كافه كتاب discussion
هفته دوم - کوری (
>
بحث پیرامون کتاب کوری
message 1:
by
Morteza
(new)
Aug 16, 2009 02:05AM

reply
|
flag
سایت یک پزشک هم در جدید ترین پست خودش به نقد کتاب کوری پرداخته. اگه کتاب رو خوندید بد نیست سری بهش بزنید
http://1pezeshk.com/archives/2009/08/...
http://1pezeshk.com/archives/2009/08/...
ye nazare kochik :D man vaght iin ketabo mikhhondam do hes behem dast midad: 1-hese koori 2- hesse gorosnegi :d


asheghe in esmaye shakhsiataye ketab boodam! :)
با قسمت دوم حرفای شهره موافق نیستم. یا حداقل اینکه نویسنده همچین منظوری نداشته (اولویتش نبوده). اینکه بقیه نمیتونن درکش کنند یا نمی خوان درکش کنن رو میگم.




اما شروع خوبش رو دوست داشتم تا وقتی که گند نزده بود به همهچی!
من سر این موضوع بحث دارم, ولی شاید به همین دلیله که ناتالی ساروت (در مورد ادبیات
کلاسیک) میگه
« خواننده نسبت به داستان، بدبين و بدگمان شده است و ديگر به سادگی زير بار سرگذشتی خيالی و فرضی نمیرود و بنابراين رمان نويس ناچار است راههای تازهای بيابد تا اعتماد خواننده را به قصه خود جلب کند . »
البته من هنوز وقت نکردم داستانهاش رو بخونم ولی "عصر بدگمانی" رو سعی میکنم بخونم.
رمان نو خوندن هم حال و حوصله می خواد
کلاسیک) میگه
« خواننده نسبت به داستان، بدبين و بدگمان شده است و ديگر به سادگی زير بار سرگذشتی خيالی و فرضی نمیرود و بنابراين رمان نويس ناچار است راههای تازهای بيابد تا اعتماد خواننده را به قصه خود جلب کند . »
البته من هنوز وقت نکردم داستانهاش رو بخونم ولی "عصر بدگمانی" رو سعی میکنم بخونم.
رمان نو خوندن هم حال و حوصله می خواد

مشکل در کلاسیک بودن یا نو بودن رمان نیست. خیلی از رمانهای نو کلاسیک میشن، مگه نه؟
ولی بذار یه چیزی بهت بگم حال کنی! اینکه گفتم "تصویرسازیهاش هم زیادی اغراقآمیز بود و باعث میشد شد قضیه رو جدی نگیرم" چرند بود!
راستشو بخوای هرچی که بعد از "این کتاب رو دوست نداشتم" گفتم مزخرف محضه! واسه همش میشه مثال نقض آورد. شوپنهاور بود که میگفت ما اول از یه چیزی خوشمون می آد (یا نمیآد) بعد واسش دلیل پیدا میکنیم
اینم یه جمله از کتاب -فک کنم انتهای فصل اول-که خیلی به دلم نشست:
"آن شب مرد کور خواب دید که کور است"

esmhaye dastan ham bar mabnaye hamin hamegani neshun dadane in masale entekhab shodan be nazaram !



یعنی یا باید زن دکتر کور میشد یا همه باید بینا میشدن.
خوب اون این یکیو انتخاب کرده!
نکته همین جاس که وقتی همه مثل همیم یه جور کوریه خاصه!کوریه سفید!!!!!!!
نمی دونم چرا ولی وقتی منم داشتم کتاب رو تموم میکردم همش احساس می کردم زن دکتر الان کور میشه. دقیقا از زمانی که بقیه شروع کردن به بینا شدن. ولی اگه سیر منطقی داستان رو طی کنیم دلیل قوی برای کور شدنش نمی تونیم پیدا کنیم.

ما مومن به قانونه همه یا هیچیم!!!!!!!!!!!



من البته هنوز کتابو تموم نکردم ولی چون اصولا اهل رومان نبودم یه کم برام سخت بود خوندنش ولی الان که فکر می کنم ارزششو داشته... .

كوري يك حكايت اخلاقي مدرن است .حذف اسامي خاص شخصيت ها دراين كتاب قابل توجيه است.درحكايت هاي اخلاقي كلاسيك چيزي كه مهم است ابلاغ يك پيام اخلاقي اجتماعي يامذهبي است،وهمه عناصرحكايت درخدمت ابلاغ اين پيام است.درقالب اين حكايت ها شخصيت ها نامي ندارند.نمونه اين حكايت ها درادبيات كلاسيك خودمان هم فراوان است مثلادرگلستان سعدي ميگويد"پيرمردي لطيف دربغداد""دخترش "رابه "كفشدوزي"داد...شاراماگوميگويد"پيرمردي كه يك چشمش رابسته بود"و... اين نحوه نامگذاري درادبيات كلاسيك پرتغال نيزبوده است.
عباس پژمان

عباس پژمان

بويژه از شيوه روايت داستان خيلي خوشم اومد...
ولي به نظر من پايان نااميد كننده اي داشت.
هر پايان ديگري به جز اين، ميتونست داستان رو در ذهن خواننده ماندگارتر كنه.

