Niloofar > Niloofar's Quotes

Showing 1-15 of 15
sort by

  • #1
    مهدی اخوان ثالث
    “لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #2
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #3
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #4
    مهدی اخوان ثالث
    “با تو دارد گفت و گو شوريده‏ي مستي
    -مستم و دانم كه هستم من-
    اي همه هستي ز تو، آيا تو هم هستي؟”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #5
    مهدی اخوان ثالث
    “ما چون دو دریچه روبروی هم
    آگاه ز هر بگو مگوی هم
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز آینده

    عمر آیینه بهشت اما آه
    بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

    اکنون دل من شکسته و خسته ست
    زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
    نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”
    مهدی اخوان ثالث

  • #6
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
    از کجا، وز که خبر آوردي؟
    خوش خبر باشي، امّا، امّا
    گرد بام و در من
    بي ثمر مي گردي.
    انتظار خبري نيست مرا
    نه زياري نه ز ديّاري ، باري،
    برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
    برو آنجا که ترا منتظرند.
    قاصدک!
    در دل من همه کورند و کرند.
    دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
    قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
    با دلم مي گويد
    که دروغي تو، دروغ
    که فريبي تو، فريب.
    قاصدک! هان، ولي ...
    راستي آيا رفتي با باد؟
    با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
    راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمي، جايي؟
    در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهاي همه عالم شب و روز
    در دلم مي گريند ...”
    مهدی اخوانِ ثالث

  • #7
    مهدی اخوان ثالث
    “ما شکسته پر مرغیم ای ستیزه گر صیاد
    زجر اگر دهی باری اندک اندک آهسته”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #8
    مهدی اخوان ثالث
    “ما چون دو دريچه ، رو به روي هم
    آگاه ز هر بگو مگوي هم
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز آينده
    عمر آينه ي بهشت ، اما ... آه
    بيش از شب و روز تير و دي كوتاه
    اكنون دل من شكسته و خسته ست
    زيرا يكي از دريچه ها بسته ست
    نه مهر فسون ، نه ماه جادو كرد
    نفرين به سفر ، كه هر چه كرد او كرد”
    مهدی اخوان ثالث

  • #9
    مهدی اخوان ثالث
    “از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر
    شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر
    در چاه بیم، امید به ماه ندیده داشت
    و اینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر
    از اختر شبان، رمه شب رمید و رفت
    وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر
    زنگار خورد جوشن شب را به نوش خند
    از تیغ آب دیده خبر می دهد سحر
    باز از حریق بیشه خاکسترین فلق
    آتش به جان خریده خبر می دهد سحر
    از غمز و ناز انجم وز رمز و راز شب
    بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر
    بس شد شهید پرده شب ها، شهاب ها
    وان پرده ها دریده خبر می دهد سحر
    آه آن پریده رنگ که بود و چه شد کز او
    رنگش ز رخ پریده خبر می دهد سحر
    چاووش خوان قافله روشنان امید
    از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #10
    مهدی اخوان ثالث
    “چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
    هر چه برگم بود و بارم بود
    هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
    هر چه یاد و یادگارم بود
    ریخته ست
    چون درختی در زمستانم
    بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
    دیگر کنون هیچ مرغ پیر یا کوری
    در چنین عریانی انبوهم ایا لانه خواهد بست ؟
    دیگر ایا زخمه های هیچ پیرایش
    با امید روزهای سبز اینده
    خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
    چون درختی اندر اقصای زمستانم
    ریخته دیری ست
    هر چه بودم یاد و بودم برگ
    یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
    برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
    یاد رنج از دستهای منتظر بردن
    برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
    ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
    همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
    هرگز و هرگز
    بربیابان غریب من
    منگر و منگر
    سایه ی نمنک و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر
    بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
    تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
    همچنان بگذار
    تا درود دردنک اندهان ماند سرود من”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #11
    مهدی اخوان ثالث
    “ای درختان عقیم ریشه تان در خاکهای هرزگی مستور
    یک جوانه ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند
    ای گروهی برگ چرکین تار چرکین پود
    هیچ بارانی شما را شست نتواند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales, آخر شاهنامه

  • #12
    مهدی اخوان ثالث
    “گرگ هاری شده ام
    هرزه پوی و دله دو
    شب درین دشت زمستان زده ی بی همه چیز
    می دوم ، برده ز هر باد گرو
    چشمهایم چو دو کانون شرار
    صف تاریکی شب را شکند
    همه بی رحمی و فرمان فرار
    گرگ هاری شده ام ، خون مرا ظلمت زهر
    کرده چون شعله ی چشم تو سیاه
    تو چه آسوده و بی باک خرامی به برم
    آه ، می ترسم ، آه
    آه ، می ترسم از آن لحظه ی پر لذت و شوق
    که تو خود را نگری
    مانده نومید ز هر گونه دفاع
    زیر چنگ خشن وحشی و خونخوار منی
    پوپکم ! آهوکم
    چه نشستی غافل
    کز گزندم نرهی ، گرچه پرستار منی
    پس ازین دره ی ژرف
    جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه
    پشت آن قله ی پوشیده ز برف
    نیست چیزی ، خبری
    ور تو را گفتم چیز دگری هست ، نبود
    جز فریب دگری
    من ازین غفلت معصوم تو ، ای شعله ی پاک
    بیشتر سوزم و دندان به جگر می فشرم
    منشین با من ، با من منشین
    تو چه دانی که چه افسونگر و بی پا و سرم ؟
    تو چه دانی که پس هر نگه ساده ی من
    چه جنونی ، چه نیازی ، چه غمی ست ؟
    یا نگاه تو ، که پر عصمت و ناز
    بر من افتد ، چه عذاب و ستمی ست
    دردم این نیست ولی
    دردم این است که من بی تو دگر
    از جهان دورم و بی خویشتنم
    پوپکم ! آهوکم
    تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم
    مگرم سوی تو راهی باشد
    چون فروغ نگهت
    ورنه دیگر به چه کار ایم من
    بی تو ؟ چون مرده ی چشم سیهت
    منشین اما با من ، منشین
    تکیه بر من مکن ، ای پرده ی طناز حریر
    که شراری شده ام
    پوپکم ! آهوکم
    گرگ هاری شده ام

    مهدی اخوان ثالث Mehdi Akhavan Sales

  • #13
    Bernard M. Baruch
    “Be who you are and say what you feel, because those who mind don't matter, and those who matter don't mind.”
    Bernard M. Baruch

  • #14
    I'm selfish, impatient and a little insecure. I make mistakes, I am out of control
    “I'm selfish, impatient and a little insecure. I make mistakes, I am out of control and at times hard to handle. But if you can't handle me at my worst, then you sure as hell don't deserve me at my best.”
    Marilyn Monroe

  • #15
    Albert Einstein
    “Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe.”
    Albert Einstein



Rss