انجمن شعر discussion
شعر و شاعر
>
"بيا كنار ِ پنجره"/"رضا براهني"
date
newest »



سپاسگزارم
Jirjirak324 wrote: "سلام دوستان ممنونم از توجهي كه داشتين/من سه كتاب از كارهاي شعري ش رودارم/"بيا كنار پنجره/"اسماعيل" كه شعر بلنديه/و "خطاب به پروانه ها" كه در توصيف ِ شعر پست مدرنه/سرِ فرصت مطالبي رو ازش آماده مي..."
ممنون. منتظر كامنتهاي خوب بعدي تون هستم
ممنون. منتظر كامنتهاي خوب بعدي تون هستم
رضا براهنی
تولد ۲۱ آذر ۱۳۰۴
تبریز
پیشه نویسنده ، منتقد ، شاعر
همسر(ها) ساناز صحتی
تأثیرات آزاده خانم و نویسندهاش
وبگاه رسمی baraheni.com وبگاه رسمی
رضا براهنی (۱۳۱۴) نویسنده، شاعر و منتقد ادبی ایرانی است. او عضو کانون نویسندگان ایران و رئیس سابق انجمن قلم کانادا است .[۱:] آثار او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی، سوئدی و فرانسوی ترجمه شدهاست.
فهرست مندرجات
[نهفتن:]
* ۱ زندگینامه
* ۲ آثار ادبی
o ۲.۱ اشعار
o ۲.۲ رمان
o ۲.۳ نقد ادبی
* ۳ جوایز
* ۴ پانویس
* ۵ جستارهای وابسته
* ۶ منابع
* ۷ پیوند به بیرون
[ویرایش:] زندگینامه
رضا براهنی در سال ۱۳۱۴ خورشیدی، در تبریز به دنیا آمد خانوادهاش زندگی فقیرانهای داشتند و وی در ضمن آموزشهای دبستانی و دبیرستانی به ناگزیر کار میکرد. در ۲۲ سالگی از دانشگاه تبریز لیسانس زبان و ادبیات انگلیسی گرفت سپس به ترکیه رفت و پس از دریافت درجه دکتری در رشته خود به ایران بازگشت و در دانشگاه به تدریس مشغول شد در سال ۱۳۵۱ خورشیدی به آمریکا رفت و شروع به تدریس کرد . یک سال بعد که به ایران آمد دستگیر و زندانی شد. در سال ۱۳۵۳ خورشیدی، بار دیگر به آمریکا رفت در سال ۱۳۵۶ جایزه بهترین روزنامه نگار حقوق انسانی را گرفت. [۲:]
[ویرایش:] آثار ادبی
[ویرایش:] اشعار
* آهوان باغ (۱۳۴۱)
* جنگل و شهر (۱۳۴۳)
* شبی از نیمروز(۱۳۴۴)
* مصیبتی زیر آفتاب(۱۳۴۹)
* گل بر گسترده ماه(۱۳۴۹)
* ظل الله(۱۳۵۸)
* نقابها و بندها (انگلیسی)(۱۳۵۶)
* غمهای بزرگ(۱۳۶۳)
* بیا کنار پنجره(۱۳۶۷)
* خطاب به پروانهها
* اسماعیل(۱۳۶۶)[۳:] , [۴:]
[ویرایش:] رمان
* آواز کشتگان
* رازهای سرزمین من
* آزاده خانم و نویسندهاش، ناشر: انتشارات کاروان
* الیاس در نیویورک
* روزگار دوزخی آقای ایاز
* چاه به چاه
* بعد از عروسی چه گذشت[۵:] , [۶:]
[ویرایش:] نقد ادبی
* طلا در مس
* قصهنویسی
* کیمیا و خاک
* تاریخ مذکر
* در انقلاب ایران
* خطاب به پروانهها یا چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم
* گزارش به نسل بی سن فردا (سخنرانیهاومصاحبهها)[۷:]
[ویرایش:] جوایز
* برنده جایزه ادبی یلدا (۱۳۸۴)، برای یک عمر فعالیت فرهنگی در زمینه نقد ادبی. [۸:]
[ویرایش:] پانویس
1. ↑ زندگینامه رضا براهنی، انتشارات کاروان
2. ↑ روزنامه اعتماد، شماره ۱۵۰۵، صفحه ۱۱، سال چاپ ۱۳۸۶
3. ↑ روزنامه کارگزاران، شماره ۴۵۸، سال چاپ ۱۳۸۶
4. ↑ روزنامه اعتماد، شماره ۱۵۰۵، صفحه ۱۱، سال چاپ ۱۳۸۶
5. ↑ روزنامه همشهری، شماره ۳۰۳۸، سال چاپ ۱۳۸۴
6. ↑ روزنامه اعتماد، شماره ۱۱۱۱، صفحه ۵، سال چاپ ۱۳۸۵
7. ↑ سایت ادبستان. رضا براهنی. سایت ادبستان. بازدید در تاریخ ۱۹ می ۲۰۰۹.
