Aida > Aida's Quotes

Showing 1-30 of 30
sort by

  • #1
    احمد شاملو
    “همه
    لرزش دست و دلم
    از آن بود که
    که عشق
    پناهی گردد،
    پروازی نه
    گریز گاهی گردد.

    ای عشق ای عشق
    چهره آبیت پیدا نیست
    ***
    و خنکای مرحمی
    بر شعله زخمی
    نه شور شعله
    بر سرمای درون

    ای عشق ای عشق
    چهره سرخت پیدا نیست.
    ***
    غبار تیره تسکینی
    بر حضور ِ وهن
    و دنج ِ رهائی
    بر گریز حضور.
    سیاهی
    بر آرامش آبی
    و سبزه برگچه
    بر ارغوان
    ای عشق ای عشق
    رنگ آشنایت
    پیدا نیست”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #2
    احمد شاملو
    “مرا
    تو
    بی سببی
    نيستی.
    به راستی
    صلت کدام قصيده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دريچه ی تاريک؟

    کلام از نگاه تو شکل می بندد.
    خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”
    احمد شاملو, ابراهیم در آتش

  • #3
    احمد شاملو
    “چراغی در دست
    چراغی در دلم.
    زنگار روحم را صیقل می زنم
    اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
    تا از تو
    ابدیتی بسازم.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #4
    احمد شاملو
    “آنکه مي‌گويد دوست‌ات مي‌دارم
    دل ِ اندُه‌گين ِ شبي‌ست
    که مهتاب‌اش را مي‌جويد.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #5
    احمد شاملو
    “باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد
    که مادران سیاه پوش
    داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد
    هنوز از سجاده ها
    سر بر نگرفته اند ”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #6
    احمد شاملو
    “از مرگ....
    هرگز از مرگ نهراسيده ام
    اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود.
    هراس من -باري - همه مردن در سرزميني ست...
    كه مزد گوركن
    از بهاي آزادي آدمي افزون باشد.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou, آیدا در آینه

  • #7
    احمد شاملو
    “کوه ها با هم اند و تنها یند
    همچو ما ،با همان تنهایان ”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #8
    هوشنگ ابتهاج
    “امشب همه غم‌های عالم را خبر کن
    بنشین و با من گریه سر کن، گریه سر کن
    ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
    ای چون دل من، ای خموش گریه آگین
    در پرده های اشک پنهان، کرده بالین
    ای میهن، ای داد
    از آشیانت بوی خون می آورد باد
    بربال سرخ کشکرت پیغام شومی است
    آنجا چه آمد بر سر آن سرو آزاد؟
    ای میهن، ای غم
    چنگ هزار آوای بارانهای ماتم
    در سایه افکند کدامین ناربن ریخت
    خون از گلوی مرغ عاشق؟
    مرغی که می‌خواند
    مرغی که می‌خواست
    پرواز باشد …
    ای میهن! ای پیر
    بالنده ی افتاده، آزاد زمینگیر
    خون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها
    ای میهن! در اینجا سینه‌ی من چون تو زخمی است
    در اینجا دمادم دارکوبی بر درخت پیر می کوبد
    دمادم...


    خواننده و آهنگساز : زنده ياد پرويز مشكاتيان”
    هوشنگ ابتهاج

  • #9
    احمد شاملو
    “روزی ما دوباره كبوترهایمان را پیدا خواهیم كرد
    و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت

    روزی كه كمترین سرود
    بوسه است
    و هر انسان
    برای هر انسان
    برادری ست
    روزی كه دیگر درهای خانه شان را نمی بندند
    قفل افسانه ایست
    و قلب
    برای زندگی بس است

    روزی كه معنای هر سخن دوست داشتن است
    تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
    روزی كه آهنگ هر حرف، زندگی ست
    تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
    روزی كه هر حرف ترانه ایست
    تا كمترین سرود بوسه باشد

    روزی كه تو بیایی، برای همیشه بیایی
    و مهربانی با زیبایی یكسان شود
    روزی كه ما دوباره برای كبوترهایمان دانه بریزیم ...

