انجمن شعر discussion

62 views
پرسش و پاسخ > گفتگو با كسرا عنقايي ، شاعر معاصر

Comments Showing 1-11 of 11 (11 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Azade, Hazemizade (new)

Azade Hazemizade (azadehazemi) | 868 comments Mod
ماندانا نيکجو : گفتگویی که در ذيل ملاحظه می کنيد ، بخشی از مصاحبه ای طولاني ست که حدود چهار سال پيش با کسرا عنقايی ترتيب دادم و به سه بخش تقسيمش کردم که هر بخش را در نشريه ای به چاپ رساندم( « هنوز می توانيم از نيمای بزرگ درس بگيريم » در مجله « کِلک» ، شماره 123 ، دوره جديد شماره 3 ، فروردين 1380 ؛ « می خواهم انسان را در فرهنگ های گوناگونش بهتر بشناسم » در هفته نامه « نيمروز» ، شماره 752، سال پانزدهم ، جمعه 28 شهريور 1382 ، چاپ لندن و مصاحبه ای که پيش روی شماست در نشريه « روزان » ،شماره 148 ، سال هفتم ، يکشنبه چهاردهم مرداد 1381 ، اهواز ).


فکر کردم امروزه که شاعران جوان فقط به نفی شاعران نسل های پيشين می پردازند مصاحبه هايی از اين دست شايد بتواند تعديلی ايجاد کند .


فراموش نكنيم كه روي شانه‌هاي شاعران پيشكسوت ايستاده‌ايم





كسرا عنقايي يكي از چهره‌هاي مهم شعر امروز كشورمان است كه طي 19 سال اخير حضوري مداوم و جدي در عرصه شعر داشته و آثارش مورد توجه صاحبنظران و علاقه‌مندان شعر قرار گرفته است. از ويژگي‌هاي شعر وي، گرايش به اسطوره و تاريخ و آميختنشان با دغدغه های انسان معاصر است .ويژگي ديگر وي اين است كه هيچ‌گاه تحت تأثير جريانها و موج‌هاي گذرايي كه معمولاً در فضاي پرتنش ادبي ـ هنري ايران شاهد آمدن و رفتنشان بوده‌ايم، قرار نگرفته و در مسيري متفاوت و خاص خود به راهش ادامه داده است كه همين اعتمادبه‌نفس و استقلال به وي كمك كرده تا بتواند در مدتي كوتاه، هشت جلد كتاب در زمينه‌هاي شعر، فيلمنامه و ادبيات كودكان منتشر كند.

اين آثار عبارتند از: بر پلكان برج قديمي، دروازه‌ پيچك و مه، نم سفال‌هاي عتيق، به‌دنبال سنجاقك‌ها، افسانه‌ كولي‌ها، تنديس مه، پدر ابري من ، سرود پايان قرن.

انتشار جديدترين اثر وي ـ سرود پايان قرن ـ به شش زبان فارسي، انگليسي، عربي، آلماني، كردي و فرانسه، بهانه‌اي شد تا مصاحبه‌اي مفصّل با وي ترتيب دهم كه به‌دليل طولاني‌بودن، تنها بخشي از آن را در اينجا مي‌خوانيد.

م.ن.


--------------------------------------------------

ـ آقاي عنقايي با توجه به تحركاتي كه طي ده سال اخير در شعر كشورمان صورت گرفته، فضاي شعري ايران را چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

