Mohammad Javad Dandesh > Mohammad Javad's Quotes

Showing 1-30 of 60
« previous 1
sort by

  • #1
    “من
    به جز آبی نگاهت
    آسمانی نمیشناسم
    تا تو سرگرم روزگاری
    از نفس بی تو می هراسم”
    احسان حائری

  • #2
    Bob Marley
    “Who are you to judge the life I live?
    I know I'm not perfect
    -and I don't live to be-
    but before you start pointing fingers...
    make sure you hands are clean!”
    Bob Marley

  • #3
    Romain Gary
    “I've had a lot of fun. Good-bye, and thank you.”
    Romain Gary

  • #4
    Romain Gary
    “از همین می ترسم. «به کسی یا چیزی عادت می کنی، اون وقت اون چیز یا اون کس قالت می گذاره.» اون وقت دیگه هیـچ چیـز برات باقی نمی مونه”
    Romain Gary, خداحافظ گاری کوپر

  • #5
    Oscar Wilde
    “Yes: I am a dreamer. For a dreamer is one who can only find his way by moonlight, and his punishment is that he sees the dawn before the rest of the world.”
    Oscar Wilde, The Critic As Artist: With Some Remarks on the Importance of Doing Nothing and Discussing Everything

  • #6
    Charles Bukowski
    “Do you hate people?”

    “I don't hate them...I just feel better when they're not around.”
    Charles Bukowski, Barfly

  • #7
    Maya Angelou
    “I've learned that people will forget what you said, people will forget what you did, but people will never forget how you made them feel.”
    Maya Angelou

  • #8
    Nicole Krauss
    “At the end, all that's left of you are your possessions. Perhaps that's why I've never been able to throw anything away. Perhaps that's why I hoarded the world: with the hope that when I died, the sum total of my things would suggest a life larger than the one I lived.”
    Nicole Krauss, The History of Love

  • #9
    Milan Kundera
    “You can't measure the mutual affection of two human beings by the number of words they exchange.”
    Milan Kundera

  • #10
    Kurt Vonnegut Jr.
    “Everything was beautiful and nothing hurt.”
    Kurt Vonnegut, Slaughterhouse-Five

  • #11
    Kurt Vonnegut Jr.
    “And so it goes...”
    Kurt Vonnegut, Slaughterhouse-Five

  • #12
    Romain Gary
    “زندگی، چیزی نیست که متعلق به همه باشد.”
    Romain Gary
    tags: life

  • #13
    “در تمام میهمانی‌ها
    آویز گردن من
    کلید خانه‌ی توست

    حالا بگذریم
    مرا جرأت آمدن نیست و
    تو را
    جرأت عوض کردن قفل”
    سارا محمدی اردهالی / Sara Mohamadi Ardehali, روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود

  • #14
    محمد صالح علا
    “شما که سواد داری ، لیسانس داری ،روزنامه خونی
    با بزرگون می شینی،حرف میزنی،همه چی می دونی
    شما که کله ت پره،معلّم مردم گنگی
    واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمیمونی
    بگو از چیه که من،دلم گرفته؟
    راه میرم دلم گرفته، میشینم دلم گرفته
    گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته ؟
    من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد
    سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
    عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
    روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
    بعد نشست تاتهشو خورد ....”
    محمد صالح علا

  • #15
    Abbas Maroufi
    “وقتی خدا میخواست تو را بسازد چه حال خوشی داشت
    چه حوصله یی
    این موها
    این چشم ها
    من همه ی این ها را دوست دارم.میفهمی؟”
    عباس معروفی

  • #16
    Abbas Maroufi
    “تو میدانی از مرگ نمی ترسم،
    فقط، حيف است،
    هزار سال بخوابم و خواب تو را نبينم .”
    عباس معروفی

  • #17
    Abbas Maroufi
    “نميدانست چه جوري خداحافظي كند.ابروهايش را بالا انداخت و گفت: مهم نيست كارگر موزاييك سازي باشي يا مدير يك هتل بزرگ.مهم اين است كه خودت باشي.ببين چي تو را به اينجا رسانده كه از خودت دور شده اي؟ دنبال خودت بگرد عباس!پيداش ميكني”
    عباس معروفی, تماماً مخصوص

  • #19
    Abbas Maroufi
    “می‌دانی؟ می‌دانی از وقتی دلبسته‌ات شده‌ام
    همه‌جا بوی پرتقال و بهشت می‌دهد
    هرچه می‌كنم چهار خط برای تو بنويسم
    می‌بينم واژه‌ها خاک بر سر شده‌اند
    هرچه می‌كنم چهار قدم بيايم
    تا به دست‌هایت برسم زانوهایم می‌خمد
    نه اينكه فكر كنی خسته‌ام
    نه اينكه تاب راه رفتن نداشته باشم
    نه٬ تا آخرش همين است
    نگاهت به لرزه‌ام می‌اندازد”
    عباس معروفی

