انجمن شعر discussion
پرسش و پاسخ
>
ادبياتي که مي آيد / گفت وگو با پرهام شهرجردي
date
newest »

-يعني شما واقعاً معتقد به ترمي چون پايان ادبيات هستيد؟ و فکر مي کنيد مي شود از تئوري «پايان تاريخ» بهره گرفت و به نگاه تازه يي در ادبيات رسيد؟
با طرح اين عنوان مي خواهم بپرسم که آيا ادبيات بايد به شکلي مدور، به شکل يک «بازگشت ابدي» در جريان باشد، يا با استفاده از تئوري کساني مثل هگل در پديدارشناسي انديشه، يا نزديک تر به خودمان، از طريق آثار کوژو، دريدا و فوکوياما مي توانيم اين گونه استنباط کنيم که چيزي به عنوان «پايان تاريخ» مي تواند وجود داشته باشد. کما آنکه الکساندر کوژو تا آن جا پيش مي رود که اعلام مي کند تاريخ، پيشتر به آخر رسيده است. حالا ما اين وضعيت را به ادبيات مي آوريم؛ با بررسي ادبيات معاصر فارسي، مي بينيم که ادبيات رسمي به وضعيت ايستايي رسيده است. ما در پساهفتاد، از اين ادبيات رسمي، از اين وضعيت ايستا، فاصله مي گيريم و «شدن ها» را پيشنهاد مي کنيم. بي جهت نيست که ادبيات پساهفتاد، اين قابليت را پيدا مي کند که مخاطب داشته باشد، که به زبان هاي ديگر مهاجرت کند. حالا بگذاريد خيال تان را راحت کنم. من چيزي به نام بحران نمي شناسم. من ادبيات آشوب را مي شناسم؛ ادبياتي را مي شناسم که پايه هاي جهان را به لرزه در مي آورد. من بحران کتاب را نمي شناسم. من بحران شعر را نمي شناسم. من فقط کتاب را مي شناسم، کتابي که هميشه دوست داشته ام؛ آن طور که مالارمه تعريفش کرده بود؛ انفجاري جز کتاب نيست. من آن کتاب را دوست مي دارم. آن شعر را. آن شاعر را. البته کم است. اندک است. خطرناک است. ولي من آن خطر را، آن در خطرناک زيستن را دوست مي دارم. آن هراس را، آن مبادا را، آن لذت را دوست مي دارم. پساهفتاد يعني اين. يعني او. يعني ما در خطرناک تجربه مي کنيم.
-با اين وصف، آيا عملکردهاي ديگري منجر به توليد اين بحران شده است؟
بگذاريد رک بگويم؛ ادبيات سرگرمي نيست، فضايي براي پر کردن اوقات فراغت نيست، در ادبيات نمي توان نيمه وقت و پاره وقت کار کرد، نخستين قدم اين است که در قبال ادبيات رفتاري مسوولانه داشته باشيم. رفتار مسوولانه به عنوان يک شاعر، رفتار مسوولانه به عنوان يک مخاطب، رفتار مسوولانه به عنوان يک منتقد. ادبيات جدي - که من به آن ادبيات اقليت مي گويم؛ اقليتي که قادر است اکثريت را متحول کند - با يکسري مکانيسم هاي بازدارنده روبه رو است. مکانيسم هايي که مي خواهند همواره پيشرفت و پيشبرد را، کشف و تجربه هاي نوين را خنثي کنند. اين مساله از نظر علمي به يک اينرسي يا ايستايي شبيه است؛ يعني باقي ماندن در شرايط محاط. يعني محيط شدن. عملکرد ادبيات، خروج از محدوده هاي معين و تعيين شده است؛ مدام به سمت ناشناخته رفتن، مدام ترک عادت کردن، مدام از تجربه هاي خود هم فاصله گرفتن. در وضعيتي که در آنيم، عملکرد راديکال چگونه ممکن مي شود؟ راديکاليته اين است که بياييم و ريشه ها را بشناسيم، ريشه ها را دريابيم، بياييم و در مقابل يک مکانيسم بازدارنده، يک يا چند آلترناتيو قرار دهيم. به عقيده من تنها با يک شناخت ريشه يي ا ست که مي توانيم ادعا کنيم مسوولانه فکر مي کنيم، مسوولانه عمل مي کنيم. شما مي گوييد «شاعران» مي گوييد «منتقدان» اما هنوز وقتي مي خوانيم شان، مي بينيم که در اکثر مواقع رفتارها، نگاه ها، زبان ها، برداشت ها و موضع گيري ها، از عمق فاصله دارد، در عوض، با سطح بي فاصله است. شناختن، دريافتن و کشف کردن، شوخي بردار نيست. ما احتياج به تجربه هاي مطلق، مطلقاً شخصي داريم. من از ادبياتي حرف مي زنم که تو وقف آن مي شوي که زندگي ات را بر سرش مي گذاري، آن طور که آثار بلانشو بيانگر اين وقف شدن است، وقتي که از تنهايي حرف مي زند، وقتي که تنهايي اثر ادبي را مطرح مي کند، منظور يگانگي و بي همتايي اثر است. و شاعري که تنهاست، لابد دليلي براي تنهايي اوست. عدم شباهت به عادات و رفتارهاي مرسوم، ادبيات و مولفش را از نگاه و ديدگاه عاميانه، منزوي مي کند. من فکر مي کنم در اينجاست که يک منتقد مسوول، يک ژورناليست مسوول، يک نشريه مسوول، يک ناشر مسوول، در قبال ادبيات وظيفه دارند که وارد عمل شوند؛ با شناسايي و با شناساندن، با نقد و بررسي، با تحليل و تفسير، با خبررساني. حالا شما به من بگوييد، به راستي چند شاعر، چند منتقد، چند ژورناليست، چند نشريه و چند ناشر مسوول داريم، چند نفر هستند که در قبال ادبيات وظيفه شان را مي شناسند؟ و شناخت، از شناخت بگوييم، از اين قول نيچه يي که «آيا براي شناختن درد کشيده يي؟» يا اينکه هيچ نشناخته يي، هيچ کشف نکرده يي؟ چطور مي توان ژورناليست بود، چطور مي توان منتقد بود، چطور مي توان در مورد ادبيات اظهارنظر کرد، وقتي که موضوع مورد بحث را نمي شناسي، يا نمي خواهي بشناسي، يا نبايد بشناسي، يا بهتر است نشناسي؟ چطور مي توان ادعاي محقق و متخصص ادبيات بودن کرد وقتي حرفت نشان جهل تو است؟ چطور مي تواني جاهلانه منتقد شوي، جاهلانه ژورناليست شوي، حرف هاي مجهول بزني و خبر از نخواندن هايت بدهي؟ خبر از اين بدهي که انگار هيچ وقت در شناخت سعي نکرده يي، که انگار خط سير ادبيات را نديده يي. ساده است. بياييم بي طرفانه، اتفاقات ادبيات هفتاد و پساهفتاد را برشماريم، و در کنار آن وضعيت روزنامه ها، ژورناليست ها، منتقدان و ناشران را هم بررسي کنيم. آينده نشان خواهد داد که کوتاهي ها بي شمار بوده است. آينده نشان مي دهد که اين دوره، دوره يي نيست که نشريات و ژورناليست ها و منتقدان بتوانند بر خود ببالند و از کارکرد خود احساس غرور کنند...
-با اين وصف، شما اعتقاد داريد نشريات، منتقدان و ناشران کوتاهي کرده اند؟
من نسبت به چيزهايي که آسان به دست مي آيد، به شدت مشکوکم. باور من اين است که در جامعه فارسي زبان، يک جور سهل گيري شيوع پيدا کرده و در برهه هاي مختلف زماني، تبديل به سهل انگاري شده است. آنچه مسلم است اين است که ما با غيبت رفتار حرفه يي در عرصه هاي مختلف، از جمله در نشر، در نقد، در ترجمه، و به طور کلي، در هنر روبه رو هستيم.
-آثاري که شما از آن صحبت مي کنيد و نام ادبيات پساهفتاد را به آن مي دهيد، قابليت اين را دارد که با مخاطب غيرايراني ارتباط برقرار کند؟
مي توان گفت يکي از وجه مشخصه هاي پساهفتاد، چندين زباني بودن آن است. پساهفتاد همان قدر که به فارسي مي نويسد، به انگليسي هم مي نويسد، به فرانسه هم مي نويسد، به آلماني، به ترکي، به فنلاندي، به عربي هم مي نويسد. ما با ساختن دبستان هاي شعري در زبان ها و مکان هاي مختلف، در اقصي نقاط جهان، چند اصل را در دستور کار قرار داديم؛ بازنويسي شعر پساهفتاد از زبان فارسي به زبان هاي ديگر. نقد، تفسير، بررسي و کشف هاي متني - زباني. اين گونه است که مثلاً کتاب اخير منصور پويان که به تازگي منتشر شده است، هم مقالات فارسي او را دربردارد، هم مقالات انگليسي اش را و جملگي به نقد و بررسي شعر عبدالرضايي مي پردازد. در زبان انگليسي، ابول فروشان که خودش شاعري است که به انگليسي شعر مي نويسد، در کتاب مهمي زيرعنوان In Riskdom Where I lived که ترجمه يي از گزيده آثار عبدالرضايي ا ست، وضعيت تازه يي را در زبان انگليسي ايجاد کرده است. يعني ترجمه وقتي از زبان مبدأ حرکت مي کند، به زبان مقصد پيشنهاد زباني - تصويري - فکري مي دهد. بايد گفت اين کتاب توجه شاعران مهم انگليسي زبان را به خود جلب کرده است. در زبان فرانسه، شعرهايي از عبدالرضايي که به فرانسه بازنويسي کرده ام، به همراه مقاله ام تحت عنوان «زبان آن کس که نجات مي يابد؛ زبان نجات يافته» در کنار آثار کساني مثل هومي بهابها، اتي ين بالي بار و توني نگري منتشر شده است. ژان لوک نانسي فيلسوف که يکي از مهم ترين همکاران فکري دريدا در عرصه شالوده شکني است، با من از حيرت برانگيز بودن اين شعرها صحبت مي کرد. در زبان ترکي، سعيد احمدزاده اردبيلي که خودش شاعر است، آثار پساهفتاد را به زبان ترکي بازنويسي مي کند. نقدهايش را همزمان به فارسي و ترکي مي نويسد که در پايگاه مهمي مثل «آنتولوژي» ترکيه منتشر مي شود. اخيراً مجموعه مقالات تحليلي اش که پيرامون آثار عبدالرضايي به دو زبان فارسي و ترکي نوشته شده است، تحت عنوان «نوشتار هرگز» در پاريس منتشر شده است. در زبان آلماني، منتخبي از اشعار عبدالرضايي در دست چاپ است و ده ها ترجمه يي که در زبان هاي ديگر، مثل هلندي، فنلاندي، عربي، ايتاليايي و اسپانيولي منتشر شده است. از بدو و از نخستين برنامه دبستان لندن، مساله چندزباني بودن را به صورت عملي پياده کرديم؛ برنامه يي که در آن سخنراني و شعرخواني، همزمان هم به فارسي، هم به فرانسه و هم به انگليسي عرضه مي شد و مخاطب هاي ما، همزمان، هم فارسي زبان بودند، هم انگليسي زبان، هم فرانسه زبان. در آن برنامه چيزي گفتم در اين حدود؛ ما حق نداريم فقط به يک زبان حرف بزنيم يا فقط در يک زبان بنويسيم. چندزباني عمل کردن به ما اين امکان را مي دهد که از حوزه مکانيسم هاي بازدارنده خارج شويم و آفرينش کلامي- زباني را در تمام زبان ها، جامه عمل بپوشانيم.
