انجمن شعر discussion
ترجمه شعر
>
تد هيوز
date
newest »
newest »
ممنون مسلم جان که این اطلاعات را در اختیارمان قرار دادی .
بخشی از اینها را به خصوص اختلافات سیلویا و هیوز را
می دانستم و در موردش کم و بیش خوانده بودم .
البته جالب ترین چیزی که من از هیوز شنیده ام اینکه او به داشتن یک زبان ثابت در شعرهایش معتقد نبود و برای هر کاری گویا زبان خاص خود را داشت .البته این را خودم به طور موثق نخوانده ام بلکه از آقای بهاری که خودت دیگر به اطلاعات عظیمش واقفی شنیدم.
جالب ترین سطر این شعر به نظر من سطر 3 بود :
آریل بر سرانگشتت نشسته
و تو به دهانش انگور می گذاری
اتفاقی که در سطر 3 افتاده خیلی ذهنم را مشغول کرده . از لحاظ تصویری به شدت فراواقعیت است طوری که نمی دانم اسمش را چی بگذارم . من همیشه از این جور تصویرها لذت می برم .
بخشی از اینها را به خصوص اختلافات سیلویا و هیوز را
می دانستم و در موردش کم و بیش خوانده بودم .
البته جالب ترین چیزی که من از هیوز شنیده ام اینکه او به داشتن یک زبان ثابت در شعرهایش معتقد نبود و برای هر کاری گویا زبان خاص خود را داشت .البته این را خودم به طور موثق نخوانده ام بلکه از آقای بهاری که خودت دیگر به اطلاعات عظیمش واقفی شنیدم.
جالب ترین سطر این شعر به نظر من سطر 3 بود :
آریل بر سرانگشتت نشسته
و تو به دهانش انگور می گذاری
اتفاقی که در سطر 3 افتاده خیلی ذهنم را مشغول کرده . از لحاظ تصویری به شدت فراواقعیت است طوری که نمی دانم اسمش را چی بگذارم . من همیشه از این جور تصویرها لذت می برم .
Mohammadali wrote: "ممنون مسلم جان که این اطلاعات را در اختیارمان قرار دادی . بخشی از اینها را به خصوص اختلافات سیلویا و هیوز را
می دانستم و در موردش کم و بیش خوانده بودم .
البته جالب ترین چیزی که من از هیوز شنیده..."
میشه اسمش رو گذاشت یک عینیت تجربی که در طول زمان به نوستالژی بدل شده
در باره زبان هیوز باید گفت ک حق با آقای بهاریه در این شعر هیوز با حذف کردن فعل ها به سطرها توالی خاصی بخشده و خاطرات مالیخولیایی خودشو از جشن تولدی که البته هرگز برگزار نشده روایت کرده. این تکنیک در دو شعر بعدی که اینجا خواهم گذاشت هم به نوعی کم رنگ تر تکرار شدن
Mahyar wrote: "از اطّلاعاتی که دادی ممنون مسلم جان. البته فکر می کنم در ترجمه خیلی هم وفادار نیستی"كاملا حق با توئه! من شاعرانه بودن رو به وفاداري كامل ترجيح ميدم. برام مهمه كه مخاطب كاملا احساس كنه چيزي كه داره ميخونه شعره
درسته. البته من بیشتر منظورم دخل و تصرّف بود. ولی با این حال ترجمه های شما خیلی مسلّط و خوب هست.... هر چند من وفاداری به متن در حین ِ شاعرانه بودن را بیشتر می پسندم دوست عزیزاز شما خیلی متشکّرم که ترجمه های خودتون رو در اختیار ِ ما می گذاری
Mahyar wrote: "درسته. البته من بیشتر منظورم دخل و تصرّف بود. ولی با این حال ترجمه های شما خیلی مسلّط و خوب هست.... هر چند من وفاداری به متن در حین ِ شاعرانه بودن را بیشتر می پسندم دوست عزیزاز شما خیلی متشکّرم ک..."
من هم ممنونم و خوشحال از داشتن مخاطبان شعر فهم
اول عذر ميخوام كه دير خوندمش...
اين قشنگترين ترجمه اي بود كه از شما شنيدم و البته قشنگتر از شعر قبلي تدهيوز هم
من يه قسمتهاييش رو به سليقهء خودم خوندم (مثل هميشه البته) و بايد ببخشيد دوست من...
همه ميخندند، تو چرا درهمي اينقدر؟
انگار براي قدرشناسي
جمع اند همه
دوستان قديم. دوستان تازه
چند نويسندهي نامي
دربار شما پر است از نديمان انديشمند
ناشرها
دكترها
پرفسورها
كه چشمانشان در خندهاي دلپذير پيچيده
حتي شقايقهاي پير
وقتي گلبرگشان ميريزد
ميخندد
شمعها سر انگشت ميجنبانند
تا پايدار تر شود شاديشان
و مادرت در سراي سالمندان
ميخندد
بچههايت آن سوي زمين
پدرت هم
درون تابوتش
.
.
.