ـ اين سؤال خيلي كلي است، ولي من مي‌كوشم كلي به آن پاسخ ندهم. موضوع از اين قرار است كه تحركاتي كه شما از آنها ياد مي‌كنيد، كارهاي تازه‌اي نيستند. يك نگاه اجمالي به مجلات ادبي پنجاه سال اخير به ياد مي‌آورد كه هميشه مدعيان نوآوري و سنت‌شكني وجود داشته‌اند. اصولاً اين خاصيت ادبيات است. جمله تأمل‌برانگيزي از شاعر معروف عرب «آدونيس» وجود دارد كه مي‌گويد: «اگر همه سياستمداران جهان يك حرف مي‌زدند، دنيا بهشت مي‌شد، اما اگر همه شاعران جهان يك حرف بزنند، دنيا جهنم خواهد شد.» پس هيچ‌كس منكر تعدد آرا و نظريات نيست، ولي اگر من و چند تن از همفكرانم هميشه با سرسختي به مخالفت با كساني برخاسته‌ايم كه طي ده سال اخير مدعي نوآوري شده‌اند، فقط به بداقبالي ادبيات معاصرمان مربوط مي‌شود كه متأسفانه «نوآوران» شايسته‌اي از آن برنخاسته‌اند و من روي اين نكته تأكيد مي‌كنم كه اي كاش نوآوري‌هاي صحيحي در عرصه ادبياتمان انجام مي‌گرفت تا ما هم افتخار آن را مي‌يافتيم كه به كمك مبدعان خردمندش بشتابيم و شعري شايسته اين ملّت به آنها ارائه كنيم، ولي با كمال تأسف، آن‌قدر حرف‌ها و نظريات مكتب‌سازان دهه اخير سطحي و بي‌پايه بوده است كه چاره‌اي جز مخالفت با آنها نداشتيم. كساني كه جريانات ادبي اين سال‌ها را با دقت پي‌گيري مي‌كنند، قطعاً متوجه‌اند كه چه مي‌گويم. چرا كه هميشه پشت سر هر نوآوري ادبي در ايران، سايه‌ نمونه مشابه‌اش در ادبيات غرب و نظريه‌پردازان غربي ديده مي‌شود و اين البته به خودي‌خود اصلاً بد نيست و ما بايد از تجريبات ديگران استفاده كنيم، ولي متأسفانه استفاده اين اشخاص از تجربيات ديگران، استفاده‌اي ظاهري و سطحي‌ست، بي‌آنكه علّت وجودي هر نظريه را موشكافي كنند. گذشته از آن، چون هر نظريه ادبي با توجه به نيازهاي فرهنگي جامعه خودش و در نظر داشتن مختصات اجتماعي ـ سياسي آن جامعه ظهور مي‌كند، در نتيجه ما كه به‌طور ناگهاني با اين نظريات جديد مواجه مي‌شويم، بايد دقت كنيم كه آن نظريات ادبي را با اصول و نيازهاي جامعه و فرهنگ خودمان مطابقت دهيم.

اين كاري‌ست كه حتي غربي‌ها هم انجام مي‌دهند و به همين دليل است كه پست‌مدرنيسم آلمان با پست‌مدرنيسم فرانسه تفاوت دارد، اصولشان يكي است ولي در جزييات متفاوت‌اند.

ولي اين مكتب‌سازان ما كه هميشه بي‌احساس مسؤوليت عمل كرده‌اند و متأسفانه در اكثر موارد حتي با يك زبان اروپايي آشنا نيستند، به محض آنكه يك مقاله ترجمه‌شده از يك نظريه‌پرداز غربي را مي‌خوانند، بي‌آنكه فكر كنند آيا اصلاً مي‌توان به صحت آن ترجمه‌ها اطمينان كرد، سريع و ناآزموده برداشت‌هاي غلطي از آن مقالات مي‌كنند و خودشان هم مقالات پراشتباه ديگري مي‌نويسند و اينطور مي‌شود كه يك شبه ‌مكتب‌هاي عجيب و غريبي در كشور ما ظهور مي‌كنند.

بنابراين فضاي شعري ايران، فضايي پرتشنج و متأسفانه عاري از ارزش‌هاي انساني‌ست. يعني آنچه در همهمه بازار مكتب‌سازي به‌كلي فراموش شده «انسان» است.