-وقتي شما مي نويسيد «پساهفتاد، ممکن ادبيات»، منظورتان اين است که اين نحله ادبي يکسري امکانات به زبان اضافه مي کند؟
وقتي زبان ادبيات را از زبان خبري - ارتباطي جدا مي کنيم، فضاي ديگري را به زبان پيشنهاد مي کنيم. مي توان از آن به عنوان يک «فضاي ادبي» ياد کرد که در خدمت استانداردهاي جهاني- زباني نيست و در عين حال به دنبال ساخت هيچ استانداردي هم نمي رود. در اين فضا ما با يکسري فعل و انفعالات سر و کار داريم. وضعيت «دسوبژکتيواسيون» آن طور که دلوز طرح مي کند؛ سوژه يا فاعلي که فاقد يک هويت مشخص باشد، سوژه يي که مرکزگريز باشد و خود را به روي هويت هاي مختلف مي گشايد. يعني به جايي برسيم که ديگر «من» گفتن اهميتي نداشته باشد، جايي که ديگر خودمان نباشيم، جايي که به سمتش کشيده مي شويم، در آن تکثير مي شويم و دست آخر نوشته مي شويم. فضايي که ديگر من، ديگران من، نوشتن را، ادبيات را ممکن مي کنند. شايد با اين نگاه، شعري مثل «جنگ جنگ تا پيروزي» را به شکلي ديگر بخوانيم. اين شعر بلند چندلحني- چندصدايي- چندزباني بيانگر اين است که شاعر به منتهاي يک «دسوبژکتيواسيون» نزديک شده، صداها و زبان ها و تاريخ ها و حوادث، هريک به نوبه خودشان، پچپچه مي کنند، شاعر اين نجواها را، اين صداهاي دوردست را مي نويسد. شاعر خودش را به روي غريبه و بيگانه مي گشايد. در عين حال، ما در فضاهاي مختلفي شناور هستيم. اين فضاها، تجربه هاي مختلف و متفاوتي را سبب مي شود. دسوبژکتيواسيون اين امکان را ايجاد مي کند که از يک محدوده مشخص هويتي فاصله بگيريم؛ خط فرار را پيش بگيريم؛ چرا صادق هدايت به هند مي رود تا بوف کور را بنويسد؟ والتر بنيامين آلماني چرا مهم ترين خواب زندگي اش را به زبان فرانسه تعريف مي کند؟ ادبيات اقليت، زبان اکثريت را به کار مي گيرد، اما تجربه دسوبژکتيواسيون، همين زبان را دچار تغييرات و گشايش هاي اساسي مي کند، تا آنجا که زبان اکثريت ممکن است بيگانه با زبان اکثريت شود. در شعرهاي پساهفتاد و در ترجمه اين شعرها به زبان هاي ديگر، شاهد بروز کلمات، عبارات، جملات و ساختارهايي هستيم که حاکي از اتفاقاتي چون نئولوژيسم و اشتقاق زباني ا ست. وضعيت پساهفتاد، يک هيبريداسيون است. فرآيندهاي بينازباني- بينافرهنگي- بينا تجربه يي که مي توانند هريک، يکي از «اوربيتال» هاي پساهفتاد قلمداد شوند، منجر به ساخت هاي تازه زباني- فرهنگي- تجربه يي مي شوند، و اينجاست که به آفرينش نزديک مي شويم؛ با به وجود آوردن خطوط تفاوت، و تمايز
اعتماد
با طرح اين عنوان مي خواهم بپرسم که آيا ادبيات بايد به شکلي مدور، به شکل يک «بازگشت ابدي» در جريان باشد، يا با استفاده از تئوري کساني مثل هگل در پديدارشناسي انديشه، يا نزديک تر به خودمان، از طريق آثار کوژو، دريدا و فوکوياما مي توانيم اين گونه استنباط کنيم که چيزي به عنوان «پايان تاريخ» مي تواند وجود داشته باشد. کما آنکه الکساندر کوژو تا آن جا پيش مي رود که اعلام مي کند تاريخ، پيشتر به آخر رسيده است. حالا ما اين وضعيت را به ادبيات مي آوريم؛ با بررسي ادبيات معاصر فارسي، مي بينيم که ادبيات رسمي به وضعيت ايستايي رسيده است. ما در پساهفتاد، از اين ادبيات رسمي، از اين وضعيت ايستا، فاصله مي گيريم و «شدن ها» را پيشنهاد مي کنيم. بي جهت نيست که ادبيات پساهفتاد، اين قابليت را پيدا مي کند که مخاطب داشته باشد، که به زبان هاي ديگر مهاجرت کند. حالا بگذاريد خيال تان را راحت کنم. من چيزي به نام بحران نمي شناسم. من ادبيات آشوب را مي شناسم؛ ادبياتي را مي شناسم که پايه هاي جهان را به لرزه در مي آورد. من بحران کتاب را نمي شناسم. من بحران شعر را نمي شناسم. من فقط کتاب را مي شناسم، کتابي که هميشه دوست داشته ام؛ آن طور که مالارمه تعريفش کرده بود؛ انفجاري جز کتاب نيست. من آن کتاب را دوست مي دارم. آن شعر را. آن شاعر را. البته کم است. اندک است. خطرناک است. ولي من آن خطر را، آن در خطرناک زيستن را دوست مي دارم. آن هراس را، آن مبادا را، آن لذت را دوست مي دارم. پساهفتاد يعني اين. يعني او. يعني ما در خطرناک تجربه مي کنيم.