موفق باشي مسلم جان
اين قشنگترين ترجمه اي بود كه از شما شنيدم و البته قشنگتر از شعر قبلي تدهيوز هم
من يه قسمتهاييش رو به سليقهء خودم خوندم (مثل هميشه البته) و بايد ببخشيد دوست من...
همه ميخندند، تو چرا درهمي اينقدر؟
انگار براي قدرشناسي
جمع اند همه
دوستان قديم. دوستان تازه
چند نويسندهي نامي
دربار شما پر است از نديمان انديشمند
ناشرها
دكترها
پرفسورها
كه چشمانشان در خندهاي دلپذير پيچيده
حتي شقايقهاي پير
وقتي گلبرگشان ميريزد
ميخندد
شمعها سر انگشت ميجنبانند
تا پايدار تر شود شاديشان
و مادرت در سراي سالمندان
ميخندد
بچههايت آن سوي زمين
پدرت هم
درون تابوتش
.
.
.
موفق باشي مسلم جان
سلامشعر قشنگی است و با احساس .البته من در ترجمه صاحب نظر نیستم تنها من معتقدم حذف کلمه است باید به قرینه باشد و لذا پیشنهاد می کنم پیچید جای پیچیده( البته با شک) ، نشست جای نشسته نوشته شود و ضمن آنکه بنویسی به غنچه لب های مثل بوسه در کنار این ها استفاده جالب از لغت قدرشناسی که ظریف انتخاب شد و استعاره شمع عالی بود ولی این جمله اینطوری نوشته شود پدرت درون تابوت / می خندد به جای جابجایی فعل بهتر است زیرا نیازی به آن نیست . در کل احساس خوبی در آن بود و امیدوارم با استفاده از دوستانی مثل شما بیشتر به تد آشنا شوم . موفق باشید




شايد آنقدر كه هيوز در عالم ادبيات پيروز بود در زندگي شخصي خودش شكست خورده و ناكام بود. تد با سيلويا پلت شاعر بزرگ امريكايي ازدواج كرد و اين ازدواج پس از كوتاه مدتي به طلاق انجاميد. كمتر از يكسال بعد هم سيلويا در سي و يك سالگي به طرز دردناكي خودكشي كرد. تا سالها همه تد را مسئول مرگ سيلويا ميدانستند. اما تد تا آخر عمر در برابر همه اين تلخيها سكوت كرد تا سال 1998 كه با مرگ دست به گريبان بود دفتر شعري به نام نامههاي زاد روز منتشر كرد و چندروز بعد درگذشت اين دفتر حاصل سكوت 35 سالهي او در برابر مرگ سيلويا و اندوه او از ناكامي عشقش به اين شاعر بزرگ و مادر دو فرزندش بود. مخاطب اين دفتر سيلوياي مرده است كه گويي نوستالژي يك خاطره دور را زنده ميكند كه زخمهايش كهنه شدني نيست.
چند شعر از اين مجموعه را ترجمه كردهام كه اولين آنها در زير ميآيد
تو ضيح: آريل نام اسب دوران كودكي سيلويا بوده كه در شعرهاي خود او جايگاه مهمي دارد
------------------------------------------------------
در شصتمين زاد روز تو،
در زرق وبرق كيك
آريل بر سر انگشتت نشسته
و تو به دهانش انگور ميگذاري
يكدانه سياه، يكدانه سبز
درغنچه لبهايت كه شبيه بوسه شده
همه ميخندند، تو چرا درهمي اينقدر؟
انگار همه
براي قدرشناسي
دور هم جمعند
دوستان قديم. دوستان تازه
چند نويسندهي نامي
دربار شما پر از نديمان انديشمند است
و ناشرها و دكترها و پرفسورها
كه چشمانشان در خندهاي دلپذير پيچيده
حتي شقايقهاي پير ميخندند
آنها که گلبرگشان ميريزد
شمعها سر انگشت ميجنبانند
تا شاديشان پايدار تر شود
مادرت در سراي سالمندان ميخندد
بچههايت آن سوي زمين ميخندند
پدرت هم ميخندد
درون تابوتش
و ستارهها
حتما ستارهها هم از خنده تكان ميخورند
آريل!
آريل چطور؟
آريل هم شاد است كه اينجاست
تنها تو
و من
بي لبخنديم
-----------------------------------------------------
Freedom of Speech
At your sixtieth birthday, in the cake's glow,
Ariel sits on your knuckle.
You feed it grapes, a black one, then a green one,
From between your lips pursed like a kiss.
Why are you so solemn? Everybody laughs
As if grateful, the whole reunion
old friends and new friends,
Some famous authors, your court of brilliant minds,
And publishers and doctors and professors,
Their eyes creased in delighted laughter-even
The late poppies laugh, one loses a petal.
The candles tremble their tips
Trying to contain their joy. And your Mummy
Is laughing in her nursing home. Your children
Are laughing from opposite sides of the globe. Your Daddy
Laughs deep in his coffin. And the stars,
Surely the stars, too, shake with laughter.
And Ariel
What about Ariel?
Ariel is happy to be here.
Only You and I do not smile