نکته ی قابل توجه دیگر بدون نام بودن شخصیت های داستان است که بسیار نظر من را به خود جلب کردو. در حقیقت نویسنده با این کار مهر تأییدی بر نظر تمام آن دسته از خوانندگان می زند که می پندارند هر کدام از این شخصیت ها نمودی از آدم های این دنیا، و حتی خود ما هستند. چون این داستان قرار نیست روایتگر یک رویداد باشد و به قول آن دوست علاقه مندمان به نقب زنی در گورستان نقّادی ادبیات « درحكايت هاي اخلاقي كلاسيك چيزي كه مهم است ابلاغ يك پيام اخلاقي اجتماعي يامذهبي است، .... درقالب اين حكايت ها شخصيت ها نامي ندارند » این عدم انتخاب نام برای شخصیت های اصلی داستان بسیار هوشمندانه بوده است؛ هرچند می توان این گونه هم تعبیر نمود که نویسنده به انگشت کوچک لئو تولستوی هم در شخصیت پردازی نمی رسد! (لئو تولستوی در رمان مشهور و ارزنده ی « جنگ و صلح » خود بالغ بر هشت صد شخصیت ثابت و مستقل را به خواننده معرفی می کند
در پایان هم به پایان داستان می پردازم. دردی که ناشی از فراموشی انسانیت باشد، تنها با رستگاری روحی و شخصیتی است که پایان می یابد. در این داستان هم می توان نقش بازگشت نسبی انسانیت را در درمان « کوری » دریافت. هم چنان که آن دختر جوان پس از بازگشت بینایی اش در آغوش پیرمرد می رود تا نشان دهد که هنوز هم به پیمان ها و « انسانیتش » پایبند است، و پیرمرد هم در نهایت وجدان بیان می کند که وفادار بودن به پیمان بین او و آن دختر جوان شاید دیگر ضرورتی نداشته باشد. دیگر آنکه در پایان بــاز هم همسر دکتر کور نمی شود؛ به همان دلیلی که از ابتدا بدان اشاره کردم
ممنون که وقتتون رو گذاشتید اراجیف من راجع به این کتاب رو خوندید :پی
مهیار

دوم انکه غصه در من موج میزد و تصویری از جامعه خودم رو میدیدم و یک جور آینده نگری خفیف به من میداد.
در کل عالی بود

همانطور كه از عنوانش پيداست از ابتدا با دردي مواجهيم كه تصور آن براي هر انساني مقدور است. كافيست چشمانمان را ببنديم
اما به واقع اشاره به جهالتي دروني دارد، وجدانهاي كور شخصيت هاي بي نام داستان، در تلاش براي ادامه دادن و نه زنده ماندن، خشم طبيعي مواجه با آنچه پيش از آن حتي به فكرمان هم خطور نكرده، و فراموشي
كتاب كوري، به تصوير كشيدن صريح وقايعي است كه در درون ما انسانها در حال وقوع است و ظاهر زيباي زندگي هاي مدرن ما، از درك فاجعه غافلمان كرده
پرده ها را كنار اگر بزنيم
رنگها اگر محو شوند
نامها اگر تحت تاثيرمان قرار ندهند
كمي
شايد
كمي
حواسمان جمع تر شود


سلام
میتونه یکم هم شبیه کرگدن باشه از اوپزن یونسکو. من کوری رو نخوندم اما داستانشو شنیدم. قبلا کرگدن رو خونده بودم خیلی مضمونش شبیه اونه.البته تو بعضی جاها.
میتونه یکم هم شبیه کرگدن باشه از اوپزن یونسکو. من کوری رو نخوندم اما داستانشو شنیدم. قبلا کرگدن رو خونده بودم خیلی مضمونش شبیه اونه.البته تو بعضی جاها.

------
اگر قرار باشد کوری سفید را به طور خلاصه بیان کرد باید گفت مرده های متحرک! مرده هایی که فقط از مکانی به مکانی دیگر می روند اما دریغ از ذره ای اخلاق ، فهم و شعور.
جامعه هایی که ما در آن زندگی می کنیم نمونه های واقعی کتاب کوری هستند ، جایی که اخلاق اجتماعی ، نظم و انظباط ، محبت در حال کمرنگ شدن هستند.

درب ضد سرقت
چاقوي كارتي

کتاب خوبی برای یک بار مطالعه بود و البته کمی هم آدم را به فکر فرو برد
