فلسفه discussion
اولین وبزرگترین سوالهای فلسفی تان چه بوده است؟
من ،از بچگی خیلی خیلی کم خوابم و شبارو برای تمرکز و فکر دوست دارم و جمعا پنج شش ساعت بیشتر نمی خوابم بچه که بودم بعد اینکه مادرم از پیشم که به خیال خودش در خوابم،می رفت و من تنها می شدم،بلند می شدم و با خودم حرف می زدم . اولین سوال فلسفی من ،شاید حدودهای سه چهار سالگیم این بود که اینی که تو دل من،با من همیشه حرف می زنه، کیه؟ عاقلتره حرف شنواتره و اخلاق خوبی هم داره...این کیه؟ از همه پرسیده بودم؟هنوز که هنوز این من،بهترین دوسته منه!...
یه خانواده تو کوچه ی ما زندگی م یکردن که یه پسر کم توان ذهنی داشتن " تو عالم بچگی بهش می گفتیم دیوونه" این پسره رو نونی که بقیه گرفته بودن تف می کرد و گاهی لباساش رو تو کوچه در میاورد و.... سوال من این بود که این چرا این جوریه ؟ و چه فرقی با بقیه داره .
avalin soale man rajebe afraineshe hasti bod!dar javabe soalam tanha javabi ke rom tasir gozasht in jomle bod ke migoft"chon khodavand kamale motlaghe va agar in afarinesh ro anjam nemidad naghes mishod..."
ama javabe kameltaramo toye ketab andisheye daneshgah didam.
bozorg tarinesh"khelghat"bood va"jaaygaahe man tooye khelghat"!!!yadame in soal sale 3rahnamaei be zehnam resid va sale avale dabirestaan hanooz bahash dargir boodam!!harchi bishtar fekr mikardam gij tar mishodam va az moalem haam ke miporsidam aghlab behem migoftan ke behesh fekr nakonam!!in tafakorat oonghadr too zehnam tasir gozashte bood ke gaahi oghat bedoone tavajoh be makano zaman gerye mikardam!!bad az ye moddat aroom tar shodam vali hich vaght pasokh peydaa nakardam!!
سوال دیگه هم در مورد پرواز بود!و ارزوی من واسه پرواز!اشتیاق غیر قابل وصفی داشتم!6 سالم بود!یادمه یه بار برنامه کودک نشون میداد:یه بابا سموری که واسه بچه هاش قصه میگفت و قصه ی اون روز داستان موشی بود که در ارزوی پرواز هر روز تمرین میکرد!!باباسمور به بچه هاش گفت:بچه ها بالاخره موشه تونست پرواز کنه!اگه گفتید چه جوری؟؟؟پلک نمیزدم و نفس نمیکشیدم که یه وقت نکته ای از دستم در نره و از پرواز محروم بشم!
تا بالاخره بابا سموره گفت:((اخه اون موش نبود,خفاش بود و حالا که بزرگتر شد میتونست پرواز کنه!!!!!!
انگار دنیا رو سرم خراب شد!!!خیلی خیلی خیلی دلم شکست!!ولی هنوزم نا امید از پرواز نیستم;)
Zainab wrote: "Zahra wrote: "مهم ترین "چرایی برای زیستن ""آره عالی
چرایی برای زیستن
و البته برای عکسش هم"
متاسفانه برای عکسش خیلی دلیل هست.مثلا اینکه این همه بدی تو دنیا وجود داره.مثلا اینکه معمولا همه چیز بر عکس اون چیزی اتفاق می افته که توقعشو داری و دوست داری
سوالات من کی هستم و کی خواهم شد را سالها پیش برای من پیش آمده؟
باید اقرار کنم بدنبال مرشد و استاد هم رفته ام
الان خیلی خوب می دانم کی هستم
اما راه درازی در پیش دارم برای آنچه می خواهم که باشم
برای من این جالب است که خیلی از آدمها در برابر این پرسش و اندیشیدن به اینگونه سوالها احساس پوچی و یاس می کنند
من آدم پوچی بودم که از وقتی جواب این سوالات را یافته ام کشتی بی هدفی وسط دریا نیستم حتی اگر بعنوان زن،گاهی خیلی واقعیت ها دردناک بوده
بعضی حقایق
به نظر من حتی آن پسر که ناتوانی جسمی داشت یک نقاشی از خداست مگر همیشه نقاشی ها از زیبایی هاست؟
به نظر ما و درک ما ،وجود او جای سوال داره؟درحالیکه شاید نداره.