چون مباحث تئوريك آنقدر ذهن اين به‌اصطلاح شاعران را پر كرده كه ديگر فراموش كرده‌اند اصلاً علّت غايي هنر « انسان» است. به اين ترتيب، هذيانهايي بي‌مايه در مجلات و كتاب‌ها به‌نام «شعر» منتشر مي‌شود و جالب اينجاست كه وقتي مردم از كارهاي اينان رويگردان مي‌شوند و در نبود «هنر» به «شبه‌هنر»ي چون كارهاي مريم حيدرزاده يا مهدي سهيلي گرايش پيدا مي‌كنند، داد اينها درمي‌آيد كه چرا مردم به كارشان توجهي نمي‌كنند. انگار مردم به آنها بدهكارند و وظيفه دارند تمرين‌هاي درجه سه آنها را بنام شعر بخرند، از طرف ديگر، همانطور كه مي‌دانيد چند تن از اينان اصلاً با انگيزه‌هاي ديگر وارد عرصه شعر شده‌اند. به‌عنوان مثال، شاعرکی که شماره تلفنش را در صفحه اول كتاب چاپ مي‌كند، به‌خوبي نشان مي‌دهد انگيزه اصلي‌اش چه بوده است.

ـ حالا كه صحبت به اينجا رسيد، لطفاً بگوييد با اينگونه تحركات چگونه بايد مواجه شد؟

ـ اين جواب خيلي ايده‌آليستي خواهد بود و ايده‌آليسم ـ لااقل در كشور ما ـ جايي ندارد. پاسخ شما ساده است: چند منتقد آگاه بايد ترس را كنار بگذارند و با يك كار دقيق پنج ـ شش ماهه تحقيق مفصلي از ريشه اين بحران و علّت گسترش آن و ضدّ و نقيض‌هايي كه مدعيان نوآوري در حرف‌هايشان دچار شده‌اند و… ارائه دهند. بعد هم نمونه‌هايي از به‌اصطلاح « شعر» اين بحران‌سازها به مردم نشان دهند و سرانجام چند حركت اصيلي را كه طي اين سال‌ها صورت گرفته، نمايان سازند. به اين ترتيب كساني كه فكر كرده بودند عرصه ادبيات ايران آنقدر بي در و پيكر است كه مي‌توان هر چيزي را به نام شعر به خورد مردم داد، مجبور مي‌شوند رفع زحمت كنند، ولي متأسفانه همانطور كه گفتيد، اين فقط يك ايده‌آل است و منتقدان ما آنقدر ترسو و بي‌خاصيت‌اند كه جرأت چنين كاري را ندارند.

ـ هنگامي‌كه از « بحران‌سازها» ياد مي‌كنيد، دقيقاً به چه كساني نظر داريد؟ كساني چون مريم حيدرزاده يا آنهايي كه طي اين سال‌ها ادعاي نوآوري كرده‌اند؟

ـ به‌نظر من هيچ تفاوتي بين اينها نيست و در حقيقت آنها را دو روي يك سكه مي‌دانم. فقط بنده‌ خدا خانم حيدرزاده، صادقانه و بي‌آنكه ادعايي بكند، وارد معركه شده است و فكر مي‌كنم علّت استقبال مردم از كار وي همين صداقتي باشد كه در او مي‌بينند و بي‌ادعابودنش، اما كساني كه طي اين سال‌ها تنها ادعا به خورد مردم داده‌اند و فقط خودشان از كارهاي بي‌مايه‌شان به‌عنوان آثار برجسته ادبيات فارسي ياد مي‌كنند و بارها در مصاحبه‌هايشان گفته‌اند كه شايسته دريافت جايزه نوبل هستند و شعرشان بر شعر جهان تأثير خواهد گذاشت و… طبيعي‌ست كه با پوزخند و نفرت مردم روبرو شوند. گذشته از آن، عرصه ادبي ايران چنان بي‌صاحب است كه حتي اگر خانم حيدرزاده هم ادعا مي‌كرد كه پست‌مدرنيست است هيچ اتفاقي نمي‌افتاد و كسي پيدا نمي‌شد كه با دليل و مدرك بگويد چنين نيست. واقعاً فكرش را بكنيد اگر وي چندبار در جاهاي مختلف از اين ادعاها مي‌كرد و به پيروي از مكتب‌سازهاي اين چند سال اخير، نام مجموعه شعرهايش را مثلاً مي‌گذشت « برج ايفل در ژيان» يا « دارم دوباره مرغابي مي‌شوم» يا « اين آدم شفتالو نيست، بلكه گوجه‌فرنگي يا هويج است»، حتماً چند نفري دورش جمع مي‌شوند و به‌عنوان يك شاعر مدرنيست يا پست‌مدرنيست پاي سخنراني‌هايش مي‌نشستند. باور كنيد قضيه به همين سادگي‌ست كه گفتم. اگر در صحنه ادبي ايران با توپ پر وارد شويد، هيچ‌كس جرأت نمي‌كند حرفي مخالف شما بزند، اما كافي‌ ست بدون ادعا وارد شويد، خدا به دادتان برسد. به‌خصوص اگر كارتان مورد استقبال مردم هم واقع شود، كه ديگر دامنه مخالف‌ها با شما بسيار گسترده خواهد شد.