    و من آنروز را انتظار می كشم
    حتی روزی
    كه دیگر
    نباشم”
    احمد شاملو

  • #10
    احمد شاملو
    “کوه از نخستین سنگ آغاز می شود و انسان از نخستین درد”
    احمد شاملو

  • #11
    احمد شاملو
    “هزار کاکلیِ شاد
    در چشمانِ توست
    هزار قناری خاموش
    در گلوی من

    عشق را
    ای کاش زبانِ سخن بود

    آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
    دلِ اندهگینِ شبی‌ست
    که مهتابش را می‌جوید

    ای کاش عشق را
    زبانِ سخن بود

    هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
    هزار ستاره‌ی گریان
    در تمنای من

    عشق را
    ای کاش زبانِ سخن بود”
    احمد شاملو

  • #12
    هوشنگ ابتهاج
    “آنكه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت/ در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت/ خواست تنهايي ما را به رخ ما بكشد/ تعنه‌اي بر در اين خانه تنها زد و رفت”
    هوشنگ ابتهاج / Hooshang Ebtahaj

  • #13
    احمد شاملو
    “آه اگر آزادی سرودی می خواند
    کوچک
    همچون گلوگاه پرنده ای
    هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
    سالیان بسیاری نمی بایست
    دریافتی را
    که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است”
    احمد شاملو

  • #14
    احمد شاملو
    “ای کاش می توانستند
    از آفتاب یاد بگیرند
    که بی دریغ باشند
    در دردها و شادیهایشان
    حتی
    با نان خشکشان
    و کاردهایشان را
    جز از برایِ قسمت کردن
    بیرون نیاورند”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #15
    احمد شاملو
    “با مشاهده یک در بی درنگ لزوم دیوارها احساس می شود. آیا با مشاهده یک دیوار هم به همان اندازه لزوم یک در را احساس می کنیم؟”
    احمد شاملو

  • #16
    حسین پناهی
    “و رسالت من این خواهد بود
    تا دو استکان چای داغ را
    از میان دویست جنگ خونین
    به سلامت بگذرانم
    تا در شبی بارانی
    آن ها را
    با خدای خویش
    چشم در چشم هم نوش کنیم”
    حسین پناهی

  • #17
    حسین پناهی
    “معنای این همه سکوت چیست؟
    من گم شدم در تو؟
    یا تو گم شدی در من ای زمان؟
    کاش هرگز آن روز
    از درخت انجیر
    پایین نیامده بودم.”
    حسین پناهی

  • #18
    حسین پناهی
    “ما بدهکاریم...
    به کسانی که صمیمانه زما پرسیدند: «معذرت می‌خواهم، چندم مرداد است...؟»
    و نگفتیم، چونکه مرداد،
    گور عشق گل خونرگِ دلِ ما بوده‌است...

    Hossein Panahi , گزیده اشعار حسین پناهی

  • #19
    حسین پناهی
    “من زندگي را دوست دارم ولي
    از زندگي دوباره مي ترسم!
    دين را دوست دارم
    ولي از کشيش ها مي ترسم!
    قانون را دوست دارم
    ولي از پاسبانها مي ترسم!
    عشق را دوست دارم
    ولي از زنها مي ترسم!
    کودکان را دوست دارم
    ولي ز آئينه مي ترسم!
    سلام رادوست دارم
    ولي از زبانم مي ترسم!
    من مي ترسم
    پس هستم
    اينچنين مي گذرد روز و روزگارمن!
    من روز را دوست دارم
    ولي از روزگار مي ترسم”
    حسین پناهی

  • #20
    حسین پناهی
    “بی تو هيچ چيز اين دنيای بی‌کرانه را جدی نگرفتم٬
    حتی عشق را...”
    حسین پناهی

  • #21
    حسین پناهی
    “چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
    نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
    نه به حرفی دلی را آلوده
    تنها به شمعی قانعند
    واندکی سکوت......”
    حسین پناهی / Hosein Panaahi

  • #22
    حسین پناهی
    “نیمکت کهنه ی باغ
    خاطرات دورش را
    در اولین بارش زمستانی
    از ذهن پاک کرده است
    خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم”
    حسین پناهی

  • #23
    حسین پناهی
    “برمیگردم
    با چشمانم
    که تنها یادگار کودکی منند
    آیا مادرم مرا باز خواهد شناخت؟”
    حسین پناهی

