دكتر عبدالكريم سروش discussion

13 views
مسيح در اسلام

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mina (new)

Mina (hooman) | 19 comments Mod
مسیح در اسلام/عبدالکریم سروش
از نظر مسلمانان، حضرت عيسي(ع)يكي از پيامبران الهي است و به همين مناسبت براي او حرمت فوق‌العاده قايليم؛ به او احترام مي‌گذاريم و او را يكي از اعضاي بزرگ سلسله‌ي جليله‌ي پيامبران مي‌دانيم و براي او جايگاهي بلند و مرتبه‌اي رفيع نزد خداوند قايليم و پيروان راستين او را مهتدي و بر جاده‌ي هدايت دانسته، او را يكي از اولياي بزرگ خداوند مي‌شماريم كه اگر كسي در كنف عنايت و هدايت و ولايت او قرار بگيرد، قطعاً به خدا و به بهشت راه پيدا خواهد كرد. اما ميان مسلمانان و مسيحيان در شناخت اين ولي بزرگ الهي اختلافاتي هست. اين اختلافات مهم از جهت دين‌شناسي و هم از جهت اسلام‌شناسي بسيار آموزنده است. من پيرامون هر دو مقوله اندكي سخن خواهم گفت.
اختلاف ما با اعتقادي كه مسيحيان درباره‌ي پيامبر يا خداي خود دارند امري است كه تقريباً در نمازهاي هر روزه‌ي ما جاري است. سوره‌ي«توحيد»، كه شايد ما هميشه و همواره در ركعات نمازمان آن را قرائت مي‌كنيم، متضمن نوع موضع‌گيري مشخص و صريح در مقابل اعتقاد مسيحيان است. سوره‌ي«توحيد»، ابتدا خداوند را به وحدانيت ياد مي‌كند: « قل هو الله احد، الله الصمد» و در ادامه مي‌فرمايد: «لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً احد » اين دو آيه موضع‌گيري روشني در مقابل اعتقاد مسيحيان است. خداوند نه فرزندي دارد و نه خود فرزند كسي است؛ نه مي‌زايد و نه زاده شده است و هيچكس هم شريك و همسر او، و هم‌رديف و همنشين او نيست. خداوند در اين آيات كسي است در موقعيتي ممتاز و يگانه در هستي، كه نه تنها هم‌پايه‌اي ندارد، بلكه فرزندي هم ندارد‌؛ و بالاتر از آن، تعلق نسبي با هيچ‌كس ندارد. خداوند در اين آيات نه پدر است، نه فرزند، نه همسر، نه زن و نه شوهر.
اين توضيح صريح كه در سوره‌ي توحيد آمده است، همچنان‌كه ذكر شد، واكنشي نسبت به اعتقاد مسيحيان است كه دست كم- بدون آنكه به تفسيرهاي مختلف آن مراجعه كنيم- به زبان عيسي(ع) را « Son of god» يا پسر خدا مي‌دانند و براي خداوند تعبير father يا «پدر» را به كار مي‌برند و نسبت پدري و پسري را ميان خداوند و عيسي (ع) برقرار مي‌كنند. اين تعبير در انجيل فراوان به كار رفته است. در مواردي عيسي (ع) مي‌گويد: « من به نزد پدر خواهم رفت.» يا اينكه «خداوند پسر خود را به زمين فرستاد تا كشته شود و به خاطر آمرزيده‌شدن گناهان آدميان رنج ببرد.»
يكي از جملات بسيار مهم و مشهور انجيل كه به حدود 1100 زبان ترجمه شده است همان است كه مي‌گويد: « خداوند جهان را آنقدر دوست داشت كه فرزند خود را فرستاد تا شهيد شود و كساني كه به او راه پيدا مي‌كنند و اين فرزند را مي‌شناسند، مشمول هدايت شوند و به هلاكت مبتلا نگردند.» تعبير پسر خدا، فرزند خدا يا پدر اين پسر- چنانكه مي‌دانيم- در ادبيات مسيحي بسيار رايج است، به هيچ وجه مورد قبول قرآن و پيامبر اسلام نبوده است؛ به همين سبب در قرآن تعبيرات بسيار روشن و عتاب‌آميزي نسبت به اين اعتقاد مسيحيان وجود دارد: لن يستنكف المسيح(ع) ان يكون عبدالله، خود عيسي (ع) كه ابا ندارد از اينكه بنده‌ي خداوند باشد. او، و هركس ديگري، وقتي‌كه در رابطه با خدا تعريف مي‌شوند، هيچ نسبتي جز نسبت بندگي با خداوند پيدا نمي‌كند. هيچ كس، ولو بزرگترين پيامبران الهي، نسبتي نزديكتر و خصوصي‌تر از« بندگي » با خداوند ندارند و بالاخص، به تصريح قرآن،نسبت نسبي، سببي فرزندي، پدري و چنين نسبتهايي به نحو مطلق منتفي است. بنابراين، ما در واقع حتي در نمازهاي هر روزه‌مان اين موضوع را با خودمان باز مي‌گوييم كه گويي يك انحراف عقيدتي جدي و حاد در مسيحيت جريان داشته است و پيامبر اسلام از همان ابتداي دعوت خود، كه خود را با اين قوم روبرو مي‌ديد، كمر همت به تصحيح اين اعتقاد انحرافي بست تا پيروان خود را از در افتادن در ورطه‌ي اين اعتقاد انحرافي مصون بدارد.
