Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
M0jtaba
> M0jtaba's Quotes
Showing 1-5 of 5
sort by
date added
favorite
random
like
#1
“No medicine cures what happiness cannot.”
―
Gabriel García Márquez
tags:
happiness
5753 likes
like
#2
“One is loved because one is loved. No reason is needed for loving.”
―
Paulo Coelho,
The Alchemist
tags:
love
12580 likes
like
#3
“انفجار لاشه»
خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار
شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند
ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار
در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
بر سنگ فرش کوچه خوابیده بی سرانجام
این مرده ی کفن خوار سیگار پشت سیگار
صد صندلی در این ختم بی سرنشین کبودند
مردی تکیده، بیزار سیگار پشت سیگار
تصعید لاله ی گوش با جیغ های رنگی
شک و شروع انکار سیگار پشت سیگار
این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
بدرود دست و گیتار سیگار پشت سیگار
مردم در این رهایی در کوچه های بن بست
انگار ها نه انگار سیگار پشت سیگار
ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
در یک تنور نمدار سیگار پشت سیگار
مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی است
مومن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
لخت و پلید با اخم کنج اتاق تاریک
در بستری گنهکار سیگار پشت سیگار
صد لنز بی ترحم در چشم شهر جوشید
وین شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
در لابلای هر متن این صحنه تا ابد هست
مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
اسطوره های خائن در لابلای تاریخ
خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
کوبیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
با یک طپانچه امشب این عطسه هم ترور شد
شلیک تیر اخطار سیگار پشت سیگار
هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
ته مانده های سیگار در استکانی از چای
هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
کنسرو شعر و سیگار، تاریخ انقضا خورد
سه/یک/ممیز چهار سیگار پشت سیگار
خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار”
―
اندیشه فولادوند
36 likes
like
#4
“ولی هیچ وقت نه مسجد و نه صدای اذان و نه وضو و اخ و تف انداختن و دولا راست شدن در مقابل یک قادر متعال و صاحب اختیار مطلق که باید به زبان عربی با او اختلاط کرد، در من تأثیری نداشته است. اگر چه سابق بر این وقتی که سلامت بودم، چند بار اجباراً به مسجد رفته ام و سعی می کردم که قلب خودم را با سایر مردم جور و هم آهنگ بکنم، ولی چشمم روی کاشی های لعابی و نقش و نگار دیوار مسجد که مرا در خواب های گوارا می برد و بی اختیار با این وسیله راه گریزی برای خودم پیدا می کردم، خیره می شد. در موقع دعا کردن چشم های خودم را می بستم و کف دستم را جلو صورتم می گرفتم. درآن شبی که برای خودم ایجاد می کردم، مثل لغاتی که بدون مسئولیت فکری در خواب تکرار من کنند، من دعا می خواندم، ولی تلفظ این کلمات از ته دل نبود، چون من بیش تر خوشم می آمد با یک نفر دوست و آشنا حرف بزنم تا با خدا، یا قادر متعال! چون خدا از سرمن زیاد بود.
زمانی که در یک رخت خواب گرم و نم ناک خوابیده بودم همه ی این مسائل برایم به اندازه ی جوی، ارزش نداشت و در این موقع نمی خواستم بدانم که حقیقتاً خدایی وجود دارد یا این که فقط مظهر فرمان روایان روی زمین است که برای استحکام مقام الوهیت و چاپیدن رعایای خود تصور کرده اند. تصویر روی زمین را به آسمان منعکس کرده اند. فقط می خواستم بدانم که شب را به صبح می رسانم یا نه. حس می کردم که در مقابل مرگ، مذهب و ایمان و اعتقاد چه قدر سست و بچه گانه و تقریباً یک جور تفریح برای اشخاص تن درست و خوش بخت بود. در مقابل حقیقت وحشت ناک مرگ و حالات جان گذاری که طی می کردم، آن چه راجع به کیفر و پاداش روح و روز رستاخیز به من تلقین کرده بودند، یک فریب بی مزه شده بود و دعا هایی که به من یاد داده شده بودند، در مقابل ترس از مرگ هیچ تأثیری نداشت.
نه، ترس از مرگ گریبان مرا ول نمی کرد. کسانی که درد نکشیده اند، این کلمات را نمی فهمند. به قدری حس زنده گی در من زیاد شده بود که کوچک ترین لحظه ی خوشی جبران ساعت های دراز خفقان و اضطراب را می کرد.
می دیدم که درد و رنج وجود دارد، ولی خالی از هر گونه مفهوم و معنی بود. من میان رجاله ها یک نژاد مجهول و ناشناس شده بودم، به طوری که فراموش کرده بودند که سابق برین جزو دنیای آن ها بوده ام. چیزی که وحشت ناک بود، حس می کردم که نه زنده ی زنده هستم و نه مرده ی مرده، فقط یک مرده ی متحرک بودم که نه رابطه یی با دنیای زنده ها داشتم و نه از فراموشی و آسایش مرگ استفاده می کردم.”
―
صادق هدایت
tags:
religion-and-philoshophy
16 likes
like
#5
“در این سرای بی كسی كسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یكی زشب گرفتگان چراغ بر نمی كند
كسی به كوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ كز شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
كه خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذر گهی است پر ستم كه اندرو به غیر غم
یكی صلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات
برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند”
―
هوشنگ ابتهاج
tags:
شعر
190 likes
All Quotes
Tags From M0jtaba’s Quotes
happiness
love
religion-and-philoshophy
شعر
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.