Eli > Eli's Quotes

Showing 1-19 of 19
sort by

  • #1
    Forough Farrokhzad
    “و اینک این منم!زنی تنها در آستانه ی فصلی سرد!”
    فروغ فرخزاد

  • #2
    رؤیا زرّین
    “رفته بودم دراگ‌استور پاستور
    والیوم‌های زیادی خریده بودم
    برای تسکین بی‌اعتمادی آدمی
    بروفن‌های زیادی خریده بودم

    پولم تمام
    امیدم تمام
    دنبال آرزوی از دست‌رفته‌ای

    من عاشق یک دوستت ‌دارم ساده‌ام
    توی سینما عصر جدید
    و بنگ بنگ ترانه‌ی کیل بیل
    توی سینما سپیده

    راستی
    والیوم‌های زیادی خریده بودم که
    میان‌بر از کجا، به کجا بروم؟

    حالا در ابتدای این دَوَران تازه
    دارم از تو پرت می‌شوم که

    ایستاده‌ام این‌جا
    هی فکر می‌کنم ـ کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه‌ها
    می‌شد با خود ببرد، هر کجا که خواست ـ
    هی فکر می‌کنم
    هی بنفشه می‌کارم
    هی راه می‌روم”
    رویا زرین, می‌خواهم بچه‌هایم را قورت بدهم

  • #3
    بهمن فرسی
    “ما برهنه شدیم و آغـاز کردیم. میانِ من و تو وقتی برهنه نیستیم همه‌چیز ساکن است. وقتی برهنه آغـاز می‌کنیم، بعداً می‌توانیم پوشاننده‌ترین پوشاکمان را بپوشیم و مطمئن باشیم که جریان برقرار است و همه‌چیز ادامه دارد. دیگران دو اشکال دارند. آن‌ها پوشیده آغـاز می‌کنند، سال‌ها پوشیده ادامه می‌دهند، و همین که برهنه می‌شوند همه‌چیز تمام می‌شود. یا این که برهنه آغـاز می‌کنند، امّا آغـازی میانشان روی نمی‌دهد. آن وقت هر کس لباس خودش را می‌پوشد و هر کدام به راه خود می‌روند”
    بهمن فرسی

  • #4
    “آدم‌ها می‌آیند
    زندگی می‌کنند
    می‌میرند
    و می‌روند
    اما
    فاجعه‌ی زندگی تو
    آن هنگام آغاز می‌شود
    که آدمی می‌ميرد
    اما
    نمی‌رود
    می‌ماند
    و نبودنش در بودن تو
    چنان ته ‌نشین می‌شود
    که تو می‌میری در حالی که زنده­‌ای
    و او زنده می‌شود در حالی که مرده است

    از مزار که بازگشتی
    قبرستان را به خانه نیاور”
    آزاده طاهايي / Azadeh Tahaei

  • #5
    رسول یونان

    ماه از پنجره کوچید
    بهار از درخت
    گوزن از قصه
    و شعری که می گفتم
    دیگر ادامه نیافت
    همه چیز تمام شد
    سوار قطار شدی و رفتی
    حالا باید
    در شهری دور باشی
    در قلب من چکار می کنی!؟

    رسول یونان

  • #6
    قدسی قاضی نور
    “اگر آنکه رفت خاطره اش را می برد.....
    فرهاد سنگ نمی سفت...... مجنون آشفته نمی خفت........ حافظ شعر نمی گفت”
    قدسی قاضی نور

  • #7
    علیرضا روشن
    “باید خودم را ببرم خانه
    باید ببرم صورتش را بشویم
    ببرم دراز بکشد
    دل‌داری‌اش بدهم، که فکر نکند
    بگویم که می‌گذرد، که غصه نخورد
    باید خودم را ببرم بخوابد
    «من» خسته است”
    علیرضا روشن

  • #8
    Jalal ad-Din Muhammad ar-Rumi
    “من درد ترا ز دست آسان ندهم
    دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
    از دوست به یادگار دردی دارم
    کان درد به صد هزار درمان ندهم”
    Rumi

  • #9
    Boris Pasternak
    “I love you wildly, insanely, infinitely.”
    Boris Pasternak, Doctor Zhivago

  • #10
    گروس عبدالملکیان
    “گرگ

    شنگول را خورده است

    گرگ

    منگول را تکه تکه می کند...0



    بلند شو پسرم !0

    این قصه برای نخوابیدن است”
    گروس عبدالملكيان

  • #11
    گروس عبدالملکیان
    “زیر این آسمان ابری

    به معنای نامش فکر می کند

    گل آفتابگردان!”
    گروس عبدالملكيان

  • #12
    Sadegh Hedayat
    “تقلید عیب نیست، دزدی و چاپیدن عیب است”
    صادق هدایت

  • #13
    گروس عبدالملکیان
    “دو سال است که می دانم
    بی قراری چیست
    درد چیست
    مهربانی چیست
    دو سال است که می دانم
    آواز چیست
    راز چیست
    چشم های تو شناسنامه مرا عوض کردند
    امروز من دو ساله می شوم”
    گروس عبدالملکیان

  • #14
    بیژن جلالی
    “به زودی
    آنچه را که گفنتی داریم
    تمام خواهد شد
    و ما خواهیم ماند
    و تنهایی ما”
    بیژن جلالی

  • #15
    Zoya Pirzad
    “نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن.
    هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن.
    آدم‌ها عقیده‌ات را که می‌پرسند نظرت را نمی‌خواهند.
    می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی.
    بحث کردن با آدمها بی‌فایده است.”
    زویا پیرزاد, چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم

  • #16
    عرفان نظرآهاری
    “به شانه ام زدي

    كه تنهايي ام را تكانده باشي


    به چه دل خوش كرده اي ؟

    تكاندن برف

    از شانه هاي آدم برفي ؟

    عرفان نظرآهاری

  • #17
    عرفان نظرآهاری

    دستمال کاغذی به اشک گفت:
    قطره قطره ات طلاست
    یک کم از طلای خود حراج می کنی؟
    عاشقم با من ازدواج می کنی؟
    اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
    تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
    توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای
    زباله می شوی،پس برو و بی خیال باش عاشقی کجاست!
    تو فقط دستمال باش!
    دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبه اش نشست
    گریه کرد گریه کرد
    در تن سفید و نازکش دوید خون درد
    آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
    مثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد
    چرک و زشت مثل این و آن نشد
    رفت گرچه توی سطل آشغال
    پاک بود و عاشق و زلال
    او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
    چون که در میان قلب خود
    دانه های
    اشک داشت

    عرفان نظرآهاری

  • #18
    “پرسید مگر تو کی هستی؟
    -برای جهان هیچم اما برای خود همه چیز”
    میگل د اونا مونو

  • #19
    احمد شاملو
    “کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”
    احمد شاملو



Rss
All Quotes



Tags From Eli’s Quotes