Dandelion - قاصدک discussion
دل نوشته كوتاه
>
آزاد خواهم شد
date
newest »


عاقبت یک روز مغرب محو تماشای مشرق میشود
عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود
شرط میبندم زمانی که نه زود است و نه دیر
مهربانی حاکم کل مناطق میشود
....

ملت تباه گشــــــــته از این گیرودار نحس
نی رحم و عاطفه ست و نه الفت، نه احترام
باشد میان خـــــــورد و کلان احتقار نحس
گاهی زبان و ملـــــــــــــت ما در میان بود
گه مذهــب است نقطۀ عطفِ شعارِ نحس
بیگانه هــا به غفـــلت ما خنــــده می زنند
کاینجـــــا برادری به برادر؛ چـــو مار نحس
گاهی جـــــــــــدال و جنگ پسر با پدر بود
گه مـــادری ز دخت خـود اندر حصار نحس
گه دیگــــــــــــری ز اوج افق، بم بیفگــند
گاهــــــــــــی میان شهر بود انفجار نحس
دانی ز بعـد وحـــدت و الفت چــــرا نفاق؟
چـــون رشـته ی محبت ماراست تار نحس
تا کی تفنــگ و توپ و برادر کشــــی بود؟
بس کن! کــه انتحـــار بود ننگ و عار نحس
وآنکس کـه خـــدمتی به گلستان می کند
بینی خلیده گشته دودستش به خار نحس
آسمان ابری شد، باران بارید، برف آمد، آب شد
آسمان آبی شد
من به گوشم همه شب سوز نوای همه همهمه ها جاری شد
گفتمت هیچ نمیدانی و لیک
تو به من خندیدی
تو فراوان سخن از پاکی باران گفتی
گل باران زداه از باغ دل خسته ام اما چیدی
رازقی راز گل سرخ چه می داند چیست؟
من تو را گفتم: روزگاری در پیش است
که در آن عشق ندارد جایی
و در آن روح چنان بیمار است
که تو گویی مرده است
و تو گفتی: تو که از عشق نمیدانی هیچ
و هی خندیدی
من نمیدانستم تو چرا می خندی
من نمیفهمیدم روشن آینه در دست تو مرده ست و تو
ابر تاریک ندیدن را هجی می کردی
من نفهمیدم سر راه من کور تو چاهی کندی
و من افتادم در آن از سر خامی و نابینایی
لیک امروز دگر نیست به قلبم یادی
از دروغ و ستم و مکر و فریب یادت
میروم تا ته آن کوچه که بن بست نبود
یاد تو در دل من میمیرد
و از امروز به بعد آزادم