Soheil > Soheil's Quotes

Showing 1-3 of 3
sort by

  • #1
    احمد شاملو
    “چراغی در دست
    چراغی در دلم.
    زنگار روحم را صیقل می زنم
    اینه ئی برابر اینه ات می گذارم
    تا از تو
    ابدیتی بسازم.”
    احمد شاملو / Ahmad Shamloo

  • #2
    مهدی اخوان ثالث
    “خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
    هر طرف می سوزد این آتش
    پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
    من به هر سو می دوم گریان
    در لهیب آتش پر دود
    وز میان خنده هایم تلخ
    و خروش گریه ام ناشاد
    از دورن خسته ی سوزان
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ی فریاد
    خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
    همچنان می سوزد این آتش
    نقشهایی را که من بستم به خون دل
    بر سر و چشم در و دیوار
    در شب رسوای بی ساحل
    وای بر من ، سوزد و سوزد
    غنچه هایی را که پروردم به دشواری
    در دهان گود گلدانها
    روزهای سخت بیماری
    از فراز بامهاشان ، شاد
    دشمنانم موذیانه خنده های فتحشان بر لب
    بر من آتش به جان ناظر
    در پناه این مشبک شب
    من به هر سو می دوم ، گ
    گریان ازین بیداد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
    وای بر من ، همچنان می سوزد این آتش
    آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
    و آنچه دارد منظر و ایوان
    من به دستان پر از تاول
    این طرف را می کنم خاموش
    وز لهیب آن روم از هوش
    ز آندگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
    تا سحرگاهان ، که می داند که بود من شود نابود
    خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
    صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
    وای ، ایا هیچ سر بر می کنند از خواب
    مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
    سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
    می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد ”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #3
    مهدی اخوان ثالث
    “چون درختی در صمیم سرد و بی ابر زمستانی
    هر چه برگم بود و بارم بود
    هر چه از فر بلوغ گرم تابستان و میراث بهارم بود
    هر چه یاد و یادگارم بود
    ریخته ست
    چون درختی در زمستانم
    بی که پندارد بهاری بود و خواهد بود
    دیگر کنون هیچ مرغ پیر یا کوری
    در چنین عریانی انبوهم ایا لانه خواهد بست ؟
    دیگر ایا زخمه های هیچ پیرایش
    با امید روزهای سبز اینده
    خواهدم این سوی و آن سو خست ؟
    چون درختی اندر اقصای زمستانم
    ریخته دیری ست
    هر چه بودم یاد و بودم برگ
    یاد با نرمک نسیمی چون نماز شعله ی بیمار لرزیدن
    برگ چونان صخره ی کری نلرزیدن
    یاد رنج از دستهای منتظر بردن
    برگ از اشک و نگاه و ناله آزردن
    ای بهار همچجنان تا جاودان در راه
    همچنان ا جاودان بر شهرها و روستاهای دگربگذر
    هرگز و هرگز
    بربیابان غریب من
    منگر و منگر
    سایه ی نمنک و سبزت هر چه از من دورتر ،‌خوشتر
    بیم دارم کز نسیم ساحر ابریشمین تو
    تکمه ی سبزی بروید باز ، بر پیراهن خشک و کبود من
    همچنان بگذار
    تا درود دردنک اندهان ماند سرود من”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales



Rss