  • #19
    Jhumpa Lahiri
    “That's the thing about books. They let you travel without moving your feet.”
    Jhumpa Lahiri, The Namesake

  • #20
    Abbas Kiarostami
    “شب به موقع رسید
    سپیده به موقع زد
    خروس به موقع خواند
    من بی موقع
    خوابیدم.”
    عباس کیارستمی, باد و برگ

  • #21
    Kurt Vonnegut Jr.
    “If I should ever die, God forbid, let this be my epitaph:
    THE ONLY PROOF HE NEEDED
    FOR THE EXISTENCE OF GOD
    WAS MUSIC”
    kurt vonnegut

  • #22
    Kurt Vonnegut Jr.
    “Here is a lesson in creative writing. First rule: Do not use semicolons. They are transvestite hermaphrodites representing absolutely nothing. All they do is show you've been to college.”
    Kurt Vonnegut, A Man Without a Country

  • #23
    “گاهی وقت‌ها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی
    دوستش بداری و برایش چای بریزی
    گاهی وقت‌ها دلت میخواهد یکی را صدا کنی
    !بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟
    گاهی وقت‌ها دلت میخواهد یکی را ببینی
    شب بروی خانه بنشینی
    فکر کنی و کمی برایش بنویسی
    گاهی وقت‌ها...آدم چه چیزهای ساده ای را ندارد”
    افشین صالحی, کاش خوابت؛ کمی مرا می دید

  • #24
    “کمی آهسته تر زیبا
    کمی آهسته تر رد شو”
    دنگ شو

  • #25
    “من روی زمین های سرد بسیاری به خواب رفته ام
    زمین بیمارستان
    زمین بازداشتگاه
    و حتی زمین سرد ِ خانه کوچک خودم
    اما باور کن روی هیچکدامشان
    به اندازه آغوش بی تفاوت تو
    یخ نکرده ام”
    میلاد تهرانی

  • #26
    Abbas Maroufi
    “دیگر گمت نمی‌کنم. دیگر گمت نمی‌کنم. دنیا پر از آدم‌هایی است که همدیگر را گم گرده‌اند؛ ولی من دیگر گمت نمی‌کنم.”
    عباس معروفی, تماماً مخصوص

  • #27
    بیژن نجدی
    “آفتاب را دوست دارم
    به خاطر پیراهن‌ات روی طناب رخت
    باران را
    اگر که می‌بارد
    بر چتر آبی تو
    و چون تو نماز می‌خوانی
    من خداپرست شده‌ام”
    بیژن نَجدی

  • #28
    شهاب مقربین
    “.بیا باز فریب بخوریم
    تو فریب حرف‌های مرا و
    ...من فریب نگاه تو را
    مگر زندگی چه می‌خواهد به ما بدهد
    که تو از من چشم برداری و
    ...من نگویم
    ...که دوستت دارم”
    شهاب مقربین, سوت زدن در تاریکی

  • #29
    “در دلم حرف‌های تلخی بود

    به نگفتن حواله‌اش کردم

    شعرهایم به گریه می‌مانست

    اسکناس مچاله‌اش کردم



    در دلم حرف‌های تلخی بود

    گفتنش را کلام نتوانست

    در دلم حرف‌های تلخی بود

    شعرهایم به گریه می‌مانست



    من شهنشاه سوختن بودم

    شعله‌ها از من اتخاذ شدند

    ریزه‌خواران خوان من بودند

    شاعرانی که نشئه‌باز شدند



    جوجگانی که دانشان دادم

    شاعر عصر انحطاط شدند

    نصفشان دلقکان افیونی

    نصفشان سیلویا پلات شدند



    دلم از خاک و آسمان پر بود

    لشکر گریه را مدد کردم

    سینه‌ی سفره‌های خالی بود

    آسمانی که من رصد کردم



    شاید این یاوه‌ها که می‌خوانی

    آخرین شعر دفترم باشد

    شاید این لخته‌ها که می‌بینی

    سنگ قبر برادرم باشد



    پشت سر جاده‌های پوچاپوچ

    پیش رو کوچه‌های پیچاپیچ

    هیچ حرفی برای گفتن نیست


    وحده لا اله الا .... هیچ”
    علی اکبر یاغی تبار

  • #30
    Charles Bukowski
    “•
    هر یک از زنانی
    که زمانی
    بی تفاوت از کنارشان گذشته ای
    تمام دنیای مردی بوده اند...
    همین زن که از اتوبوس پیاده شد
    با چشمهای معمولی
    و کیفی معمولی تر
    و تو معصومش پنداشتی
    روزی
    جایی
    کسی را آتش زده...
    با همان ساقهای معمولی
    و انگشتهای کشیده
    شک ندارم
    مردی هست
    که هنوز
    در جایی از جهان
    منتظر است آن زن
    خوشبختی را در همان کیف چرم معمولی
    به خانه او ببرد...”
    Charles Bukowski



Rss
« previous 1