-با اين وصف، آيا عملکردهاي ديگري منجر به توليد اين بحران شده است؟
بگذاريد رک بگويم؛ ادبيات سرگرمي نيست، فضايي براي پر کردن اوقات فراغت نيست، در ادبيات نمي توان نيمه وقت و پاره وقت کار کرد، نخستين قدم اين است که در قبال ادبيات رفتاري مسوولانه داشته باشيم. رفتار مسوولانه به عنوان يک شاعر، رفتار مسوولانه به عنوان يک مخاطب، رفتار مسوولانه به عنوان يک منتقد. ادبيات جدي - که من به آن ادبيات اقليت مي گويم؛ اقليتي که قادر است اکثريت را متحول کند - با يکسري مکانيسم هاي بازدارنده روبه رو است. مکانيسم هايي که مي خواهند همواره پيشرفت و پيشبرد را، کشف و تجربه هاي نوين را خنثي کنند. اين مساله از نظر علمي به يک اينرسي يا ايستايي شبيه است؛ يعني باقي ماندن در شرايط محاط. يعني محيط شدن. عملکرد ادبيات، خروج از محدوده هاي معين و تعيين شده است؛ مدام به سمت ناشناخته رفتن، مدام ترک عادت کردن، مدام از تجربه هاي خود هم فاصله گرفتن. در وضعيتي که در آنيم، عملکرد راديکال چگونه ممکن مي شود؟ راديکاليته اين است که بياييم و ريشه ها را بشناسيم، ريشه ها را دريابيم، بياييم و در مقابل يک مکانيسم بازدارنده، يک يا چند آلترناتيو قرار دهيم. به عقيده من تنها با يک شناخت ريشه يي ا ست که مي توانيم ادعا کنيم مسوولانه فکر مي کنيم، مسوولانه عمل مي کنيم. شما مي گوييد «شاعران» مي گوييد «منتقدان» اما هنوز وقتي مي خوانيم شان، مي بينيم که در اکثر مواقع رفتارها، نگاه ها، زبان ها، برداشت ها و موضع گيري ها، از عمق فاصله دارد، در عوض، با سطح بي فاصله است. شناختن، دريافتن و کشف کردن، شوخي بردار نيست. ما احتياج به تجربه هاي مطلق، مطلقاً شخصي داريم. من از ادبياتي حرف مي زنم که تو وقف آن مي شوي که زندگي ات را بر سرش مي گذاري، آن طور که آثار بلانشو بيانگر اين وقف شدن است، وقتي که از تنهايي حرف مي زند، وقتي که تنهايي اثر ادبي را مطرح مي کند، منظور يگانگي و بي همتايي اثر است. و شاعري که تنهاست، لابد دليلي براي تنهايي اوست. عدم شباهت به عادات و رفتارهاي مرسوم، ادبيات و مولفش را از نگاه و ديدگاه عاميانه، منزوي مي کند. من فکر مي کنم در اينجاست که يک منتقد مسوول، يک ژورناليست مسوول، يک نشريه مسوول، يک ناشر مسوول، در قبال ادبيات وظيفه دارند که وارد عمل شوند؛ با شناسايي و با شناساندن، با نقد و بررسي، با تحليل و تفسير، با خبررساني. حالا شما به من بگوييد، به راستي چند شاعر، چند منتقد، چند ژورناليست، چند نشريه و چند ناشر مسوول داريم، چند نفر هستند که در قبال ادبيات وظيفه شان را مي شناسند؟ و شناخت، از شناخت بگوييم، از اين قول نيچه يي که «آيا براي شناختن درد کشيده يي؟» يا اينکه هيچ نشناخته يي، هيچ کشف نکرده يي؟ چطور مي توان ژورناليست بود، چطور مي توان منتقد بود، چطور مي توان در مورد ادبيات اظهارنظر کرد، وقتي که موضوع مورد بحث را نمي شناسي، يا نمي خواهي بشناسي، يا نبايد بشناسي، يا بهتر است نشناسي؟ چطور مي توان ادعاي محقق و متخصص ادبيات بودن کرد وقتي حرفت نشان جهل تو است؟ چطور مي تواني جاهلانه منتقد شوي، جاهلانه ژورناليست شوي، حرف هاي مجهول بزني و خبر از نخواندن هايت بدهي؟ خبر از اين بدهي که انگار هيچ وقت در شناخت سعي نکرده يي، که انگار خط سير ادبيات را نديده يي. ساده است. بياييم بي طرفانه، اتفاقات ادبيات هفتاد و پساهفتاد را برشماريم، و در کنار آن وضعيت روزنامه ها، ژورناليست ها، منتقدان و ناشران را هم بررسي کنيم. آينده نشان خواهد داد که کوتاهي ها بي شمار بوده است. آينده نشان مي دهد که اين دوره، دوره يي نيست که نشريات و ژورناليست ها و منتقدان بتوانند بر خود ببالند و از کارکرد خود احساس غرور کنند...
