انسان محکوم به آزادی است discussion
از سارتر بيشتر بدانيم
date
newest »
newest »
با درود میخواستم تشکر کنم بابت این بیو گرافی ویه سوال داشتم باز خور اندیشه سارتر چقدر به ما کمک کرده.من اغلب کاراشو خوندم تهوع دیوار روس÷یان سودازده
به نظر ِ من سارتر جهان بینی ِ ما را اساسی تکان داد و شاید اگر او آغازگر ِ چنان تفکّراتی نبود و به قول ِ خودش هنر و فلسفه را با هم نمی آمیخت، امروز شاید کلِّ دنیا مسیر ِ دیگری را طی می کرد
سارتر؛ لوچي كه دنيا را بهتر از ديگران مي ديد
دوست گرامی محمد
بازخور اندیشه سارتر و یا هر نویسنده دیگری به ارتقا سطح جهانبینی و نگرش هر انسانی کمک می کند
من اعتقادی به تبعیت یک بعدی از یک اندیشه ندارم. به اعتقادم اندیشه و نگاه هر انسانی می تواند در نتیجه جمیع تفکرات و تحلیل شخصی شکل بگیرد و رشد کند
به هرحال مبحث تنهایی که محور اصلی اندیشه سارتر است یک واقعیت است که تا چشممان را باز نکنیم به درک آن نمی رسیم
و اما در اعتقاد به پوچی استنباط هرکس از این واژه کاملاً منحصر است
دوست دارم نظرات بیشتر دوستان را بدانم
پاسخ مکتب اگزیستانسیالیسم از دید سارتر در متنی ادبی یعنی از طریق ذهن آنتوان روکانتن شخصیت مرکزی رمان تهوع بیان میشود(( آن لحظه فوق العاده بود.من آنجا بودم.بی حرکت و منجمد. غرقدر جذبهای هراس آور . ولی درست در قلب این جذبه چیزی تازه ظاهر شد. تهوع را درک کردم.دارنده اش بودم.راست اش کشف ام راهنوز برای خودم تعریف نکرده بودم.اما به گمان ام حالا دیگر بریم آسان تر است که آن را در قالب واژهها بیان کنم.امر اساسی ممکن ناضرور است. میخواهم بگویم که بنا به تعریف و جود یک ضرورت نیست.وجود خیلی ساده یعنی آن جا بودن. موجودات آشکار میشوند میگذارند تا ما با آنها برخورد کنیم اما هرگز نمیتوانیم آنها را استنتاج کنیم.به گمان ام آدمهایی هم هستند که این نکته رادرک کردهاند.فقط آنها کوشیدهاند تا براین ممکن ناضرور از طریق ابداع یک وجود ضروری که علت اش هم در خود آن فرض میشود چره شدند. پس هیچ هستی ضروری ای نمیتوند وجود را توضیح دهد.ممکن ناضرور یک جنبه ی درو غین یا یم نمود که بشو آن را کنار زد نیست.امر مطلق است و در نتیجه یک امر بدون علت تام است. همه چیز بدون علت هستند.این باغ این شهر و خود من
آزادیانسان طرح اندازی میکند. در هر لحظه نا گریز است که با گزینش از میان مجموع بدیلهای پیش روی اش به سوی آینده پیش برود.انسان راهی جز این گزینشها ندارد و محکوم به آزادی است .یگانه حالتی که ما آزاد نیستیم این است که آزاد باشیم که آزاد نباشیم. واقعیت انسانی وجود ندارد مگر در آزادی .در مکتب اصالت وجودی آزادی یعنی امکان برگزیدن .از دید سارتر ((ما گزینش هستیم.))وجود داشتن برگزیدن است. هیچ وضعیت دشوار بیرونی نیست که آزادی گزینش انسان را به طور کامل نا ممکن کند.بی شک و ضعیتهایی از شمار و تنوع گزینهها میکاهند اما امکان انتخاب را به طور کلی از بین نمیبرند.من حتی در زندان و اردوگاه نیز به طور کامل از امکان گزینش بی بهره نمیشوم.می توانم انتخاب کنم که آیا مقاومت بکنم یا نه با زندان بانان و شکنجه گران هم راهی کنم یا نه پس از آزادی فرانسه سارتر نوشت که فرانسویان هیچ گاه چنان آزاد نبودهاند که در جریان اشغال حکومت استبدادی ویشی و جنبش مقاومت.