انجمن شعر discussion

42 views
ترجمه شعر > کفر نمی گویم...

Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Sanaziii (new)

Sanaziii | 8 comments خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی

غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…


شریعتی_کارو


message 2: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 379 comments ممنونم دوست ِ عزیزم. این ترجمه یکی از بهترین ترجمه هایی بود که تا به حال خوانده ام. واقعاً که عالی است و من کمتر ترجمه ی شعری در این سطح دیده ام. البته شعر ِ اصلی این جا نیست، ولی ترجمه اش هم به تمام ِ معنا شعری کامل است که در کمتر ترجمه ی شعری این ویژگی پیدا می شود

باز هم ممنون ساناز ِ عزیز


message 3: by Azade, Hazemizade (new)

Azade Hazemizade (azadehazemi) | 868 comments Mod
ممنون از اين انتخاب دلنشين.

خواهشمندم از دوستان اگر كسي متن اصلي شعر را دارد، در همين پست قرار دهد.

باز هم از حضور خوبتون ممنون


message 4: by Sanaziii (new)

Sanaziii | 8 comments ;D


message 5: by Sanaziii (last edited Nov 11, 2009 06:16AM) (new)

Sanaziii | 8 comments اینم یه نسخه دیگه و البته کاملتر:




خداوندا! اگر روزی از

عرشت به زیر آیی
و لباس فقر بپوشی
و برای لقمه نانی غرورت را به پای نامردان بشکنی


زمین و آسمانت را کفر میگویی, نمیگویی؟


خداوندا اگر در روز گرماگیر تابستانی
تن خسته خویش را بر سایه دیواری
به خاک بسپاری
اندکی آنطرف تر کاخ های مرمرین بینی


زمین و آسمانت را کفر می گویی, نمی گویی؟!

خداوندا اگر با مردم آمیزی
شتابان در پی روزی
ز پیشانی عرق ریزی
شب آزرده و دل خسته
تهی دست و زبان بسته
بسوی خانه باز آیی

زمین و آسمانت را کفر می گویی, نمی گویی؟!



خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را

بس کن تو ظلمت را

تو در قرآن جاویدت هزاران وعده دادی
تو خود گفتی که نا مردمان بهشت را نمیبینند
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
که نا مردمان ز خون پاک مردانت هزاران کاخ میسازند

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را


تو خود گفتی اگر اهرمن شهوت
بر انسان حکم فرماید تو او را با صلیب عصیانت
مصلوب خواهی کرد
ولی من با دو چشم خویشتن دیدم
پدر با نورسته خویش گرم میگیرد
برادر شبانگاهان مستانه از آغوش خواهر کام میگیرد
نگاه شهوت انگیز پسر دزدانه بر اندام مادر می لرزد
قدم ها در بستر فحشا می لغزد


خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را بس کن تو ظلمت را

تو خود سلطان تبعیضی
تو خود فتنه انگیزی
اگر در روز خلقت مست نمیکردی
یکی را همچون من بدبخت یکی را بی دلیل آقا نمیکردی
جهانی را اینچنین غوغا نمیکردی

هرگز این سازها شادم نمیسازد
دگر آهم نمیگیرد
دگر بنگ باده و تریاک آرام نمیسازد
شب است و ماه میرقصد
ستاره نقره می پاشد
من اما در سکوت خلوتت آهسته میگریم
اگر حق است زدم زیر خدایی....!!!

خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را



خداوندا تو می گفتی زنا زشت است و من دانم که عیسی زاده طبع زنا زاد خداوندیست.



خدایا ! خالقا ! بس کن جنایت را
بس کن تو ظلمت را







message 6: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 379 comments ممنون از این که ادامه اش رو قرار دادی. این شعر خیلی شعر ِ جالب و زیبایی هست و واقعاً انسان را به فکر وا می دارد. ولی یه حسّی به من می گفت که این ترجمه نقصان داشت. این یکی مال ِ کی بود؟


message 7: by Mahyar (new)

Mahyar Mohammadi | 379 comments باز هم ممنون

:)


message 8: by Babak (new)

Babak Kamkar | 305 comments به یاد عصیان بندگی فروغ افتادم
ممنونم دوست عزیز


message 9: by Mohammadali, Hasanloo (new)

Mohammadali Hasanloo (09354609059) | 145 comments Mod
ممنون و متشکر بابت این ترجمه خوب.


back to top