Ali > Ali's Quotes

Showing 1-10 of 10
sort by

  • #1
    محمد مختاری
    “هزار کس می آیند و هزار کس می روند
    و هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی آورد
    صدا همان که می شنوی نیست
    سگ از سکوت به وجد می آید و دزد بر سر بام بلند سماع می کند با ماه
    زبان عزیز تر است اکنون یا دهان ؟
    که سنگ راه دهان را هزار بار تمرین کرده است”
    محمد مختاری, وزن دنیا
    tags: شعر

  • #2
    محمدرضا شفیعی کدکنی
    “در روزهای آخر اسفند
    کوچ بنفشه‌های مهاجر
    زيباست
    در نيم‌روز روشن اسفند
    وقتی بنفشه ها را از سايه های سرد
    در اطلس شميم بهاران
    با خاک و ريشه
    - ميهن سيارشان –
    از جعبه‌های کوچک و چوبی
    در گوشه‌ی خيابان می‌آورند
    جوی هزار زمزمه در من
    می‌جوشد:
    ای کاش
    ای کاش، آدمی وطنش را
    مثل بنفشه‌ها
    (در جعبه‌های خاک)
    يک روز می‌توانست
    هم‌راه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
    در روشنای باران
    در آفتاب پاک”
    محمد رضا شفيعي كدكني

  • #3
    غسان كنفاني
    “يسرقون رغيفك .. ثم يعطونك منه كِسرة .. ثم يأمرونك أن تشكرهم على كرمهم .. يالوقاحتهم !!”
    غسان كنفاني

  • #4
    Jorge Luis Borges
    “کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست

    و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت

    این‌که عشق تکیه‌کردن نیست

    و رفاقت، اطمینان‌خاطر

    و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

    ... و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند

    و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت

    سرت را بالا خواهی گرفت

    با چشم‌های باز

    با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

    و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم امروز بسازی

    که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست

    و آینده، امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

    کم‌کم یاد می‌گیری

    که حتی نور خورشید می‌سوزاند، اگر زیاد آفتاب بگیری

    بعد......

    باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی

    به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

    و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی…

    که محکم هستی…

    که خیلی می‌ارزی.

    و می‌آموزی و می‌آموزی

    با هر خداحافظی

    یاد می گیری...”
    Jorge Luis Borges

  • #5
    Ernest Hemingway
    “You are so brave and quiet I forget you are suffering.”
    Ernest Hemingway

  • #6
    Søren Kierkegaard
    “A fire broke out backstage in a theatre. The clown came out to warn the public; they thought it was a joke and applauded. He repeated it; the acclaim was even greater. I think that's just how the world will come to an end: to general applause from wits who believe it's a joke.”
    Soren Kierkegaard, Either/Or, Part I

  • #7
    Galileo Galilei
    “E pur si muove."

    (And yet it moves.)

    (What Galileo purportedly muttered after torturers forced him to recant his theory that the earth orbits the sun.)”
    Galileo Galilei

  • #8
    “شرزین :” آری این ها همه از تمرین است. جلاد تمرین سر بریدن می کند و تیرانداز تمرین تیراندازی. اگر دستی را ببندی بی هنر می ماند و این گناه آن دست نیست , گناه آن است که تمرین بستن کرده و شما بسیار تمرین می کنید تا کسی را اندیشه بر زبان نرسد،شما که اینک بر خون من دلیرید ، و بسیاری تمرین نیزه می کنند تا شما راکه تمرین فریاد می کنید بر من چیرگی دهند و من، تمرین مرگ می کنم”..”
    بهرام بیضایی, طومار شیخ شرزین، فیلم‌نامه

  • #9
    Marcus Aurelius
    “Swiftly the remembrance of all things is buried in the gulf of eternity.”
    Marcus Aurelius, Meditations

  • #10
    Constantinos P. Cavafy
    “Anyway, those things would not have lasted long.
    The experience of the years shows it to me.
    But Destiny arrived in some haste and stopped them.
    The beautiful life was brief.
    But how potent were the perfumes,
    On how splendid a bed we lay,
    To what sensual delight we gave our bodies.

    An echo of the days of pleasure,
    An echo of the days drew near me,
    A little of the fire of the youth of both of us,
    Again I took in my hands a letter,
    And I read and reread till the light was gone.

    And melancholy, I came out on the balcony
    Came out to change my thoughts at least by looking at
    A little of the city that I loved,
    A little movement on the street and in the shops.

    Translated by Rae Dalven
    C.P. Cavafy



Rss