عاشقانه ها و شعر های زیبا discussion

4 views
قاصدک > عاشقانه

Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
تو گرم سخن گفتن
و از جام نگاهت


من مست چنانم
که شنفتن نتوانم


شفیع کدکنی


message 2: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

ای موی پریشان تو دریای خروشان
بگذار مرا غرق کند این شب مواج

یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج

ای کشته سوزانده ی بر باد سپرده
جز عشق نیاموختی از قصه ی حلاج

یک بار دگر کاش به منزل برسانی
صندوقچه ای را که رها گشته در امواج

فاضل


message 3: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود
.
همدمی مابِینِ آدم ها اگر می یافتم
آهِ من در سینه ام یک عمر زندانی نبود
.
دوستانِ رو به رو و دشمنانِ پشتِ سر
هرچه بود آیینِ این مردم مسلمانی نبود
.
خار چشم این و آن گردیدن از گردن کشی ست
دسترنجِ کاج ها غیر از پشیمانی نبود
.
چشم کافرکیش را با وحدتِ ابرو چه کار؟
کاش این محراب را آیاتِ شیطانی نبود
.
من که در بندم کجا؟ میدانِ آزادی کجا؟
کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود...!
.
.
.
#علیرضا_بدیع


message 4: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست!
که آنچه در سر من نیست ، ترس رسوایی ست!

چه غم که خلق به حُسن تو عیب میگیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست!

اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب!
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست...!!

شباهت تو و من هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست!

کنون اگرچه کویرم هنوز در سر من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست....

#فاضل_نظری


message 5: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
حسّ و حال همه ی ثانیه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همه ی فرضیه ها ریخت به هم!

روح غمگینِ تو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم

در کنار تو قدم می زدم و دور و برم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پاره شد و مرثیه ها ریخت به هم

پای عشق تو برادر کُشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیه ها ریخت به هم

من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟!

امید_صباغ_نو


message 6: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
گوینـد دل به آن
بـت نامـهربان مـده

دل آن زمان ربـــود
کـه نامـــهربان نبـــود ... !


message 7: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
نابرابر شده این جنگ، از آن می گذرم
هر که پرسید کجا رفت، بگو بی خبرم

تو و خالِ لب و ابرو و دو تا چشمِ سیاه
در مقابل من بیچاره فقط یک نفرم..!!


شاهد_رحمانی


message 8: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
نازنیــن آمـد و دستی به دل مــا زد و رفت
پرده‌ی خلـــوت ایــن غمـکده بالا زد و رفت

کنـج تنهایی مـــا را به خیـــالی خوش کرد
خواب خورشید به چشـم شب یلـدا زد و رفت

درد بی‌عشـــقی مــا دیـــد و دریـغش آمد
آتش شـــوق درین جان شکیبــــا زد و رفت

خرمن ســـوخته‌ی ما به چـه کارش می‌خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت


هوشنگ_ابتهاج


message 9: by Mostafa (new)

Mostafa | 9 comments Mod
از خواب سوختن پر و از داغ خالی ام
عمری به خون نشسته ی زخمی خیالی ام

با هر نگاه سرد، ترک می خورد دلم
دلواپس شکستن قلبی سفالی ام

یک روز در هراسم و روزی پر از امید
مانند چشم های تو حالی به حالی ام

هرچند در ستایش باران گریستم
چشم انتظار آمدن خشکسالی ام

بشکن مرا رفیق! که من نیز مدتی ست
چون شیشه ی شراب تو از خویش خالی ام...


محمدرضا_طاهری


back to top