بسياري از آنچه در اسلام و قرآن آمده است، نوعي موضع‌گيري و عكس‌العمل است؛ به طوريكه اگر اطرافيان و مخاطبان پيامبر كسان ديگري بودند و اعتقادات ديگري داشتند، عكس‌العمل‌هاي پيامبر(ص) و قرآن هم متفاوت مي‌شد؛ به اين معنا كه اگر سخنان و اعتقادات ديگري مطرح مي‌شد نسبت به آنها موضع‌گيري مي‌كرد. اعتقاد رايج مسيحياني كه در جزيره‌العرب بودند، پيامبر و قرآن را به اين نحو از موضع‌گيري سوق داد. در قرآن سخناني به مسيحيان نسبت داده شده است كه مربوط به همه‌ي مسيحيان نيست. گروههاي كوچكي از مسيحيان كه در آن روزگار در جزيره‌العرب و حجاز زندگي مي‌كردند، اعتقاداتي بسيار خاص و استثنايي و مخصوص به خودشان داشته‌اند. آن اعتقادات در قرآن مورد توجه و تفكر قرار گرفته‌اند. جمع قليلي از آن مسيحيان حتي حضرت مريم(س) را هم دخيل در الوهيت مي‌شمردند و معتقد بودند كه او هم يكي از اعضاي «God head» و به اصطلاح «مجموعه‌ي الوهيت» است. اين اعتقاد، اعتقاد رايج و متداولي در ميان مسيحيان نيست، بلكه جمع قليلي اين اعتقاد را داشتند؛ ولي با اين حال خداوند در قرآن جهت نقض اعتقاد اين گروه قليل از مسيحيان چنين تذكر مي‌دهد كه روزي مي‌رسد كه خدا به مسيح (ع) بگويد:
«. . . ءانت قلت للناس اتخذوني و امي الهين من دون الله»؛
تو بودي كه به مردم آموختي كه تو را و مادرت را به منزله‌ي خداوند برگيرند؟
ومسيح(ع) به خداوند پاسخ مي‌دهد: «اگر گفته بودم تو خود مي‌دانستي. من چنين سخني نگفته‌ام و چنين آموزشي نداده‌ام !»
لذا حتي دامنه‌ي عكس‌العمل‌ها، موضع‌گيري‌ها و نقل قول‌ها تا اين حد باريك مي‌شود كه حتي پاره‌اي از گروههاي اقليت نادر هم مورد توجه قرار مي‌گيرند. اين مطلب بايد درسي براي مفسران ما باشد كه گمان نكنند هر اشارتي كه در قرآن به مسحيت رفته است، به جميع مسيحيان برمي‌گردد و تمامي آنها را در برمي‌گيرد. گاهي آن نقل قولها به گروه معين و محدودي كه در آن روزگار و آن نقطه‌ي جغرافيايي وجود خارجي داشته‌اند برمي‌گردد.
باري، داستان حضرت مسيح(ع) و تولد و وفات او، هر دو، مورد توجه پيامبر اسلام و قرآن بوده است. ما با هر استاندارد و هر معياري كه بسنجيم، مسيح(ع) يك شخص استثنايي بوده است. هم تولد مسيح تولد غريب و غير متعارف و عجيبي بوده است؛ هم وفات و از دنيا رفتن او عجيب و غير متعارف بوده است؛ هم زندگاني و پيامبر شدن او. مسيح(ع) از هر جهت فردي استثنايي بوده است و هيچ شباهتي به پيامبران ديگر الهي نداشته است. او نه تنها در ميان عامه مردم، بلكه در ميان سلسله‌ي انبياء هم يك شخصيت بسيار متفاوت و استثنايي بوده است: كسي كه بي‌پدر به دنيا آمده است و وقت مرگ- آنچنان كه همه‌ مسيحيان معتقدند و هم مسلمانان- نوعي عروج به سمت بالا كرده است. كسي كه براي پيامبر شدن هيچ مقدمه‌اي را طي و سپري نكرده است، بلكه از كودكي، در گهواره پيامبر بوده است.
اگر حضرت عيسي (ع) را با حضرت موسي(ع) يا با پيامبر اسلام(ص) مقايسه كنيم، اوج تفاوت را مشاهده خواهيم كرد. موسي(ع) كسي بود كه قبل از پيامبر شدن، دوران بلند مبارزات را گذراند و به شكل و شيوه‌اي خاص از دست مأموران فرعون نجات پيدا كرد و بعد، وقتيكه بزرگتر شد، با يكي از قبطي‌هاي شهر نزاعي كرد و به دليل آنكه كسي را كشته بود و او را جستجو مي‌كردند، از آن شهر فراري شد. آنگاه به ديدار شعيب(ع) رفت، با يكي از دختران او ازدواج كرد و پس از هشت يا ده سال كه نزد او بود و به پاكي و توانايي شناخته شده بود، همراه با همسر و فرزند خود از نزد شعيب (ع) بيرون آمد و به نقطه‌اي نامعلومي روان شد. در بياباني دچار سرما و تاريكي شد و همان‌جا كوكب اقبال او طالع گشت؛ خود او نمي‌دانست كه مقام نبوت در راه است. به تعبير مولانا:

همچو موسي بود آن مسعود بخت

كاتشي ديد او به سوي آن درخت

چون عنـايتها بـرو مـوفـور بـود

نار مي‌پنداشت و خود آن نور بود

بدنبال گرما و حرارتي مي‌گشت؛ و از دور آتشي را ديد؛ به هواي آتش و به انگيزه‌ي آوردن آتش ‌گرمابخشي براي فرزند و همسرش، به آنها گفت:« شما اينجا بمانيد، من مي‌روم و قبسي بياورم.»
«اتيكم بشهاب قبس لعلكم تصطلون»
« قبس» به معناي شعله‌ي آتش، و «اقتباس» به معناي گرفتن يك شعله‌ي كوچك از شعله‌اي بزرگتر است، اما اين معنا به هرگونه اقتباس و هرگونه برگرفتن و اتخاذ از اصلي تعميم پيدا كرده است. موسي(ع) گفت: « اينجا باشيد تا من اقتباس كنم؛ شعله‌اي برگيرم و بيايم.» اما وقتيكه رفت، متوجه شد كه شعله‌اي نيست. آن درخت و آن آتش همه در عالم ملكوت بود و به چشم او مي‌آمد. آنجا بود كه مورد خطاب الهي قرار گفت و پيامبري او آغاز شد. همان‌جا بود كه دانست محبوب خداوند است. اينكه اين آگاهي با جان او چه كرد، فقط خود او مي فهميد و بس. وقتي از او خواستند كه به نزد فرعون برود، از خداوند درخواست‌هايي كرد:
«قال رب اشرح لي صدري و يسرلي امري و احلل عقده من لساني، يفقهوا قولي واجعل لي وزيراً من اهلي،هارون اخي،اشدد به ازري و اشركه في امري»
خداوند هم به او گفت: « قد اوتيت سولك يا موسي »«همه‌ي درخواست‌هاي او و همه‌ي آنچه مي‌خواستي به تو داده شد. اينك با خيال راحت، با اطمينان كامل، با اعتكاي به نفس، و با اعتماد تام نزد فرعون روانه شو و رسالت خود را بگزار.» درغير اينصورت، روبرو شدن با فرعون جگر شير مي‌خواست و يك چوپان روستايي ساده، چگونه مي‌توانست با آن دستگاه بزرگ در افتد؟ ولي اطمينان، يقين، و آن اعتبار و اعتمادي كه وحي به او بخشيد، او را موفق كرد كه فرعون و فرعونيان را زير و رو كند.
پيامبر اسلام سي و هشت يا چهل سال طي مقدمات مي‌كرد، در حاليكه خود او هم مطلع نبود كه پيامبر خواهد شد. او پيامبري بود كه ابتدا تجارت مي‌كرد. وارد عملي‌ترين و ملموس‌ترين اجرائيات زندگي شده بود و، از همه مهمتر، با پول و تجارت- وسوسه‌انگيزترين عنصر زندگي بشري- آشنا شده بود. سالها تجارت مي‌كرد. به امانت در ميان قوم خود شناخته شده بود. همسر و فرزند داشت. در آن زمان كه مرد پخته‌ي مجرب پا به سن گذاشته‌اي شده بود، كوكب اقبال او درخشيدن گرفت و به مقام نبوت رسيد.