-با اين وصف، شما اعتقاد داريد نشريات، منتقدان و ناشران کوتاهي کرده اند؟
من نسبت به چيزهايي که آسان به دست مي آيد، به شدت مشکوکم. باور من اين است که در جامعه فارسي زبان، يک جور سهل گيري شيوع پيدا کرده و در برهه هاي مختلف زماني، تبديل به سهل انگاري شده است. آنچه مسلم است اين است که ما با غيبت رفتار حرفه يي در عرصه هاي مختلف، از جمله در نشر، در نقد، در ترجمه، و به طور کلي، در هنر روبه رو هستيم.
-آثاري که شما از آن صحبت مي کنيد و نام ادبيات پساهفتاد را به آن مي دهيد، قابليت اين را دارد که با مخاطب غيرايراني ارتباط برقرار کند؟
مي توان گفت يکي از وجه مشخصه هاي پساهفتاد، چندين زباني بودن آن است. پساهفتاد همان قدر که به فارسي مي نويسد، به انگليسي هم مي نويسد، به فرانسه هم مي نويسد، به آلماني، به ترکي، به فنلاندي، به عربي هم مي نويسد. ما با ساختن دبستان هاي شعري در زبان ها و مکان هاي مختلف، در اقصي نقاط جهان، چند اصل را در دستور کار قرار داديم؛ بازنويسي شعر پساهفتاد از زبان فارسي به زبان هاي ديگر. نقد، تفسير، بررسي و کشف هاي متني - زباني. اين گونه است که مثلاً کتاب اخير منصور پويان که به تازگي منتشر شده است، هم مقالات فارسي او را دربردارد، هم مقالات انگليسي اش را و جملگي به نقد و بررسي شعر عبدالرضايي مي پردازد. در زبان انگليسي، ابول فروشان که خودش شاعري است که به انگليسي شعر مي نويسد، در کتاب مهمي زيرعنوان In Riskdom Where I lived که ترجمه يي از گزيده آثار عبدالرضايي ا ست، وضعيت تازه يي را در زبان انگليسي ايجاد کرده است. يعني ترجمه وقتي از زبان مبدأ حرکت مي کند، به زبان مقصد پيشنهاد زباني - تصويري - فکري مي دهد. بايد گفت اين کتاب توجه شاعران مهم انگليسي زبان را به خود جلب کرده است. در زبان فرانسه، شعرهايي از عبدالرضايي که به فرانسه بازنويسي کرده ام، به همراه مقاله ام تحت عنوان «زبان آن کس که نجات مي يابد؛ زبان نجات يافته» در کنار آثار کساني مثل هومي بهابها، اتي ين بالي بار و توني نگري منتشر شده است. ژان لوک نانسي فيلسوف که يکي از مهم ترين همکاران فکري دريدا در عرصه شالوده شکني است، با من از حيرت برانگيز بودن اين شعرها صحبت مي کرد. در زبان ترکي، سعيد احمدزاده اردبيلي که خودش شاعر است، آثار پساهفتاد را به زبان ترکي بازنويسي مي کند. نقدهايش را همزمان به فارسي و ترکي مي نويسد که در پايگاه مهمي مثل «آنتولوژي» ترکيه منتشر مي شود. اخيراً مجموعه مقالات تحليلي اش که پيرامون آثار عبدالرضايي به دو زبان فارسي و ترکي نوشته شده است، تحت عنوان «نوشتار هرگز» در پاريس منتشر شده است. در زبان آلماني، منتخبي از اشعار عبدالرضايي در دست چاپ است و ده ها ترجمه يي که در زبان هاي ديگر، مثل هلندي، فنلاندي، عربي، ايتاليايي و اسپانيولي منتشر شده است. از بدو و از نخستين برنامه دبستان لندن، مساله چندزباني بودن را به صورت عملي پياده کرديم؛ برنامه يي که در آن سخنراني و شعرخواني، همزمان هم به فارسي، هم به فرانسه و هم به انگليسي عرضه مي شد و مخاطب هاي ما، همزمان، هم فارسي زبان بودند، هم انگليسي زبان، هم فرانسه زبان. در آن برنامه چيزي گفتم در اين حدود؛ ما حق نداريم فقط به يک زبان حرف بزنيم يا فقط در يک زبان بنويسيم. چندزباني عمل کردن به ما اين امکان را مي دهد که از حوزه مکانيسم هاي بازدارنده خارج شويم و آفرينش کلامي- زباني را در تمام زبان ها، جامه عمل بپوشانيم.
