهای كه پادشاه در حال دریافت هدایا باشد، دیده نشده است.
این نگارنده در چهار سال پیش و در كتاب «تختجمشید، بنای میهنی ایرانیان و انجمن همپرسگی ملی» و همچنین در مقالههای متعددی به این جستار پرداخت و از پیروان چنین فرضیهای تقاضا كرد كه هنگام بازگویی چنین ادعاهایی، دلایل خود را نیز بیان دارند كه تاكنون حتی برای یكبار هم چنین اتفاقی نیفتاده است.
از آنجا كه اثبات ادعا بر عهده مدعی است، بازهم پرسش همیشگی خود را تكرار میكنم كه چه دلیل و مدركی وجود دارد كه تختجمشید تنها برای برگزاری مراسم نوروزی برساخته شده است؟ كدام سند مكتوب تاریخی، كدام كتیبه و كدام سنگنگاره چنین فرضیهای را تأیید میكند؟ كدام دلیل و مدرك به اثبات میرساند كه ایرانیان سواره بر اسب وارد بارگاه میشدهاند.
كاری كه بسیار زشت دانسته میشده و همواره در شمار توهین و تحقیر صاحب بارگاه تعبیر میشده است. كدام دلیل و مدرك (حتی مدركی بسیار كوچك) نشان میدهد كه ایرانیان چنان دچار تبعیض و جدایی بودهاند كه حتی پلكان و راههای عبور و مرور جداگانه داشتهاند؟ كدامیك از نگاركندهای تختجمشید كه مردمانی پرمهر را نشان میدهد كه دستان یكدیگر را برگرفتهاند و گلی به هم تعارف میكنند، چنین جدایی و تبعیضی را بازگو میكند؟
و نیز اینكه چگونه ممكن است بنایی كه نزدیك به دویست سال، ساخت آن به درازا انجامیده تنها برای یك مراسم یكروزه باشد؟
نیاكان ما از انتخاب انجمن همپرسگی ملی برای تكیه زدن بر باشكوهترین بنای میهنی خود، آرمان ویژهای را دنبال میكردند و آن اینكه همه ملتها در ساخت آن مشاركت كنند، آنجا را خانه خود بدانند و دوستش بدارند و گرامیاش دانند.
اگر آنجا بنایی با كاربرد محلی میبود، هرگز نمیتوانست توجه همه ملل را بخود جلب كند. یك بنای شاهی، یك دژ نظامی، یك انبار جواهرات، یك نیایشگاه بزرگ، یك جشنگاه نوروزی، یك سكونتگاه درباری و یا یك حرمسرا، هیچكدام نمیتوانست احترام و بزرگداشت همه مردمان و همه اقوام و همه ادیان را بخود جلب كند.
كورتیوس، ضمن اشاره به كاركرد تختجمشید، گزارش میكند كه «لشكریان اسكندر، تختجمشید را ابتدا غارت كردند، پارچههای زیبا را تكهتكه كردند تا هر كدام پارهای از آنرا بربایند، پیكرههای سنگین را خرد میكردند تا پارهای از آنرا صاحب شوند. صندلیهای باشكوه را میشكستند تا قطعات عاج و سنگهای گرانبهای آنرا به یغما برند و هر چه را كه نمیتوانستند ببرند، نابود میكردند.»
آنان آنگاه مشعلهای خود را به میان 873 ستون تختجمشید انداختند و بنایی كه یكصدو نود سال بود كه با همفكری و همكاری همگی مردمان شاهنشاهی هخامنشی ساخته میشد را به آتش كشیدند. آنهمه سقفهای چوب سدر، آنهمه پیكرههایی كه ریزهكاریهای آن نه با قلم و پتك، كه به دقت یك جواهرتراش و با سوزن تراشیده شده بودند؛ از بلندای بیست متری بر زمین در میغلطیدند و خرد میشدند.
آنهمه ایوان و تالار و دیوارهای نگارین، آنهمه مردان با چهرههایی آكنده از آرامش و وقار، و آنهمه كتیبههایی كه در آنها از راستی، از صلح، از عدالت و از شادی گفتگو شده بود، در میان شعلههای آتش سوخت و رفت.
تخت جمشیدانجمن قانون گذاری جهان باستان
قسمت اول
رضا مرادی غیاث آبادی
برگرفته از کتاب: «تختجمشید، بنای میهنی ایرانیان و انجمن همپرسگی ملی»، 1379،
تختجمشید، بنای نمادین ملی ایرانیان و نشانه اقتدار و شكوه آنان و نماد تواناییهای علمی و فنی و هنری نیاكان ما بوده است.