به هر حال اگر مردم به شعرهاي خانم حيدرزاده گرايش پيدا كرده‌اند، اين نه تقصير آنهاست و نه تقصير خانم حيدرزاده، بلكه دقيقاً تقصير كساني‌ست كه كارشان بررسي و شناخت سره از ناسره است و در انجام وظيفه خود كوتاهي كرده‌اند. منتقدان بايد در مقابل انحراف‌هاي ادبي موضع‌گيري كنند و سليقه مردم را در جهت صحيح شكل دهند، ولي متأسفانه كار خود را انجام نمي‌دهند، بنابراين من به مردم حق مي‌دهم كه ديگر كتاب شعر نمي‌خرند، اين بهترين پاسخي‌ست كه آنها مي‌توانند به مدعيان بدهند و علّت اين‌كه خانم حيدرزاده را بي‌تقصير مي‌دانم، اين است كه مطمئنم او نمي‌داند چه كار دارد مي‌كند و چه بسا اگر فرصت آشنايي با شعرهاي موفق و اصيل را بيابد، در آينده شعرهاي خوبي هم بسرايد. من فكر مي‌كنم كسي كه از سر ناآگاهي دست به كاري مي‌زند، اگر بكوشد بر ناآگاهي‌اش چيره شود، فرد قابل احترامي است، ولي كساني كه با آگاهي دست به تخريب ادبي مي‌زنند و تحت عنوان « مدرنيسم» و «پست‌مدرنيسم» به شعور مردم توهين مي‌كنند، اصلاً قابل احترام نيستند.


message 2: by Azade, Hazemizade (last edited Feb 05, 2010 12:51PM) (new)

Azade Hazemizade (azadehazemi) | 868 comments Mod
ـ آيا شما بطور كلي جريانهاي اصلاحي را در ادبيات نفي مي‌كنيد يا با بخشي از چنين جريانهايي همچون « شعر گفتار»، « شعر معناگريز»، « دورشدن از شعر نيمايي»، « دور شدن از شعر سپيد شاملويي» و… مخالفيد؟

ـ ببينيد هيچ‌كس نمي‌تواند بگويد بطور كلي ادبيات احتياج به نوآوري ندارد و همين‌جا كه رسيده‌ايم بس است. به‌نظر من ابداع و نوآوري هميشه لازم است و روند آن را هم ـ اگر توسط هنرمند واقعي به پيش رانده شود – نمی توانند متوقف كنند. بياييد از تاريخ ادبيات و تاريخ هنر جهان درس بگيريم. حتماً خبر داريد كه در بيشتر موارد، پس از آنكه هنرمندي پيدا مي‌شود و با شناخت ريشه مشكلات احساس نياز مي‌كند كه تحولي صورت دهد، بلافاصله هنرمندنماهايي هم پيدا مي‌شوند كه در سبك ابداعي آن هنرمند واقعي زورآزمايي مي‌كنند ( به‌جاي آنكه بيافرينند) نمونه‌اش سبك كوبيسم در نقاشي‌ست كه بعد از پيكاسو، بسياري از نقاشان پيدا شدند و كوشيدند با تركيب احجام، خودشان را در كنار پيكاسو مطرح كنند، ولي نتيجه چه شد؟ غير از خود پيكاسو تمام آن سياهي‌لشكر فراموش شدند. يا همانطور كه خبر داريد، بعد از اعلام نظريات سورئاليست‌ها مبني بر نوشتن به‌طور خودكار و آزاد گذاشتن روند انديشه ، بسياري شاعر و نويسنده پديدار شدند و هرچه دلشان خواست نوشتند. البته به‌دليل آنكه هر نظريه ادبي در آغاز راه خود احتياج به سياهي‌لشكر و مدعي دارد، يك مدّت هم به آنها ميدان داده شد تا حرف‌شان را بزنند، ولي الان غير از چند نام آشنا كه به زحمت به تعداد انگشتان دو دست هستند، هيچ خبر و حتي نامي از تمام آن مدعيان نيست.