-وقتي شما مي نويسيد «پساهفتاد، ممکن ادبيات»، منظورتان اين است که اين نحله ادبي يکسري امکانات به زبان اضافه مي کند؟
وقتي زبان ادبيات را از زبان خبري - ارتباطي جدا مي کنيم، فضاي ديگري را به زبان پيشنهاد مي کنيم. مي توان از آن به عنوان يک «فضاي ادبي» ياد کرد که در خدمت استانداردهاي جهاني- زباني نيست و در عين حال به دنبال ساخت هيچ استانداردي هم نمي رود. در اين فضا ما با يکسري فعل و انفعالات سر و کار داريم. وضعيت «دسوبژکتيواسيون» آن طور که دلوز طرح مي کند؛ سوژه يا فاعلي که فاقد يک هويت مشخص باشد، سوژه يي که مرکزگريز باشد و خود را به روي هويت هاي مختلف مي گشايد. يعني به جايي برسيم که ديگر «من» گفتن اهميتي نداشته باشد، جايي که ديگر خودمان نباشيم، جايي که به سمتش کشيده مي شويم، در آن تکثير مي شويم و دست آخر نوشته مي شويم. فضايي که ديگر من، ديگران من، نوشتن را، ادبيات را ممکن مي کنند. شايد با اين نگاه، شعري مثل «جنگ جنگ تا پيروزي» را به شکلي ديگر بخوانيم. اين شعر بلند چندلحني- چندصدايي- چندزباني بيانگر اين است که شاعر به منتهاي يک «دسوبژکتيواسيون» نزديک شده، صداها و زبان ها و تاريخ ها و حوادث، هريک به نوبه خودشان، پچپچه مي کنند، شاعر اين نجواها را، اين صداهاي دوردست را مي نويسد. شاعر خودش را به روي غريبه و بيگانه مي گشايد. در عين حال، ما در فضاهاي مختلفي شناور هستيم. اين فضاها، تجربه هاي مختلف و متفاوتي را سبب مي شود. دسوبژکتيواسيون اين امکان را ايجاد مي کند که از يک محدوده مشخص هويتي فاصله بگيريم؛ خط فرار را پيش بگيريم؛ چرا صادق هدايت به هند مي رود تا بوف کور را بنويسد؟ والتر بنيامين آلماني چرا مهم ترين خواب زندگي اش را به زبان فرانسه تعريف مي کند؟ ادبيات اقليت، زبان اکثريت را به کار مي گيرد، اما تجربه دسوبژکتيواسيون، همين زبان را دچار تغييرات و گشايش هاي اساسي مي کند، تا آنجا که زبان اکثريت ممکن است بيگانه با زبان اکثريت شود. در شعرهاي پساهفتاد و در ترجمه اين شعرها به زبان هاي ديگر، شاهد بروز کلمات، عبارات، جملات و ساختارهايي هستيم که حاکي از اتفاقاتي چون نئولوژيسم و اشتقاق زباني ا ست. وضعيت پساهفتاد، يک هيبريداسيون است. فرآيندهاي بينازباني- بينافرهنگي- بينا تجربه يي که مي توانند هريک، يکي از «اوربيتال» هاي پساهفتاد قلمداد شوند، منجر به ساخت هاي تازه زباني- فرهنگي- تجربه يي مي شوند، و اينجاست که به آفرينش نزديک مي شويم؛ با به وجود آوردن خطوط تفاوت، و تمايز
اعتماد

از لطفت ممنون. حالا می فهمم که چرا از « مجله ی شعر » خوشم نیامد. به نظر من دفاع از ادبیات پساهفتاد، دفاع از نابودی آن چیزیست که تا کنون در ادبیات به دست آمده
Mahyar wrote: "آزاده ی عزیز
از لطفت ممنون. حالا می فهمم که چرا از « مجله ی شعر » خوشم نیامد. به نظر من دفاع از ادبیات پساهفتاد، دفاع از نابودی آن چیزیست که تا کنون در ادبیات به دست آمده"
بايد از ديدگاه شما با دقت بيشتري نگاه كنم. حتما نظرم رو خواهم گفت
از لطفت ممنون. حالا می فهمم که چرا از « مجله ی شعر » خوشم نیامد. به نظر من دفاع از ادبیات پساهفتاد، دفاع از نابودی آن چیزیست که تا کنون در ادبیات به دست آمده"
بايد از ديدگاه شما با دقت بيشتري نگاه كنم. حتما نظرم رو خواهم گفت
ادبياتي که مي آيد
علي حسن زاده
پرهام شهرجردي نويسنده، منتقد و نظريه پرداز ادبي، داراي درجه دکترا در رشته ادبيات و تئوري مدرن فرانسه است. تحقيقات دانشگاهي او به تئوريزه کردن آثار موريس بلانشو و رولان بارت اختصاص داشته است. «مجله شعر» را در اسفندماه 1382 بنيان نهاده که به نشر ادبيات پيشرو مي پردازد. همزمان «نشر شعر پاريس» را هم تاسيس کرده است که به انتشار ادبيات فارسي و آثاري فلسفي - نظري به زبان هاي مختلف اختصاص دارد. در زمينه ادبيات امروز ايران، کتاب «اديسه بامداد» را درباره زندگي و آثار احمد شاملو تاليف کرده است. سلسله مقالات ادبي- انتقادي او از ابتداي دهه 80 شمسي، در مجلاتي چون کارنامه هوشنگ گلشيري منتشر شده است. «پساهفتاد» عنوان نظريه و نگاهي ادبي است که پرهام شهرجردي در سال هاي اخير پيش کشيده و مباحثي چون خطر شعر، چند زبانيت شعري، شعر پساتبعيد، شعر و کالبد شر، سنکوپ شعري و... را مطرح کرده است. او با پايه گذاري «دبستان »هاي شعري در کشورها و زبان هاي مختلف، حرکت تازه يي را براي ورود ادبيات فارسي به زبان هاي ديگر ايجاد کرده است. در زمينه شعر، شعر ترکيبي را با عنوان «در متن عکس» به وجود آورده که تلفيقي از عکس ها و متن هاي او است. در زبان فرانسه، پرهام شهرجردي عضو شوراي رياست «فضاي موريس بلانشو» است که به وسيله او و ديگر متخصصان آثار بلانشو همچون ژان لوک نانسي و کريستف بيدان تشکيل شده است. تحقيقات او در گروه «تئوري و ادبيات» دانشگاه پاريس هفتم- دني ديدرو که به وسليه ژوليا کريستوا بنيان نهاده شده است، به بررسي آثار معاصران از جمله ژاک دريدا، ژرژ باتاي، آنتونن آرتو، پي ير گي يوتا و... اختصاص دارد. کتاب «جنون روز» موريس بلانشو به همراه مقدمه يي بر آثار بلانشو، توسط پرهام شهرجردي به زبان فارسي منتشر شده است. کتاب «ماضي بعيد مرگم» عنوان قصه يي است که پرهام شهرجردي به زبان فرانسه نوشته و در سال 2006 به چاپ رسيده است، همچنين گزيده يي از آثار علي عبدالرضايي تحت عنوان «من در خطرناک زندگي مي کردم» را به فرانسه ترجمه کرده که به زودي در فرانسه منتشر خواهد شد.