دنیا سرشار از نظریه است
کی نظریه اش غالب بر دیگریست؟
پس،بیشتر سوالات فلسفی ما جوابش بی جوابیست
جوابی هست...اما این رمز و رازهای یست که بیشتر از ادراک ما آدمهاست
اگر اینطور بود
لااقل چند نظریه مانند هم بود
ولی این سوالات هستند که بیشتر شبیه هم هستند
نه اینکه یک سوال فلسفی بی جوابه
نه
ولی کی می تونه اثبات کنه نظریه اش کامله؟
و این نشونه اینه که
شاید البته (نظریه منه این)
خدا عالمتره
من جواب خیلی از سوالاتم رو پیدا نکردم اما این جمله رو یادم نمیره که" زندگی فقط زیستن در جواب سوالات نیست بلکه هم زیستی با سوالات حل نشده نیز می باشد جهان برای کسی که سوالی ندارد متناهی ،کراندار ،معقول و همراه با اصول بدیهی و حقایقی معین بوده و در نتیجه ارامش بخش است! "
Zainab wrote: "Sara wrote: "متاسفانه برای عکسش خیلی دلیل هست.مثلا اینکه این همه بدی تو دنیا وجود داره.مثلا این..."
نه به نظرم به این سادگی ها نیست
تا حالا بحث دو نفر رو دیدن که یکی اعتقاد به زیبایی دنیا داره و..."
خب ... اول سلام عرض کنم خدمت همه . من عضو جدید اینجا هستم .
زینب جان من معتقدم باید بین استدلال و دلیل تراشی فرق قائل شد . یک چیز دیگه هم هست که شیوه ی زندگی ما دقیقا نحوه ی بینشمون و نتیجتا نحوه ی مرگمون رو تعیین می کنه . نیازی به دلایل ماورائی نیست تا این رو قبول کنیم همین که من تمام عمرم رو با آدمای خاصی سر کنم و رفتارای خاصی داشته باشم مطمئنا بر نگرشم به دنیا موثره .خصوصا که اکثریت انسان ها بیشتر از استدلال دنبال دلیل تراشی هستند و اصلا کار ذهن همین است
1.خیلی بچه(طفل) بودم؛ فکر می کردم یک موش کوچولو هستم... نمیدونستم چی هستم....
2.
قضایای خلقت انسان(خودم)؛ سقوط انسان؛ چرایی بودن؛ خدا
3.
سرنوشت
Wanna wrote: "Zainab wrote: "Sara wrote: "متاسفانه برای عکسش خیلی دلیل هست.مثلا اینکه این همه بدی تو دنیا وجود داره.مثلا این..."
نه به نظرم به این سادگی ها نیست
تا حالا بحث دو نفر رو دیدن که یکی اعتقاد به زیب..."
Wanna wrote: "Zainab wrote: "Sara wrote: "
متاسفانه برای عکسش خیلی دلیل هست.مثلا اینکه این همه بدی تو دنیا وجود داره.مثلا این..."
نه به نظرم به این سادگی ها نیست
تا حالا بحث دو نفر رو دیدن که یکی اعتقاد به زیب..."
جان من فکر می کنم که بر عکسه و نحوه ی بینشمونwanna
شیوه ی زندگیمونو تعیین می کنه.در نهایت ما اون چیزی هستیم که فکر می کنیم.و من منظورتون رو از رفتارهای خاص و آدمای خاص متوجه نمی شم.آیا این می تونه دلیلی باشه بر اینکه زندگی ارزش زیستن رو داره یا بر چرایی زندگی؟
Sara wrote: "Wanna wrote: "Zainab wrote: "Sara wrote: "متاسفانه برای عکسش خیلی دلیل هست.مثلا اینکه این همه بدی تو دنیا وجود داره.مثلا این..."
نه به نظرم به این سادگی ها نیست
تا حالا بحث دو نفر رو دیدن ک..."
خانوم سارا من میگم نحوه ی زندگی باعث شکل گیری بینشمون میشه و شما میگید که بینش بر چگونه زیستن موثره . اجازه بدید اینا رو با هم ترکیب کنم و یه سنتز بدم که :
"چگونه زیستن" و "چگونه دیدن" رابطه ی متقابلی دارند یعنی تغییر یکی می تواند بر دیگری اثر بگذارد
ضمنا منظورم از بودن با آدمای خاص و داشتن رفتارای خاص همون بود که این گونه زیستن به دنبالش تغییر عقایدمون رو داره . بحثم چگونگی بود نه چرایی زندگی
ممنون
------
راستی من زمانی که به عرفان علاقه داشتم درباره ی اینکه کی بود چی بود کجا بود دوست داشتم بدونم اما الان که یه مقدار وارد زندگی شدم و فقر مردمان رو دیدم بیشتر به کارکرد های عملی فلسفه می اندیشم هر چند که غافل از بعد نظری نیستم
اولین سوال من از شش هفت سالگی این بود من کیستم. بعد از کجا اومدم و الان شناخت مرز جبر و اختیار. حالا هم که در حال خوندن دنیای سوفی هستم و این کتاب به همه سوالهای بی جوابم بیشتر دامن میزنه
زندگي با وجود انكارناپذير مرگ،مجال اندكي براي تغيير جزئيات در اختيار آدمي مي گذارد...انسان در بهترين حالت تنها يك اصلاح طلب است و نه يك انقلابي راستين
از كجا امده ام؟امدنم بهر چه بود؟ به كجا مي روم اخر؟ خوشا به سعادت انها كه با عشق زاده شدن با عشق زيستن و در اخر به عشق پيوستن اما براستي اين عشق چيه؟
che khub ke mishe ye jaee hast ke adama az soalaye falsafishun miganbad tu khoshhal mishi ke ee bagheye ham in soalo dashtan.
