Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
منا حقیقت
> منا's Quotes
Showing 1-13 of 13
sort by
date added
favorite
random
like
#1
“و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم”
―
حسین پناهی
151 likes
like
#2
“معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شدم در تو؟
یا تو گم شدی در من ای زمان؟
کاش هرگز آن روز
از درخت انجیر
پایین نیامده بودم.”
―
حسین پناهی
131 likes
like
#3
“هنوز از اتاق همینگوی بوی باروت میاد
هنوز هم ادکلن مرلین مونرو نیمه تمام مانده
و پیرزنان به وقت گذشتن از کف آخرین اتاق مایاکوفسکی دامن خود را جمع می کنند
یکی می آید به زور
یکی می رود به انتخاب”
―
حسین پناهی
118 likes
like
#4
“آخ که چه حالی داره !
چِش به راهِت باشم ،
بارون بیاد ،
تو نیای و من
خیسِ خیس
تمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُ
پیاده گَز کنم ،
خودمُ به خونه برسونمُ
از گِلُ شِلِ روی کفشام
بفهمم که چقدر دوسِت دارم !
آخ که چه حالی داره !
چِش به راهِت باشم ،
بارون بیاد ،
تو هَم بیای و من
دست تو دستِ تو
تمومِ اون خیابونِ طولُ درازِ بیمغازه رُ
پیاده گَز کنم ،
بعد خودمونُ به نیمکتِ پارکِ پَرتِ بَرِ اتوبانْ برسونیمُ
تو از برقِ توی چشامْ
بفهمی که چقدر دوسِت دارم !
آخ که چه حالی داره !
همین خیالا ،
همین آرزوها ،
همین خوشْباوَریا ،
همین اومدْ نیومد کردنا...
زندگیْ دلْدلِ همین همینهاس”
―
یغما گلرویی
8 likes
like
#5
“
تو ولایت ِمختومقلی
وقتی می خوان اسبای وحشی رُ رام کنن
بعضی از اونا
خودشون ُزمین می زنن
نفسشون ُتو سینه نگه می دارن
تا بمیرن
می میرن اما
اسیر ِزین ُیراق ِآدما نمی شن
اما خود ِآدما
هنوز رو خِشت نیفتاده
می رَن زیر ِزین ُیراق ِپدرا و ُپدرخونده ها”
―
یغما گلرویی
11 likes
like
#6
“پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
سر ماه
حقوق شان را مى گيرند
پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مرگ تو را نديدند
كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
ما با ذغال شان
شعار خيابانى بنويسيم
پس اين فرشتگان پيرشده
جز جاسوسى ما
به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد”
―
شمس لنگرودی
57 likes
like
#7
“در هر ایستگاهی که پیاده شوی
کنار توام
این قطار
مثل همیشه در کف دستم راه می رود”
―
شمس لنگـرودی / Shams Langroodi
12 likes
like
#8
“می خواستم جهان را
به قواره ی رویاهایم در آورم
رویاهایم
به قواره ی دنیا در آمد”
―
شمس لنگرودی
25 likes
like
#9
“خلاصه بهاری دیگر
بی حضور تو
از راه می رسد،...
و آن چه که زیبا نیست زندگی نیست
روزگار است،”
―
شمس لنگرودی
67 likes
like
#10
“کاش غم و غصه هم قیمت داشت
مجّانی است
همه میخورند.
کاش روی دهانمان
کنتوری نصب میشد
و جریمة غصهها را
به حساب آنان میریختیم.
غصه نخوریم مردم
سیاستمدارها هم روزی بزرگ میشوند
به مدرسه میروند
و دنیا
مثل گل مصنوعی قشنگ میشود
هر چیز مجانی که ارزش خوردن ندارد”
―
شمس لنگـرودی / Shams Langeroodi
13 likes
like
#11
“بر پلكان بيست سالگي ات ايستاده اي
بي بيست پله در پايين
بي هيچ آسمان در بالا –
پله يي
بي نرده و
بي حفاظ ...”
―
شمس لنگرودی
16 likes
like
#12
“لم أعُدْ قادرةً على الحُبِّ... ولا على الكراهيَهْ
ولا على الصَمْتِ, ولا على الصُرَاخْ
ولا على النِسْيان, ولا على التَذَكُّرْ
لم أعُدْ قادرةً على مُمَارسة أُنوثتي...
فأشواقي ذهبتْ في إجازةٍ طويلَهْ
وقلبي... عُلْبَةُ سردينٍ
انتهت مُدَّةُ استعمالها...”
―
سعاد الصباح
49 likes
like
#13
“پشت این پنجره جز هیچ بزرگ هیچی نیست
قصه اینجاست که باید بود،باید خواند
پشت این پنجره ها باز هم باید ماند
و نباید که گریست
باید زیست”
―
حسین پناهی
33 likes
All Quotes
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.