زیرا با گزینش بدیلهایی چون پیوستن به جنبش مقاومت مدارا سکوت ویا هم کاری با اشغال گران آزاد بودند. این آزادی به معنای دقیق واژه خود را به آنها تحمیل میکرد.هیچ کس نمیتوانست در این مورد تصمیم نگیرد و هر روزه این انتخاب که باید آزادانه شکل میگرفت پیش روی فرانسویها قرار داشت.در نتیجه آنها مدام از آزادی خود با خبر بودند و آن را میآزمودند.در مردههای بی کفن ودفن زندانیان شکنجه دیده در آستانه ی مرگ از آزادی خود سخن میگویند.آنها متوجه میشوند که حتی در شب اعدام نیز آزادند. گرچه این موضوع دانسته میشود که انسان نمیتواند برخی از بدیلهای توانمند رابرگزیند. واضح است که موانع فراوانی در برابر آزادی فرد قرار دارند. و وقتی از آزادی به عنوان زمینه ی کنشهای انسان یاد میشودنمی توان گفت که من آزادم کاری کنم که در مبنای شمارش اعشاری جمع دو به اضافه ی دو بشود پنج. آزادی انسان ناشی از وضعیت او در ضرورت گزینش است.به راستی آزادی ناشی از محدودیت است.زیرا انسان به دلیل محدودیتهای اش طرح میافکندو نا چار میشود که در آزادی گزینهای را بر گزیند. منظور از آزادی در اینجا این است که وقتی آزادی زمینه ی کنشهای من دانسته شود بطلان هر گونه هدف که از پیش برای کنشهای من تعیین شده باشد نمایان میشود.من میتوانم خود را بنا به هدفی که بر میگزینم سامان دهم یا به اصطلاح بسازم .می توانم معنای زندگی خود را خودم بسازم. هم راه با آن من دنیایی را میسازم و به آن معنا میدهم که خودم بر زمینه ی آن به سر میبرم
مبحث آزادی به خوبی فهمیده نمیشود مگر این که برداشت اصالت وجود از مفهوم وضعیت دانسته شود.انسان مدام در وضعیتهای گوناگون قرار میگیرد.پرتاب شدن به دنیا یک وضعیت بنیادین است.اماوضعیتهای به ظاهر کم اهمیت تری هم مدام در زندگی هرروزه پدید میآیند.نخست به وضعیتهای بنیادین بپردازیم.انسان از وضعیت انسانی خویش جداناشدنی است.وضعیت انسانی باچند محکومیت هم راه است.من محکوم شدهام که به دنیا بیایم.بودن من یعنی این که به این این جهان پرتاب شدهام.محکوم شدم در وضعیتی خاص(به عنوان مرد یا زن در طبقهای نژادی ملتی شرایط و امکانات آموزشی بهداشتی و غیره)به دنیا بیایم.محکوم ام که در کنار دیگران زندگی کنم و هم راه با آنان کار کنم.سرانجام محکوم ام که بمیرم.در مورد این وضعیتهای بنیادین من چندان آزادانه عمل نمیکنم.دست کم میشود گفت دایره ی آزادی من در این مورد کوچک ومحدود است.اگر خودکشی کنم فقط زمان مرگرا جلو انداختم اما مرگ هم چنان گریز ناپذیربه معنای پایان زندگی من مطرح خواهد بود.اگر از کشور زادگاه خود به جایی دیگر مهاجرت کنم وضعیت تعیین شده در زمان تولدم را تغییر دادهام اما هم چنان باید در وضعیت تعیین شده ی تازهای با دیگران زندگی و هم کاری کنم.نمی شود فرض کرد که شخصی به طور کامل از وضعیت خویش جدا شود.ممکن است که تهیدستی ثروت مند شود مردی با عمل جراحی زن شود یا یک زندانی آزاد شود.اما اینان همیشه ثروت مندی که روزی فقیر بوده زنی که زمانی مرد بوده فرد آزادی که مدتی زندانی بوده باقی خواهند ماند.مجموعه ی وضعیتهای من جهان من است و من به این معنا در جهان بودن ام . آن کسی که من از خودم میسازم به گونهای جداناشدنی به طرحها محیط کار و در یک کلام به وضعیتهای من وگزینشهای ام در این وضعیتها وابستهاست.همه ی وضعیتها در(( وضعیت وضعیتها))یعنی ((در جهان بودن))جای دارند.