yeki az soalat mohem man dar mured jabr o ekhtiyar bud albate har az chnd gahi dobare ehsas mikunam ke niyaz be virayesh javab ham daram
ye soal mohem dige dar mured emkanat ma adamast
inke chera in morafahe shade saleme doresh shuloghe va .... vali inyeki refah nadare salem nist to badbakhti kamel zendegi miune. chera?
midunam khubi va bai mafahime nesbi hastan va inke hich chiz daghighan hamun chizi nist ke be nazar mirese ama ba tavajoh be eteghadam be edalat bihamtay khoda nemifahmam chera?
nemidunam ke in nabarabarihaee ke mibinam ro kojaye edalat khoda maana konam.
are ghabul vali aya salamati ham nesbiye?aya kasi hast ke nadashtan salamatiro khushbakhti bedone/albate be joz adamay nahanjar ke bahse ma nist o bahse clinical psychology.man az khoshbakhti nemigam az emkanati ke khoda mide mesle hosh zibaee tavanmandihayee ke ektesabi nistand.
شاید اولین سوالی که تو بچگی به ذهنم رسید این بود که چرا میگفتن ماشین چپ کرده چرا نمیگن ماشین راست کرده؟اما سوالی که تونوجوونی خیلی ذهنمو به خودش مشغول کرده بود:جبر و اختیار بود
یادمه دوم دبیرستان بودم و با معلم دینیم کلی سر این موضوع بحث کردیم من هرچی میگفتم اون یه چی میگفت که جوابم نبودآخرش نه گذاشتم نه برداشتم گفتم"اصلا ما مجبوریم که مختار باشیم"واینگونه بود که کم آوردو به من گفت برات متاسفم
وازون موقع بود که گفتم بیخیال جبر و اختیار....
من توی یه شهر چند زبونه دنیا اومدم. و با سه تا از این زبونها تو مدرسه حرف میزدم. کلاس اول بودم. که هین سئوال برام پیش اومد که یه چیز واحد چرا باید چند تا اسم مختلف داشته باشه. چیز هایی رو که من میبینم اونها هم همئن رو میبینن.؟؟؟؟؟؟؟
بود و نبود خدا چه تاثیری میتونه در زندگی انسان داشته باشه؟ اگر قراره انسان خوب باشه خدا در این خوب بودن چه تاثیری میتونه داشته باشه؟
ایا با انکار خدا میتوان خوب بود؟
انسانها از ابتدای تاریخ تا بحال تا چه اندازه به دستورات خدایی عمل کرده اند؟
من از بچگی همیشه ذهنم پر از سوال بودهیکی از اولین سوالاتی که برام مطرح شد این بود که آیا این زندگی حقیقت داره یا همش یه رویاست.
مهمترین سوال زندگیم هم مثل خیلی ها مسئله بودن بوده. چرا باید بود و اساسا چرایی زندگی و بعد هم چگونگیش
توی کودکی که همه چیز سوال فلسفیه ولی جدی نیست من اولین سوال فلسفیم مثل بقیه بود من کیم؟ هستی چیه؟ و ... ولی از همه مهمتر این ذهنمو مشغول کرده بود که چرا مردم تو دنیایی که این قدر عجیبه و هنوز ابتدایی ترین سوالهای بشر بی جواب مونده، چرا همه راحت زندگیشونو می کنن و کسی به اینجور چیزا فکر نمی کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
Hossein wrote: "توی کودکی که همه چیز سوال فلسفیه ولی جدی نیست من اولین سوال فلسفیم مثل بقیه بود من کیم؟ هستی چیه؟ و ... ولی از همه مهمتر این ذهنمو مشغول کرده بود که چرا مردم تو دنیایی که این قدر عجیبه و هنوز ابتدا..."این سوال همیشه واسه من هم مطرح بودهو گاهی فکر کردم شاید من زیادی غیرطبیعیم یا به قول بعضیا زیادی زندگی رو جدی میگیرم !!