يـتيمي كه نـا كرده قرآن درست

كـتبخانـه‌ي هـفـت مـلت بـشست

شبي برنشست از فلك در گذشت

به تمكين و جاه از ملك درگذشت

ولي داستان عيسي(ع) به اين صورت نبود. عيسي(ع) از همان وقتي كه در گهواره بود پيامبر بود؛ آنچنان‌كه خود مسيحيان معتقدند و قرآن هم بر آن صحه مي‌گذارد:
«يكلم الناس في المهد و كهلاً و من الصالحين»
در گهواره با مردم سخن مي‌گفت.
«اني عبدالله اتيني الكتاب و جعلني نبياً؛»
« من بنده‌ي خداوندم؛ خداوند به من كتاب داده و مرا بر منصب پيامبري نشانده است. »
تولد استثنايي عيسي(ع) باعث شد كه آن اعتقادات غريب در مورد پديد بيايد. ما حتي درميان عارفان و متفكران مسلمان هم كساني را داريم كه معتقد بودند عيسي(ع)- هر چه بود- بشر، به معناي انسان معمولي، نبود. البته آنها نمي‌گويند كه عيسي(ع) خدا بود؛ چون اين با اعتقادات اسلامي مناسبت ندارد. مولوي مي‌گويد:

جهل ترسا بين ! امان انگيخته

زان خداوندي كه گشت آويخته

يعني، جهل ترسايان را ببين ! آمده‌اند و پناه و امان را خداوندي مي‌جويند كه خودشان معتقدند آن خداوند را به دار آويخته‌اند. همان مولوي در مورد مسيح(ع) مي‌گويد:

اين تفاوت نيست بهر لي و لك

عيسي(ع) آمد در بشر جنس ملك

مي‌گويد، عيسي(ع) در ميان ما يك فرشته بود؛ فرشته‌اي كه به شكل انسان در‌آمده بود و به زمين نزول كرده و در آن ظهور كرده بود و نهايتاً از زمين عروج كرد و برخاست و به آسمان رفت. در قديم معتقد بودند كه عيسي(ع) به آسمان چهارم، همانجا كه فلك خورشيد است، عروج كرد. همان‌طور كه مي‌دانيد، بنا به اعتقاد گذشتگان، خورشد از سيارات بود و بنا به اعتقاد آنان هر يك از سيارات فلكي دارند كه در آن فلك قرار دارند و مي‌گردند. فلك خورشيد، فلك چهارم است. مولوي مي‌گويد:

چون‌حديث‌روي شمس‌الدين رسيد

شمس چارم‌آسمان سر دركشيد

واجـب آيـد چـونـك آمـد نـام او

شـرح كـردن رمـزي از انعـام او

نظامي مي‌‌گويد:

رنج خود و راحت ياران طلب

سايه‌ي خورشيذ سواران طلب



back to top