Dandelion - قاصدک discussion
شعروترانه
>
رویای شبانه"
date
newest »


در دشتی پر از تلاطم و موج رهایی
می رقصیدی !هماهنگ با صدای آب،من نیز خیره خیره تو را می دیدم
صدایی بود انگار...مثل تلنگر توهمِ یک رویا
مثل شیشه ی تُنگ تَنگ بلور طاقچه،که ماهی اش میزند یک دم خود را به آن
دیشب دوباره ...نه نمی دانم برای چندمین بار ملسخ تن را دیدم
تو نیز مسخ شده بودی انگار
هر چه فریادت می زدم نمی آمد پژواکم!؟
برای آخرین بار گفتمت...دور بودی و نزدیک
مکث کرد زمان به احترامِ باران مردمک هایم
و تو نیز
لحظه ای ...ساعتی...برای همیشه شاید
و من
گیج تو بودم و مبهوت دستانت...نوازشی از جنس رگه های خورشید
پس زده بود خورشید چشمانش را
ناگهان....گرمای دستانت شعله ورم کرد
مزه ای بود در نگاهت...تلخ و شیرین
گس و ترش
وسوسه و غربت
نمی دانم
دایره ای ساخته بودی ...من نیز مانند زمین به دورت
مانند کودکان بازیگوش
این بار
من می رقصیدم و تو نشسته بودی و مبهوت به خیره های نگاهم
آواز سر میدادم و گیلاس های سرخ را گوشواره می ساختم...انگار
مکث؟بود که تو را مسخ کرده بود یا حباب بود که شده بود حجابِ رفتنت؟
صدایی
ندایی
آوایی از جنس غریب آوارگی و تنهایی خواند مرا باز و تو به خود آمدی
و
من دوباره زمزمه کنان در این آوار وحشت تن می خواندم این نغمه را انگار!؟
.
.
دیشب خوابت را دیدم
در دشتی پر از تلاطم و موج رهایی
....

مثل باد خسته
پس هزاران شب
در غبار خواب هایم
هی غوطه خوردی
غوطه خوردی.....
نومید...!
تسلیم خواسته رفتنت
کوله بار بستی......
سایه امدنت بیدارم نکرد
که رفتنت!
خواب من
ابستن است.
رفتنت پریدن بود
رهایی بود
......بیدار کرد هر چه خورشید بود
. هر چه خورشید بود