خيلي‌ها شايد هنوز به ياد داشته باشند كه مدعيان مدرنيسم چند دوره قبل در هنر نقاشي به جايي رسيده بودند كه دم الاغ را داخل قوطي رنگ مي‌كردند و بعد هم بوم سفيدي كنار دم قرار مي‌دادند، آنگاه بعد از چند تكان دم مدعي مي‌شدند كه يك اثر مدرن آفريده شده است، يا برهنه مي‌شدند و به تنشان رنگ مي‌ماليدند و بعد روي يك بوم بزرگ مي‌غلتيدند و اسم اين كار را مدرنيسم مي‌گذاشتند.

با اين مثال‌ها از وقايعي كه در تاريخ هنر رخ داده، مي‌خواهم بگويم هميشه در عالم هنر شياداني بوده‌اند كه از حرف‌هاي صحيح چند هنرمند واقعي برداشت غلطي به مردم ارائه دهند و به دليل ناآشنايي اوليه مردم از مباحث، چند روزي هم توانسته اند بتازند، ولي پيروزي نهايي با هنرمنداني بوده كه حقيقت را مدّ ِ نظر داشته‌اند و با هر ادعاي تازه، از مسير حقيقت و جوهر واقعي هنر دور نشده‌اند.

به‌نظر من در پي هر نوآوري احساس نياز و ضرورتي براي آن نوآوري بايد وجود داشته باشد. ببينيد نيما چقدر متفكرانه و دقيق در مباحث تئوريكي كه مطرح مي‌كند، ضرورت‌هاي انقلاب شعري‌اش را بازگو مي‌كند و آن وقت نگاهي هم به مباحث تئوريك‌ سراپا غلطي كه در اين چند سال اخير مطرح شده بياندازيد، آيا واقعاً توانسته‌اند نياز و ضرورت واقعي براي توجيه عملكردشان ارائه دهند؟

اما اصلاً بياييد از يك جنبه ديگر به تمام اين ماجراها نگاه كنيم. مشكل واقعي در اينجاست كه اين مدعيان دقيقاً به‌دليل آنكه به‌طور ذاتي هنرمند نيستند، فراموش مي‌كنند ابتدا بايد اثري خلق شود و بعد از مدتي كه آن اثر (يا نمونه‌هاي متعددش) در ميان مردم باعث واكنش‌هايي شد، كسي به‌نام منتقد يا نظريه‌پرداز ادبي يا حتي خود جناب شاعر، دست به تدوين اصولي براي آن آثار بزند و از نظريه خود دفاع كند كه البته در همين هم حرف است، يعني چنانچه اثري خوب باشد اصلاً نياز به دفاع از آن نخواهد بود و خودبه‌خود با استقبال مردم يا دستكم گروهي از انديشمندان مواجه خواهد شد.

