هوای بعد از نم باران آفتاب نرم زمستان فارق از هر خیال نشسته با یار سیگار در دست و دو تی تاب و در توالی یار سیگار تی تاب چای تو باز هم حریص نشسته ای و آرزو می کنی می کنی ای کاش این توالی را می شد یک جا انجام داد من را نگران می کند که مبادا این حرص ها کار دستمان بدهد! بی خیال می شویم با هم نگران! نگران نگران نگران آن دور دست مبهم
مینویسم، چون میدانم هیچ گاه نوشتههایم را نمیخوانی، حرف نمیزنم، چون میدانم هیچ گاه حرفهایم را نمیفهمی، نگاهت نمیکنم، چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی، صدایت نمیزنم، زیرا اشکهای من برای تو بیفایده است، فقط میخندم، چون تو در هر صورت میگویی من دیوانهام نگرانم،نگران ..!!!
آفتاب نرم زمستان
فارق از هر خیال نشسته با یار
سیگار در دست و دو تی تاب
و در توالی یار سیگار تی تاب چای
تو باز هم حریص نشسته ای و آرزو می کنی می کنی ای کاش این توالی را می شد یک جا انجام داد
من را نگران می کند که مبادا این حرص ها کار دستمان بدهد!
بی خیال می شویم با هم نگران! نگران نگران نگران آن دور دست مبهم