به خانه که آمدی کت و شلوار و نقابت را آویزان می کنی! این تنهایی را چطور به خانه آورده ای؟ همه تو را می فهمند، همه همدیگر را، از کجاست این همه تنهایی؟ همه دردِ مشترکند، همه غمِ یکسان، از کجاست این مصیبت؟ که یک جهان تنهاست، که یک جهان از حیاطِ خانه کوچکتر است، که یک جهان از سکوتِ شب هم دلگیرتر است. نه، چیزی قوی تر از آغوشت به تو خیانت می کند! چیزی که شب میانِ دیوارها به تماشاست مارا، کنار پنجره می رود، می نشیند، سیگاری دود می دهد، و باز میانِ ما می خوابد!
کت و شلوار و نقابت را آویزان می کنی!
این تنهایی را چطور به خانه آورده ای؟
همه تو را می فهمند،
همه همدیگر را،
از کجاست این همه تنهایی؟
همه دردِ مشترکند،
همه غمِ یکسان،
از کجاست این مصیبت؟
که یک جهان تنهاست،
که یک جهان از حیاطِ خانه کوچکتر است،
که یک جهان از سکوتِ شب هم دلگیرتر است.
نه،
چیزی قوی تر از آغوشت به تو خیانت می کند!
چیزی که شب میانِ دیوارها به تماشاست مارا،
کنار پنجره می رود،
می نشیند،
سیگاری دود می دهد،
و باز میانِ ما می خوابد!
آرش بختیاری نژاد