به‌نظر من يك اثر بديع هنري مثل يك سيلاب است. مثل يك آبشار كه فرومي‌ريزد و راه خود را تعيين مي‌كند. مسير رود خود را خودش مي‌سازد تا بعدها انسانهايي پيدا شوند و در كنار اين رود شهرها را بسازند، اما كاري كه مدعيان چند سال اخير انجام داده‌اند، برعكس است، يعني اول مثل يك مهندس (كه از روح آفرينش بي‌بهره است) مسير رود را تعيين مي‌كند، بعد حفاري را شروع مي‌كنند و اين رود را در مسيري غلط مي‌سازند. اما وقتي كه می خواهند در اين رود آب را جريان دهند مي‌بينند آبي نيست چون آبشار و سيلاب آفرينش در هر شيار فرمايشي و از پيش تعيين‌شده‌اي جريان نمي‌يابد. اما مگر اين مدعيان از رو مي‌روند، نخير، با خودشان مي‌گويند ما كه اين كانال را ساخته‌ايم ( منظور همان مباحث تئوريك‌شان است) پس بايد هر طور شده چيزي به‌نام شعر را در آن جريان دهيم و اينجاست كه شروع مي‌كنند به زوركي نوشتن در صورتي كه نوآوري نيازي به اصول از پيش تعيين‌شده ندارد. اصلاً هنر در بايدها و نبايدها نمي‌گنجد. شعر در وراي مكتب‌ها و اصولي كه مي‌خواهند به بندش كشند، رخ مي‌دهد.

نيما هم ابتدا شعرهايش را نوشت و بعد اصول كارش را تدوين كرد كه آن هم به‌خاطر قحط‌الرجال بود وگرنه من فكر مي‌كنم اگر چند نظريه‌پرداز آگاه از او دفاع مي‌كردند و به تبيين و تدوين اصولي شعرش مي‌پرداختند، چه‌بسا كه نيما ترجيح مي‌داد بيشتر شعر بنويسد تا مقاله ادبي.

به هر حال در نتيجه‌گيري از اين حرف‌ها مي‌خواهم اضافه كنم كه نبايد از درس‌هايي كه تاريخ به ما مي‌دهد غافل شويم و نبايد فراموش كنيم كه معمولاً شياداني در قالب هنرمند مدرنيست ظهور مي‌كنند و خود را مجاز به هر عملي در عالم هنر مي‌دانند. نمي‌دانم آيا به ياد داريد كه قبل از انقلاب نمايشگاهي از آثار تجسمي چند هنرمند به‌اصطلاح مدرنيست برپا شد و آقاي مجسمه‌سازي به خود اجازه داده بود يك «بيل» را به‌عنوان اثر هنري ارائه كند كه روي آن دسته بيل هم نوشته بود « آخ » . حالا خودتان حدس بزنيد تركيب« بيل» و« آخ » چه مي‌شود؟ همين حالا هم شاعراني داريم كه در عرصه شعر دست به چنين كارهايي مي‌زنند كه قطعاً آنها را مي‌شناسيد. پس باز تأكيد مي‌كنم كه مخالف نوآوري نيستم، بلكه مخالف شيادي تحت عنوان شعر هستم.

ـ گاه ديده مي‌شود كه چند تن از شاعران ِ همنسل شما به انتقاد از شاعران دهه‌هاي قبل مي‌پردازند و ارزش‌هاي شعرشان را زير سؤال مي‌برند. نظر شما در اين زمينه چيست؟

ـ من به چنين كارهايي اعتقاد ندارم. كساني كه چنين مباحثي را مطرح مي‌كنند، مي‌خواهند با زير سؤال بردن گذشته شعري مان، خودشان را بالا ببرند. در صورتي‌كه نمي‌دانند اين حربه‌ها كهنه شده است. اگر كسي شعرش خوب باشد، نيازي به اين‌گونه تلاش‌هاي مذبوحانه نخواهد داشت و به‌جاي حرف‌زدن عمل مي‌كند و در عمل نشان مي‌دهد كه شعرش خوب است.