تختجمشید جلوهگاه همیستگی ملی و سرزندگی و بالندگی روان ایرانیست. ایرانیان را اراده بر آن بوده كه اگر میباید بنایی در نشان شكوه و بزرگی ایران برساخته شود، از آن برای كاركرد یكی از نهادهای ملی كشور بهرهبرداری شود و بهترین نماد ملی میهن، همانا «انجمن همپرسگی ملی» یا «انجمن بهان» میبود.
همان كه امروزه آنرا مجلس شورای ملی یا در گسترهای پهناورتر، سازمان ملل مینامند/
تختجمشید جایگاهی بوده است كه فرستادگان اقوام گوناگون برای سگالش و قانونگذاری و تصمیمگیری در باره مهمترین نیازهای سرزمینی كه از نیل تا سند گسترده بود، گرد میآمدند و نه تنها پارسیان، كه نمایندگانی از همه سرزمینها و اقوام در آن شركت میجستند.
نگارههای 23 هیئت نمایندگی ملل كه بر نمای خاوری كاخ آپادانا بركنده شده است، نشانهای از حضور آنان است. پوشاك و آرایههای ساده، نشان میدهد كه آنان مردمانی از میان همه گروههای اجتماعی و خردمندان هستند و نه تنها از اشراف و بزرگزادگان.
چنین انجمنی، بیگمان بجز مجمع عمومی كه در تالار آپادانا برگزار میشده است، از بخشهای گوناگون پژوهشی و آموزشی و اداری و مركز اسناد برخوردار بوده است كه با بررسیهای بیشتر در آیندهای كه فرصت چنین پژوهشهایی فراهم باشد، جایگاه هر یك از این نهادها و نیز كاربری هر یك از دیگر بناهای تختجمشید دانسته میآید.
این گردهمایی همگانی مردمانِ شاهنشاهی هخامنشی را خشایارشا در سنگنبشته خود بازگو میكند. آنجا كه در نبشتهاش به سه زبان، از دروازه ورودی تختجمشید با نام «دروازه همه كشورها» (دووَرثـیـم ویـسَـه دَهـیـو) یاد میكند و نشان میدهد كه آن دروازه، آمدگاه همه مردمان جهان بوده است.
همچنین واژه «تَـچَـر» كه در سنگنبشته داریوش بزرگ برای نامیدن یكی از تالارهای تختجمشید از آن یاد شده است، بنا به پژوهشهای استاد نصراله برزآبادی فراهانی (نظریه نوین پیرامون معانی حروف الفبای فارسی، تهران، 1376) به معنای «جایگاه گزیدن راه» یا تالار شورا میباشد.
از سوی دیگر، شمار بیست و سه گانه اقامتگاههای مهمانخانه تختجمشید (كه به اشتباه و بدون هیچ دلیلی «حرمسرا» نامیده میشوند) با شمار بیست و سه هیئت نمایندگی ملل كه بر نمای آپادانا بركنده شده است، برابری میكند و نشانگر این است كه آن اقامتگاهها، نه حرمسرای خشایارشا، كه مهمانخانه تختجمشید میبوده است.
دلیل دیگری كه كاركرد تختجمشید را به عنوان انجمن همپرسگی ملی و مجلس قانونگذاری تأیید میكند، گزارش كورتیوس، تاریخنگار یونانی است كه آورده است اسكندر بنایی را به آتش كشید كه مردمان جهان برای گرفتن «قانون» به آنجا میرفتند.
ما از وجود چنین انجمنی، حتی در دوره اشكانیان آگاهی مكتوب داریم.
در متن پهلوی «اندرز پوریوتكیشان» (بند 44) آمده است:
«برای همپرسگی به انجمن بهان فراز شوید» و همچنین در «مادیگان سیروزه» آمده است: «در بهمنروز، خوب است به درگاه شاهی رفتن، به درگاه دانایان رفتن، عشق و دانش ورزیدن و به انجمن همپرسگی رفتن.»
ادامه دارد...
قسمت دومخاکسپاری کورش بزرگ :
شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپوليس ( تخت جمشيد ) ، داريوش با درباريان تا بيرون شهر به استقبال جنازه رفتند و جنازه را آوردند. نوزاندگان در پيشاپيش مشايعين جنازه ، آهنگهاي غم انگيزي مي نواختند ، پشت سر آنان پيلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه مي پيمودند ، در اين جمع سرداران پيري كه در جنگهاي کوروش شركت داشته بودند نيز حركت مي كردند.
