samaneh > samaneh's Quotes

Showing 1-6 of 6
sort by

  • #1
    عطار نیشابوری
    “لعلت که خجل کرد گل رعنا را
    از پسته نمود خالِ مشک آسا را
    میخواستم از پستهٔ سبزت شکری
    تو بر در بسته خط نوشتی ما را”
    فرید الدین عطار, مختارنامه

  • #2
    محمود دولت‌آبادی
    “عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #3
    محمود دولت‌آبادی
    “اگر به این می اندیشی که دیگران چگونه به تو می اندیشند، یا از دیگران میترسی، یا به خودت باور نداری....”
    محمود دولت‌آبادی, روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده، کتاب اول: در اقلیم باد

  • #4
    محمود دولت‌آبادی
    “نمیدانم. اما چه درهم پیچ و گره خورده است درونم، و چه زوزه های خوار شده ای را می شنوم، و چه نا توانمندی غریب و کشنده ای حس می کنم از بابت آنچه عقل نامیده می شود”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #5
    محمود دولت‌آبادی
    “آدم درد را از یاد می برد، اما خطر نزول درد را هرگز!‏”
    محمود دولت‌آبادی, جای خالی سلوچ

  • #6
    محمود دولت‌آبادی
    “چرا نباید صریح بگویم که دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش می داری آن حس و حالتی است که در واژۀ عام و عادی خوشبختی نمی گنجد.”
    Mahmoud Dowlatabadi, سُلوک



Rss