به ياد مي‌آورم زماني‌كه شانزده ـ هفده سال داشتم و در هنرستان هنرهاي تجسمي، در رشته نقاشي تحصيل مي‌كردم، چند تن از همكلاسي‌هايم ادعا مي‌كردند كه « پيكاسو» نقاش ضعيفي بوده،« ونگوك » اصلاً هنرمند نبوده و تابلوهايش بي‌ارزش است. « ميكل‌آنژ» ضعف‌هايي در طراحي داشته و... مي‌دانيد چه شد؟ يكي از آن همكلاسي‌ها كه حتي نمي‌توانست به دانشگاه راه پيدا كند، اكنون مشغول نقاشي « ميكي ماوس» و « دانلد داك» روي ديوار مهدكودك‌هاست. يكي ديگر از آنها در دانشگاه رشته‌اش را عوض كرد و ليسانس زبان انگليسي گرفت و در نهايت كارمند يك شركت دولتي شد، ديگري هم نه توانست ديپلمش را بگيرد و نه لااقل بدون مدرك تحصيلي به كار نقاشي ادامه دهد، بلكه ازدواج كرد و آخرين خبري كه از او داشتم، اين بود كه در چهارراه استانبول به خريد و فروش ارز مشغول است.

پس بهتر است به حرف اينجور آدم‌ها توجهي نكنيم، چون اصولاً آدم‌هاي قابل اعتنايي نيستند، البته من هم عملكرد شاعران دهه‌هاي گذشته‌مان را خالي از نقص نمي‌دانم (و مگر خود ما پر از نقص و اشتباه نيستيم؟) اما هرگز نمي‌توانم فراموش كنم كه از هر يك از آنان لااقل يك شعر خوب خوانده‌ام و باور كنيد در چنين زمانه اي واقعاً كار سختي‌ست حتي اگر بتوانيد يك شعر خوب از خودتان باقي بگذاريد. ما اگر بتوانيم روزي ابرهاي شعر را فراز قله‌ها لمس كنيم، نبايد از ياد ببريم دليلش چيزي نيست جز آنكه روي شانه‌هاي شاعران پيش‌كسوت ايستاده‌ايم.

منبع
مجله ادبي قابيل
2005


message 3: by Mohammadali, Hasanloo (new)

Mohammadali Hasanloo (09354609059) | 145 comments Mod
سلام آزاده جان
مرسی .به سایت هم رفتم و دوباره این مصاحبه رو خوندم


message 4: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments آزاده گرامی
سپاس فراوان از زحمتی که کشیدی. بسیار خواندنی بود


message 5: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments استاد ارجمند، جناب شربیانی
با درود. با شما موافقم. نویسنده و شاعر درست و حسابی در ایران نمانده است. تمام شدند! زمانی که جامعه ای دچار واپسگرایی می شود، در همه زمینه ها به عقب باز می گردد. ‏
همین انگشتشمار استادان زبان و ادبیات فارسی هم اگر از دست بروند، دستکم سی سال طول می کشد که چون آنان را از نو بسازیم. ‏دوستی برایم نوشت:«اگر دلت برای زبان فارسی می سوزد...» و من در پاسخش گفتم که دلم نمی سوزد، شور می زند! ‏
همین است. دلم برای ادبیات و زبان فارسی شور می زند. زمانی که بنگاه نشری غیر دولتی، بی آنکه سودی برروی نشر شاهنامه بخواهد، برای انتشارش نمی تواند کاغذ دولتی بگیرد ولی خروار خروار آن را در اختیار انتشارات کتابهای دینی قرار می دهند، کتابهایی که کمتر کسی لای آنها را باز می کند، یا که ساختمانی بسیار زیبا و بزرگ برای دفتر بین المللی ائمه اطهار در بلوار کشاورز با بودجه دولتی و پول مردم ساخته می شود و دها دفتر مشابه در خیابان عباس آباد و تخت طاووس با نامهای نزدیک به هم وجود دارد، اما برای رضای خدا هم یک دفتر برای نشر فرهنگ ایران ندیدم که بازگشایی شود، دیگر چه انتظاری می شود داشت. نویسندگان و شاعران کجا باید تربیت شوند؛ در جوی آب؟! جای شرمساری دارد. دل من هم به اندازه خودم خون است. ‏


message 6: by Mehdi (last edited Aug 20, 2010 01:14AM) (new)