8. ↑ زندگینامه رضا براهنی، انتشارات کاروان
[ویرایش:] جستارهای وابسته
* طلا در مس
* شعر پست مدرن
[ویرایش:] منابع
* روزنامه اعتماد، شماره ۱۱۱۱، صفحه ۵، سال چاپ ۱۳۸۵
* سایت بیبیسی
* روزنامه اعتماد، شماره ۱۵۰۵، صفحه ۱۱، سال چاپ ۱۳۸۶
* سایت آفتاب
* روزنامه همشهری، شماره ۳۰۳۸، سال چاپ ۱۳۸۴
* روزنامه کارگزاران، شماره ۴۵۸، سال چاپ ۱۳۸۶
* سایت ادبستان
[ویرایش:] پیوند به بیرون
* مقالات رضا براهنی در The New York Review of books
برگرفته از «http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D...»
ردههای صفحه: نویسندگان اهل ایران | اهالی تبریز | شاعران اهل ایران | منتقدان ادبی اهل ایران | اعضای کانون نویسندگان ایران | ادبیات مهاجرت ایران | ایرانیان خارج از کشور | زادگان ۱۳۰۴ | افراد زنده-منبع ويكيپديا
دفترهای شعر
1.
آهوان باغ تهران 1341
2.
جنگلی و شهر اشرفی 1343
3.
شبی از نیمروز تهران 1344
4.
مصیبتی زیر آفتاب امیر کبیر 1349
5.
گل بر گسترهماه تهران 1349
6.
ظل الله امیر کبیر 1358
7.
نقابها و بندها نیویورک 1356
8.
غمهای بزرگ ما نشر اول 1363
9.