آزادی وضعیتی آرام و راحت برای انسان فراهم نمیآورد.دلهره ی گزینش درست پیوسته در ما زندهاست.مسوولیت این را که آیا آن جه برگزیدهایم برای خودمان نزدیکانمان پیشبرد نقشهها و عقایدمان بهترین انتخاب ممکن بوده یا نه همواره حس میکنیم .تا وقتی زندهایم با آن روبه روییم و راحت وآسوده نخواهیم بود.گزینش هرگزآسان نیست. اگر واقعیت داشته باشد که وجود انسان مقدم بر ماهیت او است انسان مسوول آن کسی است که هست.منظور این نیست که انسان مسوول فردیت خاص خود است بل مسوول تمامی انسان هاست. مسوولیت در فلسفه ی اگزیستانسیالیسم هم راه آزادی است.گفتن این که هر فرد مسوول گزینشهای خویش است که در آنها وبا آنها آزادی خویش را به کار برده یا آزموده به این معناست که فرد مسوول کنشهای خود است. متعهد به گزینش خود بودن یعنی آنها را کنشهایی درست شناختن.به نظر سارتر درست دانستن گزینش باید خارج از گستره ی نسبی باوری معنا بدهد.او میگوید که هرشخص باید بتواند در مورد کزینشهای اش به دیگران توضیح بدهد و پاسخ گوی آنها باشد. به معنای مسوولیت با Responsabilite لفظ فرانسوی به معنای پاسخ هم ریشهاند و هر دو به response درلاتین باز میگردند. respodere همان طور لفظ عربی و فارسی مسوول به معنای کسی است که از او سوال میکنند و باید جواب بدهد و مصدر جعلی و اسم کصدر مسوولیت نیز از مصدر سوال آمدهاست. هایدگر مسوول گزینش خود بود که عضو حزب نازی شد و در برابر کشتار یهودیان در اردوگاههای مرگ و آدم سوزی خاموش ماند.سارتر مسوول سکوت چند ساله اش در برابر وجود اردوگاههای کاراجباری درکشورهایی بود که خود را سوسیالیست میخواندند.هریک از ما مسوول شکل گیری آن کسی هستیم که شدهایم.



ژان پاول سارتر، نویسنده و فیلسوف فرانسوی، پسرعموی آلبرت شوایتزر،نیکوکارمشهور سوئیسی بود. او نه تنها نماینده مکتب اگزیستنسیالیسم فرانسوی و یکی از اخلاقگرایان واقعی زمان خود بلکه یکی از روشنفکران چپگرای قرن گذشته نیزبحساب می آید. سارتر همچون کامو و نیچه ازجمله اگزیستنسیالیستهای آته ایست اروپایی است . وی مذهبی بودن را، خودکشی فلسفی نامید. در مرکز فلسفه هستی و وجودگرایی او، آزادی مشخص انسانی قرار دارد. وی میگفت که انسان از لحظه تولد به آزادی محکوم است. اوفلسفه خودرا هومانیسم واقعگرایانه نام نهاد. وی تنها معنی زندگی اش را در کار نویسندگی میدید. آزادی، مفهومی مرکزی و اصلی درفلسفه اوبود. غیرا ز هوسرل و هایدگر، نظرات او متکی به عقاید کیرکه گارد، یاسپارز و هگل نیز هستند. او از پایه گذاران فلسفه وجود فرانسه بشمار می آید.