---
-نخست از بحثي جدال انگيز که در اين سال ها مطرح شده است آغاز کنيم؛ گسستي بين مخاطبان و شعر امروز ما اتفاق افتاده است که اين گسست منجر به ايجاد بحراني با عنوان «بحران مخاطب» شده است. آيا مواجه شدن شعر امروز با «بحران مخاطب» مبداء تاريخي دارد؟
بايد از اينجا شروع کنيم؛ پرسش شما چه مي پرسد و از چه کسي مي پرسد؟ علاقه دارم اين بحث را بر مبناي تئوري «پروبلماتولوژي» ميشل مه ير، فيلسوف معاصر، کمي باز کنم. گاهي اوقات لازم است خود سوال زير سوال برده شود، گاهي لازم است به هستي سوال شک کنيم. اينجا در پرسشي که مطرح مي شود، انگار قطعيت و حتميتي در کار است؛ پاسخ دادن به اين پرسش، پاسخ به يک «قطعيت و حتميت» قبل از هرچيز، مهر تاييد زدن بر آن است. وقتي صحبت از «بحران مخاطب» مي شود، در گام اول بايد حوزه تحقيق و تفحص مان را از نظر زباني و از نظر نحوه نشر آثار مشخص کنيم. اين بحران، در کجا وجود دارد؟ در چه زباني؟ و در مورد کدام آثار صحت دارد؟ از کلي گويي پرهيز کنيم. شخصاً بارها اعلام کرده ام که آنچه برايم حائز اهميت است «ادبيات اقليت» است. اين ادبيات که به عنوان سومين انقلاب شعري (بعد از نيما و شاملو) از آن ياد مي کنيم، نزديک به دو دهه است که در زبان فارسي بروز کرده است. از دوم خرداد 76 به بعد، نشريات کمي به وظيفه خودشان عمل کردند؛ کمي در نشر، در معرفي و در نقد اين جوشش و خروش ادبي کوشيدند و ناشراني به اين جريان دامن زدند. بين 1376 تا 1380، روزنامه و مجله و ماهنامه و کتاب تا حدي - تاکيد مي کنم تا حدي - ادبياتي که زير عنوان ادبيات هفتاد مي شناسيم را کم و بيش پوشش دادند. در اين مدت کوتاه ادبيات بود که حرف اول را مي زد، و در اين مدت اصحاب مطبوعات و نشر توانستند براي يک بار هم که شده، تا حدودي موضعي عادلانه نسبت به ادبيات روز داشته باشند. عدالت بدين معنا که صفحات سپيد را به روي کلمات، به روي خلق و آفرينش بگشايي. بدين معنا که بگذاري خواننده جدي ادبيات با اين خلق ها، خلقت ها آشنا شود، روندشان را پي بگيرد، ادامه شان دهد. ادامه شان را بنويسد. به مرور، استراتژي مطبوعات و نشر تغيير کرد. به مرور اصحاب مطبوعات از ادبيات جدي فاصله گرفتند؛ به بيان ديگر رسانه هاي مکتوب به مرور قبضه شد و سعي کردند ادبيات هفتاد را بيرون کنند و ساده انگاري ها را به نام نقد و مقاله، متون معيوب و مخدوش را به نام ترجمه، و حرف هاي عوام خواهانه را به نام مصاحبه و گفت وگو منتشر کنند. طي هفت سال اخير برخي حرف هاي جعلي و غيرمستند بعضي از مرتجعان ادبي در مقاله ها و گفت وگوهاشان با مطبوعات آنقدر مکرر شد که انگار ديگر بدل به حقيقتي غيرقابل انکار شده، اما حقيقت اين نيست. شعر واقعي هفتاد اگر دوباره منتشر شود، با توجه به مخاطب هايي که ظرف ساليان اخير کسب کرده، شمار گاني غيرقابل قياس با آثار ديگر نحله هاي شعري خواهد داشت. نمي توان روزهايي را فراموش کرد که ادبيات هفتاد، فرهنگسراها و شب شعرها را پر کرده بود. اين شور و اشتياق هفتاد را مگر مي توان فراموش کرد؟ باري ادبيات هفتاد فضا را زنده کرد. بررسي آماري خوانندگاني که کتاب هاي تازه علي عبدالرضايي را در اينترنت دريافت مي کنند، به خوبي نشان مي دهد که نسل جديد به شدت خود را وامدار اين شعرها مي داند و با اشتياق آن را مي خواند و دنبال مي کند. ببينيد، نمي توان جلوي انتشار و حضور شاعر و شعرش را گرفت و بعد مدعي شد که اين آثار و اين شاعران خواننده ندارند. پس از من نخواهيد که دروغ را حقيقت بدانم. چند سالي است که چيزي به اسم ژورناليسم ادبي، به معناي عميق کلمه، در نشريات و روزنامه ها ديده نمي شود، روزي تاريخ ادبيات معاصر فارسي نوشته مي شود و اين مسائل مو به مو بررسي خواهد شد. باري نشريات مکتوب زبان فارسي به وظيفه و رسالت خودشان پايبند نبودند - آيا امروز هستند ؟- اينجا بود که ما آمديم و حوزه نشر ادبيات را متحول کرديم. ادبياتي را که روزنامه ها و مجلات و ناشران از انتشارش دست کشيده بودند، به حوزه ديگري منتقل کرديم. يعني کلاً راه و روش نشر ادبيات جدي زبان فارسي را دگرگون کرديم. اين مساله با تولد «مجله شعر» در اينترنت به انجام رسيد. شکي نيست که از اينجا به بعد، ادبيات زبان فارسي، راه تازه يي را آغاز کرد. اين مساله از چند جهت قابل بررسي ا ست. ما آمديم و عرصه اينترنت را همزمان به عنوان فضايي براي نشر، فضايي براي نقد، و فضايي براي آرشيو آنچه شده و مي شود، مورد استفاده قرار داديم.