  • #24
    حسین پناهی
    “حرمت نگه دارم دلم! گلم!
    کاین اشکها خون بهای عمر رفت من است
    سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
    و همیشه گریه می کرد”
    حسین پناهی

  • #25
    احمد شاملو
    “دهانت را می بویند. مبادا گفته باشی دوستت
    مي دارم
    -
    یادش گرامی”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #26
    احمد شاملو
    “کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
    و انسان با نخستین درد
    در من زندانی ، ستمگری بود
    که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
    من با نخستین نگاه تو آغاز شدم




    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #27
    احمد شاملو
    “سكوت ‏آب
    مى‏تواند
    خشكى ‏باشد و فرياد عطش
    سكوت ‏گندم
    مى‏تواند
    گرسنه‏گى ‏باشد و غريو پيروزمندانه‏ى قحط
    همچنان كه ‏سكوت ‏آفتاب
    ظلمات ‏است ـ
    اما سكوت ‏آدمى فقدان‏ جهان ‏و خداست
    غريو را
    تصوير كن



    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #28
    فریدون مشیری
    “من نمي دانم
    _ و همين درد مرا سخت مي آزارد_
    كه چرا انسان اين دانا
    اين پيغمبر
    :در تكاپوهايش
    _چيزي از معجزه آن سو تر_
    ره نبرده ست به اعجاز محبت
    چه دليلي دارد؟
    *
    چه دليلي دارد
    كه هنوز
    مهرباني را نشناخته است؟
    و نمي داند در يك لبخند
    !چه شگفتي هايي پنهان است
    *
    من بر آنم كه درين دنيا
    _خوب بودن _به خدا
    سهل ترين كارست
    و نمي دانم
    كه چرا انسان
    تا اين حد
    با خوبي
    .بيگانه است
    !و همين درد مرا سخت مي آزارد”
    فریدون مشیری

  • #29
    “آدم‌ها می‌آیند
    زندگی می‌کنند
    می‌میرند
    و می‌روند
    اما
    فاجعه‌ی زندگی تو
    آن هنگام آغاز می‌شود
    که آدمی می‌ميرد
    اما
    نمی‌رود
    می‌ماند
    و نبودنش در بودن تو
    چنان ته ‌نشین می‌شود
    که تو می‌میری در حالی که زنده­‌ای
    و او زنده می‌شود در حالی که مرده است

    از مزار که بازگشتی
    قبرستان را به خانه نیاور”
    آزاده طاهايي / Azadeh Tahaei

  • #30
    Forough Farrokhzad
    “آه ای زندگی منم که هنوز
    با همه پوچی از تو لبریزم
    نه به فکرم که رشته پاره کنم
    نه بر آنم که از تو بگریزم
    همه ذرات جسم خاکی من
    از تو، ای شعر گرم، در سوزند
    آسمانهای صاف را مانند
    که لبالب ز بادهء روزند
    با هزاران جوانه می خواند
    بوتهء نسترن سرود ترا
    هر نسیمی که می وزد در باغ
    می رساند به او درود ترا
    من ترا در تو جستجو کردم
    نه در آن خوابهای رویایی
    در دو دست تو سخت کاویدم
    پر شدم، پر شدم، ز زیبائی
    پر شدم از ترانه های سیاه
    پر شدم از ترانه های سپید
    از هزاران شراره های نیاز
    از هزاران جرقه های امید
    حیف از آن روزها که من با خشم
    به تو چون دشمنی نظر کردم
    پوچ پنداشتم فریب ترا
    ز تو ماندم، ترا هدر کردم
    غافل از آن که تو بجائی و من
    همچو آبی روان که در گذرم
    گمشده در غبار شوم زوال
    ره تاریک مرگ می سپرم
    آه، ای زندگی من آینه ام
    از تو چشمم پر از نگاه شود
    ورنه گر مرگ بنگرد در من
    روی آئینه ام سیاه شود
    عاشقم، عاشق ستارهء صبح
    عاشق ابرهای سرگردان
    عاشق روزهای بارانی
    عاشق هر چه نام تست بر آن
    می مکم با وجود تشنهء خویش
    خون سوزان لحظه های ترا
    آنچنان از تو کام می گیرم
    تا بخشم آورم خدای ترا”
    فروغ فرخزاد



Rss