شاید بزرگترین دشواری، همین باشد؛ زندگی چنان كه ما می شناختیم پایان یافته،ولی هنوز كسی نیست كه بداند چه چیزی جای آن را گرفته استJean-Paul Sartre
من خیلی سوالای زیادی داشتم راستش نمیدونم کدومشو بپرسماما بحث سوالای ما نیست
الان در جهانی نیستیم که سوال مطرح کنیم
سوالات خود به خود در اطراف ما میچرخن
همه جا پره از سوال
خیلی چیزا هستن که عقل خودآگاه ما قادر به درکشون نیست
بهتره به ناخودآگاهمون تکیه کنیم نمیتونه جوابو به زبون بیاره اما درک میکنه
علامه محمد تقی جعفری در صفحه 224کتاب امام حسین شهید فرهنگ پیشرو انسانیت میگن:تمام مزایای مادی جهان,سایه ی وجود من و شماست.من و شما هستیم که این را زیبایش کرده ایم.تابلوی رامبراند را جلوی شتر بگذارید,چه می کند؟اگر گرسنه باشد فکر میکند خوردنی است و آن را می خورد...زنبور عسل با لبخند ژوکوند چه خواهد کرد؟این لبخند ژوکوند برای من و شما زیباست,زیرا مغز ما و محتویات مغز ما اقتضا میکند که از این نقاشی لذت ببریم.علم,مقام,پیروزی و ...هم اینگونه است.حالا که این طور است و این ها ساخته ی من و شماست,پس سایه ی من و شماست.سایه ی من و شما نمیتواند هدف زندگی باشد.(همانطور که هیچ کس از بودن در مجلسی هدفش ساختن سایه اش زیر نور چراغ در آن مجلس نیست)
فکر کنم تو کتاب کویر شریعتی خوندم که اولین سوالش این بوده:وقتی که شمع را فوت میکنیم شعله به کجا میروداولین سوال خودم یادم نیست
Fariba wrote: "فکر کنم تو کتاب کویر شریعتی خوندم که اولین سوالش این بوده:وقتی که شمع را فوت میکنیم شعله به کجا میروداولین سوال خودم یادم نیست"
دکتر شریعتی به جواب سوالش نرسیده بود؟
چون سوال منم هست
و شاید بعد از خواندن کتاب ایشان به این سوال رسیده بودم که یادم نیست
banafshe wrote: "Fariba wrote: "فکر کنم تو کتاب کویر شریعتی خوندم که اولین سوالش این بوده:وقتی که شمع را فوت میکنیم شعله به کجا میروداولین سوال خودم یادم نیست"
دکتر شریعتی به جواب سوالش نرسیده بود؟
چون سوال منم ..."
فکر کنم اینجور سوالها جوابشون توی هیچ جا نوشته نشده ما فقط اون برداشتی که برای خودمون نتیجه بخش هست به خاطر میسپاریم ...منظورم از نتیجه بخش همون دلخواه هست چیزی که باورش داریم
Elham wrote: "اولین سوال فلسفی من زمانی بود که آخرین کتاب عرفانی (وحدت عارفانه؛ مسیحا برزگر) رو تو زندگیم می خوندم. از خودم پرسیدم آیا خدا یه توهم ساخته ذهن خودم نیست؟"
کتابهای زیادی هست که تو این زمینه نوشته شده... من خیلی به این موضوع فکر کردم دربارش با دوستام حرف زدم و به کلی نتیجه رسیدیم که این موضوع رو ثابت کنیم حیف توی نوشتار نمیشه آوردشون.. موضوع خیلی مفصله
کتابهای زیادی هست که تو این زمینه نوشته شده... من خیلی به این موضوع فکر کردم دربارش با دوستام حرف زدم و به کلی نتیجه رسیدیم که این موضوع رو ثابت کنیم حیف توی نوشتار نمیشه آوردشون.. موضوع خیلی مفصله
اولین سوال در هفت/هشت سالگی بود. من چیست؟ چگونه من منم و دیگری نیستم. و نمیتوانم من نباشم. انگار حبسم در این بودن. نمیتوانم جز از دریچه چشمش ببینم و جز احساست او را حس کنم. انگار من دیواریست بین آنچه "خود" میپندارم و بقیه مردمان، و پندارها و احساس و هستیشان! من کیست؟
این که اگر خدا وجود داره و قادره، آیا می تونه خودش رو نابود کنه؟ و اگر نابود بشه، آیا عدم وجود خواهد داشت؟اصلا چیزی به نام عدم هم معنی خواهد داشت؟














manshae ghodrat chist?