پشت سر آنان گردونه ي باشكوه سلطنتي کوروش كه داراي چهار مال بند بود و هشت اسب سپيد با دهانه يراق طلا بدان بسته بودند پيش مي آمدند. جسد بر روي اين ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حركت مي كردند.
سرودهاي خاص خورشيد و بهرام مي خواندند و هر چند قدم يك بار مي ايستادند و بخور مي سوزاندند. تابوت طلائي در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهي بر روي تابوت مي درخشيد ، خروسي بر بالاي گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود –
اين علامت مخصوص و شعار نيروهاي جنگي کوروش بوده است. پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگي ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت. بعد از آن اشيا و اثاثيه ي زرين و نفايس و ذخايري كه مخصوص کوروش بود – يك تاك از زر و مقداري ظروف و جامه هاي زرين – حركت مي دادند . همين كه نزديك شهر رسيدند داريوش ايستاد و مشايعين را امر به توقف داد و خود با چهره اي اندوهناك ، آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ي حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گرديده بود.
به فرمان داريوش دروازه هاي قصر شاهي ( تخت جمشيد ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند.
تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پيكر کوروش مي گذشتند و تاجهاي گل نثار مي كردند و موبدان سرودهاي مذهبي مي خواندند. روز سوم كه اشعه ي زرين آفتاب بر برج و باروهاي كاخ باعظمت هخامنشي تابيد ، با همان تشريفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهري كه مورد علاقه ي خاص کوروش بود - حركت دادند.
بسياري از مردم دهات و قبايل پارسي براي شركت در اين مراسم سوگواري بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار مي كردند. در كنار رودخانه ي کوروش ( كر) مرغزاري مصفا و خرم بود. در ميان شاخه هاي درختان سبز و خرم آن بناي چهار گوشي ساخته بودند كه ديوارهاي آن از سنگ بود.
هنگامي كه پيكر کوروش به خاك مي سپردند ، پيران سالخورده و جوانان دلير ، يكصدا به عزاي سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ، ولي هنوز چشمها بدان دوخته بود و كسي از فرط اندوه به خود نمي آمد كه از آن جا ديده بردوزد. به اصرار داريوش ، مشايعين پس از اجراي مراسم مذهبي همگي بازگشتند و تنها چند موبد براي اجراي مراسم مذهبي باقي ماندند.
کورش بزرگ و 28 سال پادشاهی پرافتخارشقسمت اول
کورش بزرگ در طول زندگی خود فقط یک زن اختیار کرد و او کاساندان نام داشت دختر فرناسپه از شاهدختان خاندان هخامنشی . کاساندان قبل از کورش درگذشت و بعد از - او کورش در اندوهی فراوان ماند و برای همیشه و به احترام همسرش تنهایی را برگزید
به نقل از هرودوت تاریخ نویس یونانی
. در زمان کورش خشکیهای شناخته شده روی
زمین 50 میلیون کیلومتر مربع بوده است .
از 148.822 میلیون کیلیومتر مربع کنونی .
که از این 50 میلیون کیلومتر مربع تنها 11 میلیون آن جهان متمدن بوده است و بقیه آن وجود مادی نداشته است که کورش شاهنشاه بزرگ ایران زمین موفق شده بوده از این 11 میلیون کیلیومتر مربع جهان متمدن آن زمان 8 میلیون کیلیومتر مربع را از آن ایران کند و خود پادشاهی شود که بر 8 میلیون کیلیومتر مربع حکمرانی میکرد .
او پس از 28 و یا 30 سال سلطنت پر افتخار، در راه سر افرازی وطنش ایران زمین کشته شد .
معتبرترین سند در باره مرگ کورش هرودوت است که تاریخ تمدن ویل دورانت نیز از آن اقتباس کرده است . طبق گفته های هرودوت :
کوروش در اواخر عمر براي آرام کردن نواحي شرقي کشور که در جريان فتوحاتي که او در مغرب زمين داشت ناآرام شده بودند و هدف تهاجم همسايگان شرقي قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است و شش سال در شرق جنگيده است. بسياري از مورخين ، علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگي که با قبيله ماساژتها ( يا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند.
