داستان هاي كوتاه طنز discussion
دستنوشته های شما
>
در مورد خانمها
date
newest »
newest »
فرهاد گرامی چنان زیبا مینویسی که دوست ندارم با نوشته های ناموزون خودم و تصویر نچندان خوشایندم از زیبایی و جذابیت کارهایت کم کنم ولی مطمئن باش تمامی نوشته هایت را میخوانم و بی هیچ اغراقی از تمامی نوشته هایت تا کنون لذت برده ام
امیدوارم همواره در رقص قلم بر پهنه بیکران کاغذ سفید با آوای دلنشین پندارت رهبری شایسته باشی
امیدوارم همواره در رقص قلم بر پهنه بیکران کاغذ سفید با آوای دلنشین پندارت رهبری شایسته باشی









منم زن که در عشوه و پیچ و خم
ندارم ز طاووس هندی منم هیچ کم
دلم غرق احساس و روحم لطیف
تنم چون حریر یمانی ظریف
به یک غمزه از مرد دل میبرم
به یک ناز جان ورا میخرم
به درگاه شاهان چو من باشمی
نباید بود غصه و ماتمی
مرا قدر دانند اسکندران
به دنبال من کهتر و مهتران
سیاوش چو از عشق من گشت دور
ز آتش ببایدش کردن عبور
بسا پهلوانان که گاف داده اند
دل خون خود را به داف داده اند
مرا دلبری پیشه است و هنر
تمام یلان جهان نزد من همچو خر
نگاهم چو تیری ست آکنده زهر
نشاید بود پاک گشتن به بحر
به مژگان تیرم خمی چون کمان
چو رنگین کمان در دل آسمان
به ابرو و آرایش مو و پوست
نمایم چو دیوانگان غیر و دوست
به رژ گونه و ریمل و خط چشم
به لاک و به عطر حراجی قشم
نمایم خودم را چو سرو روان
درون مجالس کران تا کران
کمر را کنم همچو نی لاغرش
که در فکر تو سخت شد باورش
اگر یک پسر گویدم نازنین
بکوبم به سیلی به گوشش، همین
اگر باز گوید مرا این زمان
دوباره زنم، این زمان بر دهان
چه معنی پسر اینچنین پرسخن
که گستاخ و پررو شود نزد من
چو باشد مرا خواستگاری به در
به او "نه" بگویم به کرات و مر
چو بینم که شاید پشیمان شود
رود از برم یا که پنهان شود
بگویم به صد ناز و صد پیچ و خم
چنان که نمایم دو من وزن کم
چو زائوی بدبخت بیقابله
به عجز و اجازت ز بابم "بله"ا
خلاصه بگویم که من از طلام
ز شوخی و شنگی نه کم از بلام
که گوید که من آدم از این بهشت
برون کرده ام با دلی بد سرشت
مر آدم خودش پرخور و گنده بود
که اشکمبه چون بشکه و کنده بود
نمیدانم آخر چه خبطی مراست
که مرد دشمنم از زمین و هواست