Dandelion - قاصدک discussion
شماوداستانتان
>
حكايت
date
newest »
newest »
موافقم اما گاهي آدم هيچ تصوري از موقعيت ها ندارهبراي همين مي ترسه يا ازش دور ميشه
يا ميخواد نيم بها حسابش كنه يا خيلي چيزهاي ديگه
ولي موفق كسي هست كه نكته سنج و دقيق بين و موقعيت شناس باشه
اونوقته كه موفق ميشه
بله ... گاهی شدیدن به این نتیجه می رسم که با موقعیت ها نباید چانه زد ! ولی اغلب دیر به این نتیجه می رسم!!!
به نظر ِ من راه ِ گریز از این موقعیّت این هست که انسان اگر شرایطی برایش پیش می آید که مجبور می شود تصمیمی در لحظه بگیرد، هر کاری را که دوست دارد بکند. ریسک کند تا به احساس و قلبش پاسخ دهد، نه به عقلش. شک نکن که نتیجه می دهد
مواظب افکارت باش آنها تبديل به کلماتت مي شوند .مواظب کلماتت باش آنها تبديل به اعمالت مي شوند.
مواظب اعمالت باش آنها تبديل به عاداتت مي شوند.
مواظب عاداتت باش آنها شخصيتت مي شوند.
مواظب شخصيتت باش آن سرنوشتت ميشود
..........
به جان ِ خودم جواب میده! اصلاً شما دخترها نمی دونم چرا فکر می کنید جواب نمیده.... مثل این که ما پسرها احساسی تریم؛ و البته موفق تر
ببین این درسته، ولی اگه بخوای از راه عقل بری، راستش رو بخوای فکر کنم که نتونی. چون ما آدم های شعر دوست ِ احساسی رو این جوری نساخته اند. و این رو هم بدون که دل هیچ وقت به آدم دروغ نمیگه
همیشه دوس دارم از حسم پیروی کنم اما اون منو فریب می دهخیلی وقته احساس برام دیگه اعتباری نداره
دوس ندارم پشیمون شم
از پشیمونی متنفرم
عقل قابل اعتماد تره
حداقل برای من که اینطوره
من در عین حال که می تونم کسی رو دوس داشته باشم می تونم ازش متنفر باشمولی همیشه یکی از این حسا غالبه
مثلا در مورد مادرم عشق غالبه یعنی درصد تنفر توش صفره
اما راجع به پدرم یکم فرق می کنه
همیشه وقتی از کسی محبت می گیرم چند برابر بهش پس می دم
این از یه عادتم برام فراترشده
این که خیلی خوبه! شما انسان ِ با محبّتی هستی! ولی در مورد ِ احساس، فکر می کنم احساس هات رو خوب نشناختی؛ یعنی کشفشون نکردی یا سرکوبشون کردی. واسه همینه که نتیجه نمی گیری دوست من


امپراطور رومي پرسيد : بهايشان چقدر است؟
سيبيل ها گفتند: يكصد سكه طلا
تيبريوس آنها را با خشم از خود راند سيبيل ها سه جلد از كتابها را سوزاندند و بازگشتند و گفتند: قيمت همان صد سكه است !
تيبريوس خنديد و گفت:چرا بايد براي چيزي كه شش تا و نه تايش يك قيمت دارد بهايي بپردازم؟
سيبيل ها سه جلد ديگر را نيز سوزاندند و با سه كتاب باقي مانده برگشتند و گفتند:قيمت هنوز همان صد سكه است .
تيبريوس با كنجكاوي تسليم شد و
تصميم گرفت كه صد سكه را بپردازد .
اما اكنون او مي توانست فقط قسمتي
از آينده امپراطوريش را بخواند .
مرشد مي گويد: قسمت مهمي از درس زندگي اين است كه با
موقعيتها چانه نزنيم!!!