ابراهيم باستاني پاريزي در مقدمه اي که بر ترجمه ي کتاب « ذوالقرنين يا کوروش کبير » نوشته است ، آنچه بر پيکر کوروش پس از مرگ مي گذرد را اينچنين شرح مي دهد :
« سرنوشت جسد کوروش در سرزمين سكاها خود بحثي ديگر دارد. بر اثر حمله ي كمبوجيه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پايتخت پريشان شد تا داريوش روي كار آمد و با شورش هاي داخلي جنگيد و همه ي شهرهاي مهم يعني بابل و همدان و پارس و ولايات شمالي و غربي و مصر را آرام كرد. روايتي بس موثر هست كه پس از بيست سال كه از مرگ کوروش مي گذشت به فرمان داريوش ، جنازه ي کوروش را بدينگونه به پارس نقل كردند. »
با درود بر دوستان هخامنشنطق کوروش بزرگ در سنّ بیست سالگی
ای کسانی که امروز در بستر راحت غنوده اید، آیا می اندیشید که راحتی امروز شما، مستلزم بردگی فردا می باشد ؟ و فردا کسانی آزاد خواهند زیست که از راحتی و اسایش امروز خود صرف نظر کنند.
چگونه از اجداد خود که اینک از جهان دیگر، نگران شما هستند، شرم نمی کنید که طوقِ بندگی یک ستمگرِ خون آشامی چون آستیاژ را بر گردن بگیرید تا اینکه مبادا وعدۀ خوراکِ امروز شما تعطیل شود یا امشب نتوانید مثل شب های قبل، با آسودگی بخوابید.
اجداد شما، آزاد می زیستند. بدانید که هرکسی که راحت طلب بشود، ذلیل خواهد شد و تمام کسانی که با ذلّت نابود شدند، قربانی راحت طلبی خود شدند. یک ستمگر برای اینکه مردم رابردۀ خود کند، از دو چیز استفاده می کند :
اول : حسّ راحت طلبی
دوم : از ترسشان
تا وقتی که تو وحشت داشته باشی و نتوانی خوراک و خواب امروز خود را فدای آزادی و استقلال و اسایش فردا کنی، نخواهی توانست که خود را از زیر بارِ ستم، ازاد نمایی. استقلال و آزادی، موهبتی است که به رایگان به تو نمی دهند و بهای ان دو چیز است :
اول : اینکه بتوانی راحتی امروز خود را فدا کنی
دوم : اینکه از مرگ، بیم نداشته باشی
برخیزید و در مقابل اهورامزدا و مقابل اجداد خودتان، عهد کنید که از امروز، راحت طلبی و ترس از مرگ را کنار بگذارید و خود را آماده نمایید که برای تحصیلِ استقلال و آزادی، به پیشوازِ مرگ بروید. زیرا، تا مرگ را استقبال نمایید، به ازادی و استقلال نخواهید رسید و محال است که قومی بتواند بدونِ دست از جا شستن، خود را از ظلم و بردگی نجات بدهد.
این سرزمین آزادگان است. آزادگان، به انتظار آزادی نمی نشینند.
با درود بر دوستان هخامنشامروزه اگر از 80 یا حالا با تخفیف، 70 درصد از جوانهای ایرانی بپرسی که «کوروش»، کی بودف همه به اتفاق میگن که یکی از پادشهان هخامنشی بود و اگر یک خورده علمشون بیشتر باشه میگن که در 2500 سال پیش زندگی میکرد.
حالا اگر در مورد محمد بن عبدالله از 99 ، درصد جوانان ایرانی سوال کنی، سیر تا پیازِ زندگی او رو برات تعریف میکنن.
البته دوستان توجه کنند که من اصلا قصد توهین به هیچ آیین و دین و اعتقادی رو ندارم.
ولی حالا یکم منطقی و به دور ازهر گونه تعصب دینی نگاه کنین.
امروزه محمد بن عبدالله شده پدر سرزمین ایران و نام او را همه جا کیبینیم. ولی در این وسط، مقم و کرتبه کوروش بزرگ چه میشود؟
کسی که اولین ناسیونالیسم ایرانی رو بوجود آورد و تاریخ ایرانی رو به مرحله جدید رسوند. کسی که ایرانیان به او پدر_ یونانیان به اون سرور و قانون گذار و یهودیام، مسیح و فرستاده خداوند می نامدیند.
و حالا جایگاه او در تفکر و ذهن یک جوان ایرانی کجاست؟
فرزندان آینده ایران زمین نسبت به کوروش بزرگ و پدران این مرز وبوم، چه احساسی و چه ذهنیتی خواهند داشت؟،
