منا حقیقت > منا's Quotes

Showing 1-13 of 13
sort by

  • #1
    حسین پناهی
    “و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم”
    حسین پناهی

  • #2
    حسین پناهی
    “معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شدم در تو؟
    یا تو گم شدی در من ای زمان؟
    کاش هرگز آن روز
    از درخت انجیر
    پایین نیامده بودم.”
    حسین پناهی

  • #3
    حسین پناهی
    “هنوز از اتاق همینگوی بوی باروت میاد
    هنوز هم ادکلن مرلین مونرو نیمه تمام مانده
    و پیرزنان به وقت گذشتن از کف آخرین اتاق مایاکوفسکی دامن خود را جمع می کنند
    یکی می آید به زور
    یکی می رود به انتخاب”
    حسین پناهی

  • #4
    یغما گلرویی
    “آخ که چه حالی داره !

    چِش به راهِت باشم ،

    بارون بیاد ،

    تو نیای و من

    خیسِ خیس

    تمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُ

    پیاده گَز کنم ،

    خودمُ به خونه برسونمُ

    از گِلُ شِلِ روی کفشام

    بفهمم که چقدر دوسِت دارم !

    آخ که چه حالی داره !

    چِش به راهِت باشم ،

    بارون بیاد ،

    تو هَم بیای و من

    دست تو دستِ تو

    تمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُ

    پیاده گَز کنم ،

    بعد خودمونُ به نیمکتِ پارکِ پَرتِ بَرِ اتوبانْ برسونیمُ

    تو از برقِ توی چشامْ

    بفهمی که چقدر دوسِت دارم !

    آخ که چه حالی داره !

    همین خیالا ،

    همین آرزوها ،

    همین خوشْباوَریا ،

    همین اومدْ نیومد کردنا...

    زندگیْ دلْدلِ همین همینهاس”
    یغما گلرویی

  • #5
    یغما گلرویی

    تو ولایت ِمختومقلی

    وقتی می خوان اسبای وحشی رُ رام کنن

    بعضی از اونا

    خودشون ُزمین می زنن

    نفسشون ُتو سینه نگه می دارن

    تا بمیرن

    می میرن اما

    اسیر ِزین ُیراق ِآدما نمی شن

    اما خود ِآدما

    هنوز رو خِشت نیفتاده

    می رَن زیر ِزین ُیراق ِپدرا و ُپدرخونده ها”
    یغما گلرویی

  • #6
    شمس لنگرودی
    “پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
    سر ماه
    حقوق شان را مى گيرند

    پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
    كه مرگ تو را نديدند
    كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
    ما با ذغال شان
    شعار خيابانى بنويسيم

    پس اين فرشتگان پيرشده
    جز جاسوسى ما
    به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
    كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”
    شمس لنگرودی

  • #7
    شمس لنگرودی
    “در هر ایستگاهی که پیاده شوی
    کنار توام
    این قطار
    مثل همیشه در کف دستم راه می رود”
    شمس لنگـرودی / Shams Langroodi

  • #8
    شمس لنگرودی
    “می خواستم جهان را
    به قواره ی رویاهایم در آورم
    رویاهایم
    به قواره ی دنیا در آمد”
    شمس لنگرودی

  • #9
    شمس لنگرودی
    “خلاصه بهاری دیگر
    بی حضور تو
    از راه می رسد،...

    و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست
    روزگار است،”
    شمس لنگرودی

  • #10
    شمس لنگرودی
    “کاش غم و غصه هم قیمت داشت

    مجّانی است

    همه می‌خورند.



    کاش روی دهان‌مان

    کنتوری نصب می‌شد

    و جریمة غصه‌ها را

    به حساب آنان می‌ریختیم.



    غصه نخوریم مردم

    سیاستمدارها هم روزی بزرگ می‌شوند

    به مدرسه می‌روند

    و دنیا

    مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود

    هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد”
    شمس لنگـرودی / Shams Langeroodi

  • #11
    شمس لنگرودی
    “بر پلكان بيست سالگي ات ايستاده اي
    بي بيست پله در پايين
    بي هيچ آسمان در بالا –
    پله يي
    بي نرده و
    بي حفاظ ...”
    شمس لنگرودی

  • #12
    سعاد الصباح
    “لم أعُدْ قادرةً على الحُبِّ... ولا على الكراهيَهْ

    ولا على الصَمْتِ, ولا على الصُرَاخْ

    ولا على النِسْيان, ولا على التَذَكُّرْ

    لم أعُدْ قادرةً على مُمَارسة أُنوثتي...

    فأشواقي ذهبتْ في إجازةٍ طويلَهْ

    وقلبي... عُلْبَةُ سردينٍ

    انتهت مُدَّةُ استعمالها...”
    سعاد الصباح

  • #13
    حسین پناهی
    “پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست
    قصه اینجاست که باید بود،باید خواند
    پشت این پنجره ها باز هم باید ماند
    و نباید که گریست
    باید زیست”
    حسین پناهی



Rss