Dandelion - قاصدک discussion

27 views
شعروترانه > مادر

Comments Showing 1-9 of 9 (9 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Farhad Taheri (new)

Farhad Taheri (FarhadTaheri) زیر باران بودم

زیر قطره، لب حوض، یک نفس باد خنک از طرف مغرب سرخ

من هراسان پی چیزی بودم

پی جنسی از نور، پی یک خنده سرسبز امیدم، مادر

لحظه ها رنگ غریبی دارند

سال قبلی ، اینجا، لب حوض پر آب، من کنار گل سرخ

مادرم اینجا بود

و ترنم به ترنم به نسیمی که به سوی نفسم مژده بودن می داد

مادرم رفت و من ماتم و حیران

که چه شد شاخه گل نرگس ما سخت شکستش لب ایوان

من هنوز منتظر پاسخ بادم

که بکوید که چه شد مادر من از بر من رفت

و هنوز هم لب حوضم

یاد او مانده به یادم


message 2: by Nastaran (new)

Nastaran | 40 comments با وجود اینکه گرمی حضور مادرم را در تمام ثانیه های زندگیم حس می کنم ولی این شعر قلبم رو لرزوند !!!
امیدوارم هیچ کس این غم رو تجربه نکنه گرچه می دونم این آرزو برآورده نمی شه !!!


(setareh).ساینا ستاره (sainaahmadigmailcom) | 687 comments چرا نسترن جون
در یک حالت برآورده میشه
اونم این که اونایی که واسشون آرزو کردی زودتر از مادرشون برن تااین غم وتجربه نکنن
....
!!!
البته این یک شوخی بود
...
ممنونم فرهاد عزیز از شعر زیبا و عمیقت


message 4: by Nastaran (new)

Nastaran | 40 comments می دونید ساینا جون را ه حل پیشنهادی شما تقاضاییه که من همیشه از خدا دارم و امیدوارم که خدا مثل همیشه که روم رو زمین نمی اندازه این دفعه هم خوشحالم کنه !!!


ارمـغـان مهـاجری  | 226 comments Mod
فرهاد جان زیبا بود ممنون عزیز


message 6: by Farhad Taheri (new)

Farhad Taheri (FarhadTaheri) خواهش می کنم ارمغان عزیز


(setareh).ساینا ستاره (sainaahmadigmailcom) | 687 comments زندگی بیگانه این‌گونه آغاز می‌شود: «امروز مادرم مرد، شاید هم دیروز. نمی‌دانم ... » مادری مرده است و پسرش بر نعش او زاری نمی‌کند. شب احیا را می‌خوابد. سیگار دود می‌کند و قهوه می‌نوشد. علاقه‌ای به دیدن چهره مادر پیش از خاکسپاری ندارد. به هنگام بازگشت خوشحال است که به زندگی عادی‌اش باز می‌گردد.

فردای روز تدفین به دیدن یک فیلم می‌رود، شنا می‌کند و با معشوقه‌اش همبستر می‌شود. در اداره وقتی رئیس علت مرگ مادر را می‌پرسد، به او می‌گوید: «تقصیر من نیست». فرصت ارتقای شغلش و رفتن به پاریس را به دلیل آن‌که «دلیلی برای تغییر زندگی» نمی‌بیند و برایش «بی‌تفاوت» است از دست می‌دهد.

به دلیل داشتن خویی عجیب و بی احساس ماریا عاشقش شده و مطمئن است که همین اخلاق باعث تنفرش هم خواهد شد! او عشق ماریا را به خود بی معنی می‌داند و به نظرش این کار « هیچ دلیل ندارد». با همسایه خود ریمون به خاطر یک ناهار ساده ارتباط برقرار می‌کند.

در نزاعی که بین ریمون و برادر معشوقه‌ی سابقش درمی‌گیرد وارد شده و بی خود و بی‌جهت، زیر آفتاب مدام و یک‌ریز چند گلوله به طرف مرد عربی که برادر معشوقه‌ی ریمون است شلیک می‌کند.

مرد کشته می‌شود و از اینجا به بعد داستان رنگ دیگری می‌گیرد و من راوی، مورسو از خواب آرام و ساکت خود بر می‌خیزد. گرچه بی‌عمل و ساکن است اما در سکوت محض سلول تنگ و تارش فکر می‌کند
...


message 8: by Saeedeh (new)

Saeedeh mosavi | 268 comments خيلي جالبه فرهاد عزيز
ديشب فيلم مادر ساخته حاتمي كيا رو ديدم
و قلبم هزار بار لرزيد تا تموم شد فيلم
امروز وقتي شعرت رو ديدم باز دلم لرزيد

يه ديالوگ معروفش هم كه اكبر عبدي گفت اين بود
مادر مرد از بس كه جان ندارد
.
.
فرهادجان صبوري و شاديت رو آرزو دارم


message 9: by Reza (new)

Reza (rezadpm) | 8 comments مادر
تو رفتی و عکس تو بر روی طاقچه مانده است
عکس تو بر عکس تو که همیشه شاداور بودی بسیار غم انگیز است
اینک با نظاره نزار خویشتن بر روی عکس تو حیات بی تو را مکث کرده ام
نگریستن با گریستن همراه می شود
چهره تو چهره من را در ایینه وجدان چهره غم کرده است
خواهم که ان ایینه غمبار را بشکنم
اما دریغ که مدتیست
او مرا شکسته است


back to top