-آيا عملکردهاي شاعران منجر به توليد اين بحران شده است؟
يک بار ديگر بياييم و از کليات فاصله بگيريم و به جزئيات بپردازيم. به گمانم در ساليان اخير، اتفاقات فوق العاده مهمي افتاده است. کساني که دست شان از خلق و آفرينش خالي است، با دامن زدن به بحر بحران، سعي مي کنند به نحوي جلب توجه کنند. ببينيد، در ادبيات مثل تمامي عرصه ها، رقابت مي تواند وجود داشته باشد. به شخصه از رقابت حمايت مي کنم چرا که تنها يک ادبيات وجود ندارد، ادبيات هميشه جمع بسته مي شود؛ گرچه گاهي يک نفر هم مي تواند يک تنه، تنه يک ادبيات باشد. در زبان فارسي هم ادبيات مي تواند متکثر باشد، همان طور که ما اين سال ها وضعيت «پساهفتاد» را مطرح مي کنيم. در «پساهفتاد» ما با تعدد امکان سر و کار داريم؛ با انتخاب هاي متنوع و متفاوت سر و کار داريم. انتخاب هاي زباني، انتخاب هاي تصويري، انتخاب هاي بياني، انتخاب هاي ساختاري. در هر کدام از اين زمينه ها در بطن اين زمينه ها، انتخاب ها در رقابت اند. به عنوان مثال، آفرينش و اداره اين رقابت هاي دروني در داخل متن، به زايش متون چندلحني - چندزباني منجر مي شود. شما از عملکرد شاعراني صحبت مي کنيد که منجر به توليد بحران شده است. من نه از «شاعران» که از «شاعر» صحبت مي کنم، از کار کسي مثل علي عبدالرضايي صحبت مي کنم. از کارهاي خودمان صحبت مي کنم؛ از دبستان هاي شعري مان در سرتاسر دنيا صحبت مي کنم که دست به کار بازآفريني مي زنند(چون ما «پساترجمان» را مي خواهيم، چون مي خواهيم شعري که در زبان فارسي نوشته مي شود، در زبان ديگر، در زبان بيگانه هم نوشته شود، بازنويسي شود). ما اينجا با توليدات ملموس ادبي سر و کار داريم، نه با انديشه هاي واپسگراي ادبيات چي هاي زبان فارسي که بحران هايي که نيست را تضميني براي هستي خودشان مي خواهند. اما کدام بحران، به واقع کدام بحران؟ مستند صحبت کنيم، تحقيق کنيم بعد نظر بدهيم. با استناد به بازآفريني هايي که از شعر علي عبدالرضايي به زبان هاي انگليسي، آلماني، فرانسه، ترکي، فنلاندي، ايتاليايي و... شده است، با استناد به خواننده هاي اين ادبيات در زبان هاي ديگر، با استناد به بازتاب ها در نشريات و رسانه هاي مختلف (جز در زبان فارسي. چرا؟) با استناد به هزاران هزار خواننده يي که ادبيات پساهفتاد را در اينترنت مي خوانند و دنبال مي کنند، با استناد به هزاران نفري که کتاب هاي نشر شعر پاريس را دريافت مي کنند، چاپ و توزيع مي کنند، با استناد به هزاران هزار بييننده يي که آثار چندرسانه يي را مي بينند و مي شنوند و در عين حال، با استناد به تاثيرگذاري هاي ادبيات پساهفتاد، در نوع نگاه، در نوع بيان، نحوه خواستن ها و نخواستن ها مي بينيم که ما به زبان فارسي وسعتي بي سابقه داده ايم. وقتي همه از ناتواني ادبيات فارسي حرف مي زنند، ما از ادبيات پساهفتاد به عنوان يک ابرقدرت ادبي حرف مي زنيم. مسلم است که بين ادبياتي که هنوز زبان فارسي را نمي شناسد و در حفظ تجربه هاي مکرر گذشته درجا مي زند و ادبياتي که با زبان فارسي زندگي مي کند، در زبان فارسي تجربه مي کند و در زبان فارسي خطر مي کند، فاصله هيهات است. دفتر شعري مثل «من در خطرناک زندگي مي کردم» معرف حرکت ماست. وقتي من بحثم را تحت عنوان «خطر شعر» مطرح مي کنم، پيش از هرچيز پيشنهاد مي کنم ادبيات را فراموش کنيم و ناادبيات را جايش بگذاريم. اين بدين معني است که وضعيت ادبيات فارسي به انتهاي يک دوره خاص رسيده است. چيزي که به آن مي گويم ادبياتي که تمام مي شود.