Mehdi | 192 comments آقای شربیانی نفرمایید این حرفها را.
اورهان پاموک با آن رمان جنجالیش که بر خلاف رویه ترکیه ضد کرد بود توانست با دلایلی کاملا سیاسی برنده جایزه نوبل ادبیات شود و از همان روز سر زبان ها افتاد.
من در رمان های پاموک چیز بکری نمی بینم که لایق این همه تعریف و تمجید و حتی گرفتن جایزه کاملا سیاسی مانند نوبل ادبیات باشد.
کاش یادمان باشد که ما نویسنده های خیلی خوبی داریم که قدرشان شناخته نمی شود و اگر چه سالهاست شایسته دریافت نوبل هستند به دلیل عدم حمایت های داخلی و بین المللی نادیده گرفته می شوند.
شاهکارهای دولت آبادی، علی محمد افغانی از نسل های پیشین که هوز هم هستند کم کارهایی نیست و امروزه هم ما کم نویسنده خوب نداریم استاد ارجمند.
کارهای داستانی امثال عباس معروفی یا ابوتراب خسروی خیلی خیلی خیلی بالاتر و بهتر از امثال اورهان پاموک است اما دریغ که همه فراموش کرده اند و فراموش می کنیم.
در پایان با پپوزش از استاد شربیانی و اشکان باید بگویم دلتان شور هیچ چیزی را نزد زبان و ادبیات امروز آبستن استعدادهای شگرفی است که به هنگام بلوغشان کم از گذشتگان دهه های 30 و 40 ندارند و به نظر می رسد که شاید اگر قدر خودشان را بدانند سر و گردنی نیز بالاتر بیاستند و این نه به انسان ها که به زبان و ادبیات و گنجینه هایش بر می گردد که در پارسی شکر چون معادن الماس آفریقا پایان ناپذیر خواهد بود.
نموه اش را می خواهید از همین ابوتراب خسروی برایتان می گویم یا شاهپور جورکش (نگید فقط هوای همشهریاش رو داره به خدا حقیقت می گویم) یا عباس معروفی که پرورده دامان هوشنگ گلشیری است که حالا به اندازه سر و گردنی هم از او بالاتر رفته است، چه اینکه سمفونی مردگانش از نظر من پیچیده تر و شگرف تر و قدرتمندتر از بوف کور صادق هدایت مرحوم است.
ایام عزت مستدام.


message 7: by Parva (new)

Parva Rostami | 499 comments آزاده عزیز
ممنون از زحمتی که کشیدی

موفق باشی


message 8: by Mehdi (new)

Mehdi | 192 comments آقای استاد عزیز ما خاک پاتون هستیم هدف اشاره ای بود که یادمان نرود و خودمان را دست کم نگیریم وگرنه آلزایمر که یعنی فراموش کردن و پاک کردن صورت مساله ای که طرح فرموده بودید و خدا نکند که ما خودمان را به خوشخیالی بزنیم و زیر باد بخوابیم و بی خودی دل خوش باشیم.
اگر جسارتی رفت معذور بداریدو ببخشایید.


message 9: by Ashkan (new)

Ashkan Ansari | 395 comments استاد ارجمند، جناب شربیانی، این پیام شما آنچنان پرمهر بود که زبانم را بند آورد و قلمم را نیز. در پاسخ تنها می توانم سپاسگزاری کنم از این مهر بی پایان. امیدوارم روزهای پیشرو همراه با اندوه کمتری از روزهای آغازین سال برای شما باشد. شاگرد شما. اشکان


message 10: by مليحه (new)

مليحه | 44 comments مرسی آزاده جونم...ما اگر بتوانيم روزي ابرهاي شعر را فراز قله‌ها لمس كنيم، نبايد از ياد ببريم دليلش چيزي نيست جز آنكه روي شانه‌هاي شاعران پيش‌كسوت ايستاده‌ايم
خدا گلستان شعرو همیشه با حضور این بزرگان شاداب نگه داره
و این ستاره ها همیشه بر آسمون ذهن شعرای جوان تابنده باشند


طیبه تیموری | 180 comments آزاده جان
ممنون


back to top