سارتر، مارکسیسم اگزیستنسیالیستی خودرا بدون دگم بحساب می آورد. او هومانیسم را منبع مشترک مارکسیسم و وفلسفه هستی گرایی دانست ومارکسیسم رافلسفه زمان خود معرفی نمود. اگزیستنسیالیسم او آته ایستی بود. او فلسفه اگزیستنسیالیسم راتبدیل به یک جنبش فکری بین المللی نمود. سارتر ایمانی خاص به تحلیل مارکس از سرمایه داری داشت. درزمان سارتر فلسفه وجودگرایی فرانسه درغالب کشورهای غرب،فلسفه مد روز شده بود. او مینویسد که انسان نباید به هیچ سازمانی مانند : خدا، اخلاق، و حقیقت، باور داشته باشد. اودر پایان عمر تحت تعثیر نظرات فروید نیز قرار گرفت. گروهی از منقدین چپ اورا نماینده یک فلسفه ذهنی و فردگرایانه میدانند که درآن اعتراضات روشنفکران خرده بورژوا علیه جامعه غیرانسانی امپریالیستی بیان میشوند، فلسفه سارتر درنظرآنان تعثیرمهمی روی نظرات رویزیونیستی زمان اش ازخود بجا گذاشت چون سارتر درپایان عمر درلباس چپگرایانه، موضعی ضد کمونیستی و ضد استالینیسم روسی بخود گرفته بود.
سارتر، غیراز سه اثر فلسفی، خالق آثاری ادبی در زمینه های : رمان، نمایشنامه، مقاله، و بیوگرافی نیز بود . ازنظرادبی او تحت تعثیر: آندره ژید، داستایوسکی، و ویکتورهوگو، است و به نقد آثار: بودلر، مالرمه، و فلوبر، پرداخت. سارتر میگفت که نثر، وسیله بیان مناسبی برای واقعیات سیاسی است، نه شعر که تحت تعثیر تاییدیه زبان قرار دارد. اوبا موضعی انتقادی نسبت به شعر، مسئولیت پیامبرانه ای برای فرم های جدید نثر قائل بود. سارتر دریکی ازآثارش باکمک تجزیه و تحلیل خود، موجب نوزایی اتوبیوگرافی نویسی درقرن بیست نیزبود. وی کوشید تادر آثارش: مسئولیت، آزادی، و تنهایی انسان را به نمایش بگذارد و میگفت که آبزورد بودن زندگی نباید موجب غیراخلاقی بودن انسان شود چون انسان مثلن میتواند باکمک نویسندگی به مسئولیت خود عمل نماید.
سارتر گرچه درسال 1958 با ورود نیروهای شوروی به مجارستان، با کمونیسم قطع رابطه نمود واز حزب کمونیست فرانسه خارج گردید، ولی در فعالیتهای سیاسی اش همیشه ازموضع چپ ها حمایت می نمود. او درمبارزه با امپریالیسم و دفاع ازحقوق انسانی، همیشه درنزدیکی کمونیسم قرارداشت. وی از دهه 60 میلادی قرن گذشته وارد فعالیتهای سیاسی برای چپ های فرانسوی شده بود . او به محکوم نمودن سیاست استعماری فرانسه در ویتنام و الجزایر نیز پرداخت. سارتر اعتراف نمود که درطول یک سالی که درزمان جنگ جهانی دوم درزندان فاشیست های آلمانی بود، از فردگرایی به جمعگرایی تمایل پیدا نموده است.