بیا کنار پنجره مرغ آمین 1367
وچطور نويسنده نقد جامع وماندگار طلادرمس وكيميا وخاك.معروف نيست؟البته اشعارش درحال حاضر آنچنان شهرتي عام ندارد.براي شناخت بيشتر به تاريخ تحليلي شعرنو نوشتهء"شمس لنگرودي"نگاه كنيد
Mehdi wrote: "وچطور نويسند نقد جامع وماندكار طلادرمس وكيميا وخاك.معروف نيست؟البته اشعارش درحال حاضر آنچنان شهرتي عام ندارد.براي شناخت بيشتر به تارخ تحليلي شعرنو نوشتهء"شمس لنگرودي"نگاه كنيد "
ممنون مهدي. لطف كردي
ممنون مهدي. لطف كردي
عاشقانه
فروغ فرخزاد
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از درد توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای دل سوزان من
آتشی در سایهی مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهی بازارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هماغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم به راه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب
آه، آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازه تر سیرابتر
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینهام بیدار شد
در طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسهگاه بوسهات
خیره چشمانم به راه بوسهات
ای تشنجهای لذت درتنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه، میخواهم که برخیزم زجای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
◘◘◘
ای نگاهت لای لای سِحربار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزههای اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا باشور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
فروغ فرخزاد
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از درد توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگیها کرده پاک
ای تپشهای دل سوزان من
آتشی در سایهی مژگان من
ای ز گندمزارها سرشارتر
ای ز زرین شاخهها پربارتر
ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینهها
سینه آلودن به چرک کینهها
در نوازش، نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نهادن در کف طرارها
گمشدن در پهنهی بازارها
آه، ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره، با دو بال زرنشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهاییم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هماغوشی گرفت
جوی خشک سینهام را آب، تو
بستر رگهام را سیلاب، تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم به راه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونههام از هرم خواهش سوخته
آه، ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه، ای روشن طلوع بیغروب
آفتاب سرزمینهای جنوب
آه، آه ای از سحر شادابتر
از بهاران تازه تر سیرابتر
عشق دیگر نیست این، این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینهام بیدار شد
در طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
ای لبانم بوسهگاه بوسهات
خیره چشمانم به راه بوسهات
ای تشنجهای لذت درتنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه میخواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه، میخواهم که برخیزم زجای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود؟
در شبستان، زخمههای چنگ و رود؟
این فضای خالی و پروازها؟
این شب خاموش و این آوازها؟
◘◘◘
ای نگاهت لای لای سِحربار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزههای اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من
ای مرا باشور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
ای مرا باشور شعر آمیخته
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
اینهمه آتش به شعرم ریخته
چون تب عشقم چنین افروختی
لاجرم شعرم به آتش سوختی
**
زمان آن رسیده است/که دوست داشتن/صدای نغز ِ عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم ِ تو طلوع می کند
بیا کنار ِ پنجره
و خضر ِ سبز پوش را که یک زمان
بلند وُ تابناک ایستاده بود در چمن
و آبشار ِ سبز ریش ِ او ز شیب ِ سرخ گونه هاش
رسیده بود تا به زیر ِ سینهءقدیم ِ این جهان
و کاسه ای ز آب ِ جاودانگی به دست داشت
به من نشان بده
بیا وُ قطره ای از آن پیاله را به حلق ِ من فروچکان
و آفتاب را نشان بده
که می لمد به روی سبزه های گرم
نسیم را نشان بده
که می وزد چنان خفیف وُ نرم
که گوییا نمی وزد
مرا به خواب ِ عشق ِ اوّل ِ جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز ِ عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن ِ تو سوخته زبان ِ من
به من بگو،عطش
چگونه بی زبان،بیان شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
و پیش از آن که قد ِ نیمه تیرسان ِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو که سرو ِ سرفراز ِ ما دوباره در چمن، َچمان شود
به چهره ها و راه ها چنان نگاه می کنم که کور می شوم
چه مدّتی ست دلبرا،ندیده ام تو را؟
تو مهربان ِ من ،بیا کنار ِ پنجره
هلال ِ ابروان ِ خویش را
فراز ِ بدر ِ چهره ات،برابرم نشان
که خشکسال ِ شعر ِ من شکفته چون َجنان شود
شکسته بود کلك ِ من،ز یأس ِ بی امان ِ من
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
که تا به جای آن که بوریا شود ِنیِ ِ زمانِ ِ من
خورَد تراشِ ِ عشق، ِنیستان ِ من
چو خامه ای شود که سر سپردگی ش
سپرده با بَنان شود
نگاهِ آخرینِ ِ من اگر همین روا بوَد
که لحظه ای،برای لحظه ای فقط
بهار،منظر ِ نگاه ِ من شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پیش از آن که شب فرا رسد
و عمر،مثل ِ آب ِ جاودانگی
به عمق ِآن محالِ ِ تیرگی نهان شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
که آفتاب ِ روحِ ِ من عیان شود
"رضا براهني"