Mahrah > Mahrah's Quotes

Showing 1-17 of 17
sort by

  • #1
    مهدی اخوان ثالث
    “هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟
    یک فریب ساده و کوچک
    آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
    جز برای او و جز با او نمی خواهی.
    من گمانم زندگی باید همین باشد.”
    اخوان ثالث

  • #2
    مهدی اخوان ثالث
    “لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #3
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک ! هان ، چه خبر آوردی ؟
    از کجا وز که خبر آوردی ؟
    خوش خبر باشی ، اما ،‌اما
    گرد بام و در من
    بی ثمر می گردی
    انتظار خبری نیست مرا
    نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری
    برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
    برو آنجا که تو را منتظرند
    قاصدک
    در دل من همه کورند و کرند
    دست بردار ازین در وطن خویش غریب
    قاصد تجربه های همه تلخ
    با دلم می گوید
    که دروغی تو ، دروغ
    که فریبی تو. ، فریب
    قاصدک 1 هان ، ولی ... آخر ... ای وای
    راستی ایا رفتی با باد ؟
    با توام ، ای! کجا رفتی ؟ ای
    راستی ایا جایی خبری هست هنوز ؟
    مانده خکستر گرمی ، جایی ؟
    در اجاقی طمع شعله نمی بندم خردک شرری هست هنوز ؟
    قاصدک
    ابرهای همه عالم شب و روز
    در دلم می گریند”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #4
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #5
    مهدی اخوان ثالث
    “ما چون دو دریچه روبروی هم
    آگاه ز هر بگو مگوی هم
    هر روز سلام و پرسش و خنده
    هر روز قرار روز آینده

    عمر آیینه بهشت اما آه
    بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه

    اکنون دل من شکسته و خسته ست
    زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
    نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
    نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”
    مهدی اخوان ثالث

  • #6
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
    از کجا، وز که خبر آوردي؟
    خوش خبر باشي، امّا، امّا
    گرد بام و در من
    بي ثمر مي گردي.
    انتظار خبري نيست مرا
    نه زياري نه ز ديّاري ، باري،
    برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
    برو آنجا که ترا منتظرند.
    قاصدک!
    در دل من همه کورند و کرند.
    دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
    قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
    با دلم مي گويد
    که دروغي تو، دروغ
    که فريبي تو، فريب.
    قاصدک! هان، ولي ...
    راستي آيا رفتي با باد؟
    با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
    راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمي، جايي؟
    در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهاي همه عالم شب و روز
    در دلم مي گريند ...”
    مهدی اخوانِ ثالث

  • #7
    مهدی اخوان ثالث
    “بهار آمد، پریشان باغ من افسرده بود اما
    به جو باز آمد آب رفته، ماهی مرده بود اما”
    مهدی اخوان ثالث, قاصدک

  • #8
    مهدی اخوان ثالث
    “با تو دارد گفت و گو شوريده‏ي مستي
    -مستم و دانم كه هستم من-
    اي همه هستي ز تو، آيا تو هم هستي؟”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #9
    مهدی اخوان ثالث
    “بیا امشب که بس تاریک و تنهایم
    بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
    که می ترسم تو را خورشید پندارند
    و می ترسم همه از خواب برخیزند
    و می ترسم که چشم از خواب بردارند

    نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
    نمی خواهم بداند هیچ کس ما را

    و نیلوفر که سر بر می کشد از آب
    پرستوها که با پرواز و با آواز
    و ماهی ها که با آن رقص غوغایی
    نمی خواهم بفهمانند بیدارند

    شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم
    در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
    پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی

    بیا ای مهربان با من!
    بیا ای یاد مهتابی..”
    مهدی اخوان ثالث, لحظه‌ی دیدار نزدیک است

  • #10
    حمید مصدق
    “آه می بینم، می بینم
    تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه زیبایی تو غمگینم
    چه امید عبثی
    من چه دارم که ترا در خور؟
    هیچ -
    من چه دارم که سزاوار تو؟
    هیچ-
    تو همه هستی من، هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری؟
    همه چیز -
    تو چه کم داری؟
    هیچ”
    حمید مصدق
    tags: love

  • #11
    حمید مصدق
    “من تمنا کردم
    که تو با من باشی
    تو به من گفتی
    -هرگز-هرگز
    پاسخی سخت و درشت
    و مرا غصه ی این هرگز کشت!

    حمید مصدق, مجموعه اشعار حمید مصدق

  • #12
    حمید مصدق
    “حرف را باید زد !
    درد را باید گفت !
    سخن از مهر من و جور تو نیست .
    سخن از
    متلاشی شدن دوستی است ،
    و عبث بودن پندار سرور آور مهر”
    حمید مصدق

  • #13
    حمید مصدق
    “در میان من و تو فاصله هاست
    گاه می اندیشم،
    می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری”
    حمید مصدق

  • #14
    حمید مصدق
    “و تو رفتی هنوز
    سالهاست که در گوش من آرام آرام
    خش خش گام تو تکرار کنان
    می دهد آزارم
    و من اندیشه کنان غرق این پندارم
    که چرا
    خانه کوچک ما سیب نداشت”
    حمید مصدق

  • #15
    حمید مصدق
    “چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم؟
    ...خانه اش ویران باد”
    حمید مصدق

  • #16
    حمید مصدق
    “من گمان می کردم،

    دوستی همچون سروی سرسبز،

    چار فصلش همه آراستگی است

    من چه می دانستم،
    دلِ هر کس دل نیست”
    حمید مصدق

  • #17
    حمید مصدق
    “!پائـــیز
    آغاز ِ این سروده‌ی حزن‌انگیز
    تسلیم ِ برگ در برابر ِ بادی که می‌وزد
    و باغ در سکوت ِ شبی وهم‌ناک”
    حمید مصدق



Rss
All Quotes



Tags From Mahrah’s Quotes