درنظرسارتر، تنها تجربه اصلی انسان مدرن، تهوع او از هستی است چون درجهان امروزی حتا در دین نمی توان یک معنی برای زندگی یافت وانسان تنها دلیل هستی خودرا در: اتفاق، پوچی، و آبزوردبودن، می بیند. اوتولد خودرا حتا یک تهوع ضروری نامید، و مینویسد که انسان یک " حرص پوچ " است که در جستجوی هستی میباشد. امروزه گروهی از منقدین مدعی هستند که نظرات بدبینانه سارتر راباید دررابطه با عواقب جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه ازطریق آلمان دانست، همانطور که فلسفه هایدگر؛ آموزگار او، محصول شکست آلمان درجنگ جهانی اول بود. سارتر درجای دیگری مینویسد که فرقی بین هستی انسان و آزادی او وجود ندارد، چون آزادی همچون رعد و برقی ناگهانی با تولد انسان، به او اصابت می نماید. درنظر سارتر آزادی انسان، برخورد با مفهومی بود که موجب استقلال فرد از خودش گردید.
سارتر اشاره میکند که از دوران نوجوانی آرزو میکرد که روزی کتابهایی بنویسد که همچون پروانه هایی رنگین روی قفسه های کتابخانه ملی فرانسه بنشینند. محتوای غالب آثار او، تنهایی انسانی است که براثر آگاهی از هستی پوچ و بی معنی، بوجود می آید، به این دلیل کلیسای واتیکان ازسال 1948 ممنوعیت نشر بعضی ازآثار اودر ایتالیا را اعلان نمود.
ازجمله آثارادبی و فلسفی سارتر: دیوار، اسیران، تهوع، جامعه بسته، شهیدان بدون قبر، فاحشه محترم، دست های آلوده، نمایشنامه مگس ها، در پشت درهای بسته، شیطان و خدای عزیز، بیوگرافی فلوبرت، رمان 4 جلدی راههای آزادی، هستی ونیستی، بازی تمام شده، کلمات، ادبیات چیست؟، علیه بی عدالتی، نقدعقل دیالکتیکی، کمونیست ها و صلح، نکراسف و ضد کمونیست های فرانسه، و آیا اگزیستنسیالیسم انسانی است؟، می باشند.
سارتردرسال 1905 درخانواده ای بورژوا درفرانسه بدنیا آمد ودرسال 1980 درآنجا درگذشت. چون پدرش درجوانی درگذشت،سارتر نزد پدربزرگ و مادربزرگ اش رشد نمود. یکی از نصیحت های مادربزرگش این بود که انسان نباید درزندگی به چیزی بچسبد، بلکه مدام جاری باشد و سر بخورد، نه اینکه جایی ریشه بزند. او کتابخانه پدر بزرگش را همچون عبادتگاهی میدانست که میتوانست عطش او به کتاب را خاموش کند. سارتردرتمام عمرکوشید تاخودرا بخشی از پرولتاریا بداند چون از ریشه های بورژوای خود شرمگین بود. اوبین سالهای 1952 تا 1956 عضو حزب کمونیست فرانسه شد. و درسال 1964 بدلایل سیاسی ازدریافت جایزه نوبل برای ادبیات خودداری نمود.سارتر درپایان عمر بدلیل نابینایی بین سالهای 1973-1980 از نویسندگی دست کشید ولی درفعالیتهای اجتماعی فعال ماند. امروزه ادعا میشود که بدلیل رواج نظرات پست مدرن درفرانسه، عقاید سارتر محبوبیت خودرا در میان قشر کتابخان از دست داده اند.
سارتر و خانم سیمین دوبوار از پایه گذاران زندگی زن و مرد،ولی بدون ازدواج باهم درغرب هستند. آندو علنا به رد تک همسری پرداختند و قرار گذاشتند تا روابط عاطفی و عشقی خود با زنان و مردان دیگر راآشکارا به اطلاع همدیگر برسانند .
Jean-Paul Sartre- 1905 – 1980