Shima > Shima's Quotes

Showing 1-17 of 17
sort by

  • #1
    Albert Camus
    “Don’t walk in front of me… I may not follow
    Don’t walk behind me… I may not lead
    Walk beside me… just be my friend”
    Albert Camus

  • #2
    محمود دولت‌آبادی
    “افتادن، هیچ شکوهی ندارد. آنگاه که جانی از زیر ضربه ها بدربردی، تازه هراس آغاز می شود. جویده شده ای. جای جای زخم بیم در تو بافته می شود. احساس اینکه نتوانی برخیزی! احساس دهشتناک. اگر نتوانی برخیزی؟! بیم فردا. این تو را می کُشد. با این همه برمی خیزی. نیمه خیز می شوی و برمی خیزی. اما همان دم که در برخاستنی ترس این داری که نتوانی بایستی. به دشواری می ایستی، اما براه افتادن دشواری تازه ایست. یک گام و دو گام. پاها، پاهای تو نیستند. می لرزند. ناچار و نومید قدم برمی داری. در تو ستونی فرو ریخته است.”
    محمود دولت‌آبادی, کلیدر: دوره ۱۰ جلدی

  • #3
    محمود دولت‌آبادی
    “عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #4
    محمود دولت‌آبادی
    “انسان چگونه حسی ست ، من چگونه حسی هستم وقتی خودم را ،بارانی ام را ، شال گردنم را و چمدانم را با خود حمل می کنم از جایی که نمی شناسم به جایی که فقط یک احتمال هست برایِ آسودن؟ من چگونه حسی هستم ووقتی ذهنم شاخه ،شاخه،شاخه است که من در هر شاخه اش اسیر و اسیر و اسیرم به جستجویِ نیافتن و نبودِ آنچه در جستجویش هستم”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #5
    محمود دولت‌آبادی
    “نمیدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می کنم از بابت آنچه عقل نامیده می شود”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #6
    محمود دولت‌آبادی
    “تا چه مایه اندوهناک و دشوار می تواند باشد عالم وقتی تو هیچ بهانه ای برای حضور در ان نداشته باشی”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #7
    محمود دولت‌آبادی
    “روزم چون روز دیگران می گذرد. اما شب که در می رسد یادها پریشانم می کنند، چه اضطرابی
    روز را به سر می برم اما..شبانگاه من و غم یکجا می شویم
    همانا عشق در قلب ما جا یافته و ثابت است. چنان چون پیوست انگشتان با دست”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #8
    محمود دولت‌آبادی
    “چون عشق جای خود تهی کند، تهیگاه آن را مرگ پر تواند کرد یا نفرت. و بعضا هر دو با هم. ”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #9
    محمود دولت‌آبادی
    “حوصله چسناله های دلسوزانه دیگران را ندارم، اگر برایم اهمیت می داشت وصیت می کردم که نمی خواهم هیچ کس و بسا نا کسان دنبال کون تابوتم راه بیفتند، از تصورش خسته و نفرت زده می شوم. اما چه اهمیت دارد، بگذار سالوسی هم خودی نشان بدهد. چندش آور است، اما مگر همین آدم ها در زندگی هم چندش آور نیستند و آدم تحملشان می کند”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #10
    محمود دولت‌آبادی
    “انسان از سه چيز درست شده: رنج، كار و عشق. ما به خاطر عشق، رنج مى كشيم؛ از سر رنج، كار مى كنيم و در پى كار، عاشق مى شيم.”
    محمود دولت آبادی

  • #11
    محمود دولت‌آبادی
    “آدمی هرگز خود را پنهان نمی کند از نگاه خود اگر با دل در ریا نباشد. و آدمی مگر چند چشم محرم می شناسد تا بتواند خود را، روح خود را، بی پوشش و پرهیز در پرتو نگاهش بدارد؟چه بسا مردمانی که می آیند و میروند بی که از خیالشان بگذرد این موهبت نیز وجود داشته است، موهبتی که انسان نه بس بخواهد، بلکه احساس وجد کند از این که خودی ترین، که محرم ترین چشمان عالم در او می نگرد”
    محمود دولت‌آبادی

  • #12
    محمود دولت‌آبادی
    “زندگی باید در نویسنده رسوب کند تا بتواند بنویسدش. تا وقتی که لایه های زندگی در نویسنده ته نشین نشود اثارش سطحی و کم عمق خواهد بود. پس زمانی بنویسید که زندگی در لایه های درونی اتان رسوب کند.”
    محمود دولت‌آبادی, گفت و شنود

  • #13
    محمود دولت‌آبادی
    “آدم درد را از یاد می برد، اما خطر نزول درد را هرگز!‏”
    محمود دولت‌آبادی, جای خالی سلوچ

  • #14
    محمود دولت‌آبادی
    “كدام نويسنده اي را در جهان مي شناسيدكه از خود نپرسيده باشد "براي چه مي نويسم؟" و كدام نويسنده اي را مي شناسيد كه به دنبال اين سوال دست از نوشتن كشيده باشد؟”
    محمود دولت‌آبادی, نون نوشتن

  • #15
    محمود دولت‌آبادی
    “عشق را از عشقه گرفته اند و آن گیاهی است که در باغ پدید آید در بن درخت ، اول از بیخ در زمین سخت کند ، پس سر برآرد خود را در درخت می پیچد و همچنان می رود تا جمله درخت را فرا گیرد ، و چنانش در شکنجه کند که نم در درخت نماند ، و هر غذا که به واسطه ی آب و هوا به درخت می رسد به تاراج می برد تا آنگاه که درخت خشک شود .”
    محمود دولت آبادی

  • #16
    محمود دولت‌آبادی
    “گیرم به لحنی دلسوز دلداریش بدهند، که چی؟ دلداری؛ دلسوزی های بی ثمر. گیرم که از ته دل هم باشند این دلسوزی ها؛ خب چه چیزی را عوض می کنند؟ این حرف و سخن ها، کی توانسته
    اند باری از دل بردارند؟
    ص20”
    Mahmoud Dowlatabadi, جای خالی سلوچ

  • #17
    محمود دولت‌آبادی
    “بلایی عزیز. چیزی رنج آور که نمی توان عزیزش نداشت. که ندیده نمی توانش گرفت. زخمی اگر بر قلب بنشیند؛ تو، نه می توانی زخم را از قلبت وابکنی، و نه می توانی قلبت را دور بیاندازی. زخم تکه ای از قلب توست. زخم اگر نباشد، قلیت هم نیست. زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیاندازی. قلبت را چگونه دور می اندازی؟ زخم و قلبت یکی هستند”
    Mahmoud Dowlatabadi, جای خالی سلوچ



Rss